آدرس پست الکترونيک [email protected]









آدينه، 3 آبان ماه 1392 = 25-10 2013

چرا لائیسیته/سکولاریسم ضرورت اجتناب ناپذیر تحقق دموکراسی است؟ «بخش دوّم» - محمد حسین صدیق یزدچی

( در بخش نخست این نوشتار ساختار« دولت» و مسئلهء جدائی و بیطرفی بررسی شد. واینک ادامهء آن)

چنانکه در بخش نخست این نوشتار یادآور شدم، امید به استقرار نظام سیاسی دموکرات / لائیک یا سکولر در ایران بدون تردید نیازمند حمایت عمومی ایرانیان است. شناخت لائیسیته از هر راه ممکن باید به میان ایرانیان برود. برای بدست آوردن این حمایت آشنائی با ماهیت و هدفهای لائیسیته / سکولاریسم و در بیانی روشن و مستدّل از سوی مردم ایران ضرورتی اجتناب ناپذیر است. ما باید ایرانیان را به چند و چون لائیسیته و هدفهای انسانی والای آن آشنا گردانیم تا این آگاهی ها تبلیغات زهرآگین و تهمت های دشمنان لائیسیته / سکولاریسم و در مقام نخست ملایان ایران و اسلام بنیادان سیاسی را خنثی کرده و از موضوع، شناختی روشن و معتبر در اختیار مردم ایران بگذارد. این نقش برعهدهء کسانی ست که دانش لازم و کافی در باب ماهیّت ذهنیت لائیک و هدفهای آن داشته و می کوشند قشرهای اجتماعی را از راه نوشتار عمدتا، با لائیسیته آشنا گردانند. من در کنار تالیفی یا کتابی که پیشتر در این سوژه نشر کرده ام این مقالات را به نحوی دیگر و در بیانی ساده تر پیشروی خوانندهء ایرانی می گذارم. می کوشم ابعاد و جهات گوناگون پیوند آزادی ها و دموکراسی و لائیسیته را با دلایل کافی و روشن و شفاف به خواننده برسانم. به هر روی شناخت لائیسیته شناخت و ضرورت تحقق دموکراسی را در ایران در پی خواهد داشت. دموکراسی با حقوق بشر، حقوق اولیه و بنیانی انسان آزاد پیوسته است. تا آغاز سرکوب های گستردهء تفکر و اندیشهء آزاد از سوی رژیم اسلامی ، که به نوعی شکست و رسوائی ایدئولوژی ها بود، دموکراسی و حقوق بشردر هدفهای مبارزات سیاسی گذشتهء ایران در فراموشی کامل افتاده بود. باری استقرار نظام ایدئولوژیک اسلامی در ایران آغازی بر پایان اسطورهء ایدئولوژی از هر نوع و قماش آن بود و آغازی بر مبارزه ای سخت و جانکاه و نیازمند زمان برای رسیدن به دموکراسی در ایران، که استوارترین مانع تحقق آن، هم امروز نیز، بت های ذهنی تاریخی ست. راه دموکراسی با فروریختن این استبدادها و تابوهای دینی و غیر دینی آنهم در فکر و اندیشه ها، گشوده می شود. بالاترین و مسئولانه ترین وظیفهء روشنفکر و اهل اندیشهء و قلم امروز مبارزهء اندیشه ورزانه در جهت ویرانی تمام تابوهای تاریخی ایرانی، دینی و غیر دینی آنست. باور به لائیسیته یکی از راههای تلاشی این استبدادها ست. لذا پرداخت نظری یا تئوریک لائیسیته / دموکراسی، بستر آن و پیدایش جامعه ای سیویل یا مدنی و قانون مند ِنهاده بر اراده و قانون انسان بنیاد را می گشاید. بر این هدف «مدرسهء لائیک» دومین ِ این نوشتارها ست که ادامه خواهد داشت.

( 2) نهاد مدرسه (جدائی و بیطرفی)

ذهنیت لائیک / سکولر در کنار و همدوش نهاد دولت، «مدرسه» را در کانون هدفهای خود قرار میدهد. زیرا مدرسه بنیانی ترین و سازنده ترین تشکّل اجتماعی ست که از سوی دو جهان نگری تاریخی و کهن اما متعارض و متضّاد مدیریت شده. یعنی از یکسو اراده و قدرت مطلق ربوبی و آسمانی یعنی دین و دیگر سو ارادهء انسان زمینی یا انسان بنیادی یا اومانیسم که ادراک و شعور انسانها و فرهنگ و تولیدات آنرا در سیطرهء خود داشته و هنوزدارد. مدرسه از یک سو در اختیار انسانی آزاد و خویشتن مدار و از دیگر سو مقیّد و وابسته و مطیع بوده و هنوز در جوامعی مثل ایران بر مدار اطاعت مطلق از دین چرخش می کند. به سخنی دیگر یا مدرسه کلیّهء امکانات نظری / تئوریک رشد انسان چونان هوشمندی آزاد و خود بنیاد را فراهم میسازد. و یا برخلاف تمام امکانات نظری وابستگی، حقارت روحی، تحت سرپرستی بودن و درنتیجه سقوط یا زوال هوّیت انسانی اورا تدارک می بیند. برای انسانیّت خود بنیاد معاصر، مدرسه در پیدایش نهادهای مدنی و انسان مدنی (سیویل) ساختاری ترین و اثرگذار ترین تشکّل اجتماعی ست. نخستین و پایه ای ترین نهاد اجتماعی است که پراکندن شناخت ها و یافته های ادراکی انسان و در یک سخن فرهنگ را چونان هدف بنیانی در خود جای میدهد. فرهنگ و گسترش آن در میان توده های انسانی گام های نخستین خود را با «مدرسه» به پیش می نهد. اگر از منظر پداگوژیکی « آموزشگری» به مدرسه بنگریم، آدمیان از درون آن [مدرسه] با فرهنگ و عرصه های آن و تولیدات آن آشنا می شوند و این تولیدات را می آموزند و بدانها میرسند و از میانهء داده ها [آموخته ها]ی مدرسه گامهای نخستین خویش به سوی مدنیّت «سیویلیته» یا « انسان خویشتن مدار » را برمی دارند. لذا مدرسه لزوما و باید منزّه ترین ساختار پرورشی ادراک و ذهنیت واقع بین و خردورز (راسیونل) اجتماعی باشد.

به این ضرورتها و دلایل دیگر لائیسیته «مدرسه» را نهادی می بیند که انسان خردمند و فرهیخته ، انسان « آزاد» و آزاداندیش و حرمت گذار غیر از میانهء داده هایش بیرون می آید. و برعکس انسان بسته، انسان قشری و انسان ضّد آزادی و سرکوبگر یا انسان دینی هم از میانهء آموزش های مدرسه ، اما آموزشهای غیر علمی و دین مدارو باورهای منجمد و غیر ستیز بیرون می خزد. و با تکیه بر جزمیّات و دگم های دینی به پیکار آزادی ها میرود. شماری از این نوع مدرسه و محصولات آنرا در رژیم گذشته ایرانیان کمابیش می شناسند. معروفترین و خوفناک ترین شان «مدرسه علوی » بود و شاید هنوز هست. که برای نمونه حسین حاج فرج دباغ «عبدالکریم سروش » دست پخت برجستهء این نوع مدرسهء خشن و سرکوبگر است. و مهمتر آنکه مدرسه های امروز ایران زمین و نوباوگان و جوانان اش یکسره در چنگال دین مداران عقل ستیز و دگمها و جزمیات دینی اسیراست. باری ابتدا به تعریفی از مدرسه می پردازم تا ضرورت به لحاظ آوردن دو اصل لائیسیته، «جدائی» و «بیطرفی»، در آن روشنتر درک گردد.


تعریف «مدرسه»

« مدرسه نهادی است که به آموزش معارف عمومی یا شناخت های ضروری قلمروی از دانش در بکار گیری حرفه ای یا شغلی یا اجرأ و عمل فنی یا هنری برای جمع، اقدام می کند». در تعریف دیگر نهادی ست که اعضأ جامعه در آن گرد می آیند تا بصورت جمعی به یادگیری پردازند. کلمهء مدرسه ، فرانسه l’école [ که school انگلیسی هم همان است] از لاتین schola می آید که اوقات فراغت یا گذران آسودهء را القأ می کند که طی آن به یاد گیری می پردازیم. کلمهء لاتین هم از ریشهء یونانی scholé می آید که به معنی loisir (اوقات فراغت) است. اما در باب این کلمهء loisir که تکیه گاه مفهوم l’école (مدرسه) است توضیحی ضروری ست. اولا کلمهء loisir در اینجا با کلمهء l’oisiveté که به معنی تن پروری و گاه تنبلی ست همسان نیست. و بعد loisir در ارتباط با l’école آزاد بودن از مشاغل یا کارهای توان فرسا و تمایل به فعالیت های والا و برتر را القأ می کند. مثل «سیاست» یعنی پرداختن به امور سیته [جامعه] در یونان یا روم باستان. در نتیجه کلمهء l’école در قلمرو فلسفی / جامعه شناسانه در مقوله ای برتر از فعالیتهای تولیدی دستی انسان قرار می گیرد.

با تحول در بینش انسان مدرن قهرا ساختار و نقش مدرسه نیز نسبت به قرون وسطا تحول می یابد. نگاه و نظر مسلّط برانسان قرون وسطا نگاه قدسی جوی دیانت بوده با کانونیت خداوند و امور پیوستهء ربوبیت او مثل وجود عیسی مسیح برای مسیحیت یا پیامبر و امامان شیعی به مثابه واسطه گان میان الله و بندگانش نزد مسلمانان. طبعا در قرون وسطا مدرسه به عنوان خدمتگذار بی چون و چرای دین در دستان نیرومند و مطلق گرای متولیان دین بوده و در سرزمین مای دچار تیرگی ها و تباهی های قرون، (ایران) هنوز هم در سیطرهء این هیولاها «ملایان شیعی» است. یعنی مدرسه در ایران هنوز در ساختار قرون وسطائی آن نقش آموزشی را برعهده دارد. ما، یعنی در ایران امروز و دستگاه آموزش و پرورش آن، هنوز از فونکسیون یا نقش مدرسه در عصر تجدد بسیار دوریم. از اینرو شناختن نقش بنیانی مدرسه و جایگاه آن در دنیای امروز و از سوی ایرانیان، در استقرار جامعه ای سیویل و انسان مدار از اهمیتی فوق العاده برخوردار است. زیرا مدرسه یکی از ستون یا پایه های استوار پیدایش دموکراسی ست که در عنوان مقاله هم بدان اشاره می کنم. به این جهت نهاد مدرسه را در لائیسیته مطرح می کنم. ساده تر بگویم، شناخت ، تمرین و بکار گیری دموکراسی و عمل بدان از مدرسه و بکار گیری شیوه های نظام آموزشی دموکرات به کودکان و نوجوانان وغیره می آغازد. و اگر مای ایرانی حتی اهل فکر و نظرش و نخبگانش در فکر و عمل و کردارهای متقابل با یکدیگر کمتر حرمت گذار غیریم یا اصلا حرمت گذار غیر نیستیم و نوعا کلمهء دموکراسی یا آزدای لق لقهء زبانها ست، بدان است که ابتدأ در مدرسه های ترویج کنندهء ارزشهای فرهنگ ِ استبدادی و مستبد پرور و سربگوگر و نظام آموزشی برده پرور اسلامی / ایرانی تربیت شده ایم و بار آمده ایم و می آئیم. البته بعضی از ما با زیستن میان دیگر فرهنگها و آدمیان آزاد و آزاد اندیش و آزادی شناس و نوعا حرمت گذار غیر، به احتمال و شاید، می گویم شاید، به اندکی از خصلت های دموکراسی وقوف یافته باشیم اما آیا دموکراسی را به اجرا می گذاریم؟ آیا آنرا در کردارهای جمعی خویش بکار می گیریم یا خیر؟ جای تردید است.

اما با تجّدد نگاه انسان در تمام عرصه های نظر و عمل از امور قدسی و ربوبی رها می شود. انسان آزاد، آزاد از بردگی غیر خود، خاصه آزاد از هیولا های اهل دیانت، بر نیروهای ادراکی خویش تکیه می کند. یعنی بر قوای حسّی چونان ابزار شناخت معتبر و قوّهء عقلانی چونان اتوریتهء بی چون وچرای قوهء ادراک و فاهمه.

اینگونه مدرسه نهادی ست که انسانها در آن جمع می آیند تا بیاموزند. چه چیزی یا چه چیزهائی را؟ همهء آنچه را که برای راه بردن و ادارهء زندگی این جهانی خویش نیاز دارند. کلیّهء یافته های متنوع فرهنگ و هر آنچه را که متعلّق به امور زیست جسمانی و عاطفی و روانی آدمی ست. در یک سخن در عصر مدرن «مدرسه» نهادی ست که ذهن و قوای ادراکی نوآموزان و سال داران را آماده میسازد برای پاسخگویی به نیازهای انسانی در امر شناخت طبیعت و بهره وری از آن و بکار گیری نتایج علم ها در عمل یا تکنولوژی و پرداختن به امورجسمانی و غرایز پیوستهء تن، اما نه باورها یا امور اعتقادات.


علم (سیانس) و خردورزی (عقلانیت) دو اتوریتهء کانونی در مدرسهء مدرن

مدرسهء عصر مدرن فقط علم (سیانس) و تفکر عقلانی ناب (فلسفه) را در خود جای میدهد. در مدرسهء امروز نه باورها و نه اعتقادات و نه امور ِ پیوستهء آنها که روشنائی و صفای ذهن و کارکرد آنرا مختل ساخته و روان آدمیان را مشوّش کرده و به بیراهه می کشد، