آدرس پست الکترونيک [email protected]









دوشنبه، 9 اسفند ماه 1389 = 28-02 2011

روزنامه داخلی: حقوق بگيران و خريد شب عيد؛ بابا پول ندارد

گزارشی از روزنامه قدس در ایران

حقوق بگيران و دردسر خريد شب عيد ؛ بابا پول ندارد!

ماجراي خريد يک خانواده
درست مثل همان وقتها که يک نفر از همکلاسي ها مي رفت و روي تخته سياه مي نوشت مثلاً «پانزده روز مانده به عيد» و همه بي قرار عيد بودند، حالا هم بچه هاي او براي فرا رسيدن لحظه سال تحويل بي تابي و لحظه شماري مي کردند، اما او خودش ديگر خوشحال نبود و حتي آمدن عيد را هم بي معنا مي دانست که دليل اين موضوع را بيش از هر چيز در بي پولي و اجبار خريد شب عيد بايد جستجو کرد. با وجود اين چه او دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد، عيد سال يکهزار و سيصد و نود هم در راه است و در ساعت «دو و پنجاه دقيقه و چهل و پنج ثانيه» روز دوشنبه يکم فروردين ماه تحويل خواهد شد؛ بنابراين به هر ترتيبي که شده بايد پول جور کند و بچه هايش را براي خريد نوروزي به بازار ببرد، زيرا آنها گذشت ندارند و همان گونه که خودش نيز در کودکي مشتاق آمدن عيد و پوشيدن لباس نو و ميهماني رفتن بود، پس با دلواپسي و اضطراب زياد به همراه همسر و دو فرزند پسر و دخترش راهي بازار شد.
ضمناً او امسال قدري زودتر براي خريد عيد اقدام کرده بود و دليلش هم اين بود که مي خواست هم فرصت بيشتري داشته باشد و هم از قدرت خريد بالاتري برخوردار باشد. به بازار که رسيدند تصميم گرفتند اول براي دختر خانواده خريد کنند، به همين منظور به يک مغازه پوشاک زنانه وارد شدند. در حالي که دخترک در پوست خود نمي گنجيد، پدر و مادر او در هول و هراس بودند و از اين مي ترسيدند که مبادا دخترشان لباسهايي را انتخاب کند که آنها از عهده خريد برنيايند. سرانجام پس از آنکه به چند مغازه ديگر رفتند و دخترک چند جور مانتو، کفش و پيراهن و روسري نشان داد، و پدر و مادر نپسنديدند و برعکس پدر و مادر به دختر نشان دادند و او نپسنديد، سرانجام پوشاک دختر خانواده فراهم و تا اينجاي ماجرا ختم به خير شد. حالا ديگر نوبت به پسر خانواده رسيده بود که در مورد او هم همين ماجرا تکرار شد و دلواپسي ها و نگراني هاي پدر همچنان ادامه داشت سرانجام نوبت به مادر خانواده رسيد؛ به هر حال او هم بايد خريد عيدش را انجام مي داد تا پيش فاميل و بخصوص هم عروسهايش بيشتر از اين سرافکنده و شرمسار نباشد، زيرا در طول سال گذشته با همان لباس هاي کهنه و رنگ و رورفته سرکرده و دم برنياورده بود. در اين هنگام براي چند لحظه نگاه مرد و زن در هم گره خورد و مرد با دلي لرزان سعي کرد از راه چشمهاي زن در درون او رسوخ کند و به او بگويد که ديگر پولي برايش باقي نمانده است. سرانجام همين نگاه هم کار خودش را کرد و زن با فراست و هوشياري همه چيز را فهميد. هر چه باشد نگاه اين زن و مرد به همديگر از هر نگاه ديگري در عالم براي آنها آشناتر و قابل فهم تر است.
اين بار او هياهو و ازدحام مردمي را مي ديد که از اين فروشگاه به آن فروشگاه مي رفتند و بي هيچ ترس و واهمه اي، بغل بغل خريد مي کردند و مي گفتند و مي خريدند.
او بيش از همه از اين بابت عصباني بود که پيش همسرش شکسته شده و غرورش جريحه دار شده بود.مرد داستان ما اگر چه کارمند يک شرکت بود و حقوق و عيدي و پاداشش را هم گرفته بود، اما تورم وحشتناک حاضر از يک طرف و کرايه خانه و قسط هاي عقب افتاده و بدهي هاي متفرقه و پراکنده از طرف ديگر چيزي برايش باقي نگذارده بود.تازه هنوز خريد شيريني و آجيل و ميوه و خريدهاي ريز و درشت ديگر باقي مانده بود و بايد کرايه ماشين و هزينه اياب و ذهاب براي سرکشي از اقوام گرفته تا پول عيدي بچه هاي فاميل و پذيرايي از ميهمانها را هم جور کند.

کابوس خريد شب عيد

حکايتي که بيان شد حال و روز بسياري از مردم روزگار ماست، تا آنجا که شيريني فرا رسيدن عيد نوروز باستاني را در کام آنها تلخ مي کند. باور کردني نيست که عده اي از هموطنان ما اصلاً خوش ندارند که عيد از راه برسد و اين در حالي است که خاطرات خوش و سرشاري را از اين سنت باستاني در دوران کودکي دارند.در عوض عده ديگري هم هستند که از رسيدن عيد به معناي واقعي کلمه خوشحال هستند هر چقدر هم که گراني و تورم وجود داشته باشد باز هم نگراني خاطري از اين بابت ندارند و به قول معروف ککشان هم نمي گزد، به فروشگاه هاي گران قيمت مي روند و گرانترين و لوکس ترين اجناس و کالاها را سفارش مي دهند و خريداري مي کنند. بعضي ديگر حتي به اين حد هم قانع نيستند و براي آنکه در حين خريد از آب و هواي سواحل حسرت برانگيز مناطق آزاد تجاري نظير کيش، قشم و چابهار برخوردار شوند، به اين قبيل مراکز خريد مي روند، در هتلهاي گران قيمت اسکان پيدا مي کنند، غذاهاي آنچناني سفارش مي دهند، آن قدر وقت و حوصله و پول دارند که به شهربازي مي روند و آزاد و رها از غم روزگار، از انواع و اقسام امکانات و لوازم بازي و تفريح و سرگرمي استفاده مي کنند و وقتي که درست و حسابي به آنها خوش گذشت و خسته شدند، با چمدانهاي پر از لوازم و پوشاک به شهر و ديار خودشان برمي گردند. البته باز هم عده اي هستند که در چنين مواقعي ترجيح مي دهند به خارج از کشور سفر و وقت عزيزشان را در آن سوي آبها سپري کنند.بدين ترتيب متوجه مي شويم خريد شب عيد براي عده اي به سادگي و گوارايي آب خوردن و براي عده اي نيز يک کابوس وحشتناک است که هر سال در چنين ايامي گريبانشان را مي گيرد.
يک کارمند جوان مي گويد: من با مدرک کارشناسي ارشد ماهيانه حدود سيصد هزار تومان حقوق دريافت مي کنم که از اين مبلغ نصف آن را صرف پرداخت اجاره منزل مي کنم.
وي مي افزايد: از طرفي چون به صورت ساعتي استخدام شده ام، بنابراين از عيدي و پاداش هم خبري نيست. اين کارمند جوان در پايان مي پرسد: حالا با اين وضعيت من چگونه مي توانم براي خريد عيد اقدام کنم؟

هزينه هاي سنگين، عيدي ناچيز

عيد نوروز يک سنت چندين و چند هزار ساله است که يک سري ارزشها و آيين هاي ملي، ديني و مذهبي را در درون خود دارد که از جمله آنها همين ديد و بازديدها، به جا آوردن صله ارحام و زدودن کينه ها و کدورتها از صفحه دل است با اين حال در چنين شرايطي وضعيت براي بعضي از هموطنان به قدري سخت و دشوار مي شود که از خير همين آيين ها مي گذرند و نظر متفاوتي نسبت به عيد باستاني نوروز پيدا مي کنند. يک دبير بازنشسته بصراحت به اين موضوع تأکيد مي کند و مي گويد: در حال حاضر وضعيت گراني طوري است که گاهي اوقات آرزو مي کنم اي کاش هرگز عيد نوروز وجود نداشت !
يک کارمند ديگر خبرنگار ما را قاضي قرار مي دهد و مي گويد: شما خودت قضاوت کن، سيصد هزار تومان عيدي مي دهند، اگر من بخواهم براي اعضاي خانواده ام که شش نفر هستند لباس بخرم به هر نفر آنها پنجاه هزار تومان مي رسد؛ آيا با اين مبلغ مي شود کفش، شلوار و پيراهن خريد؟ وي اضافه مي کند: ما در ايام عيد و تعطيلات نوروز قادر به انجام مسافرت هم نخواهيم بود، بنابراين بازديد کننده و ميهمان خواهيم داشت و من مانده ام که مخارج اين ديد و بازديد را از کجا و چگونه تهيه کنم؟



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: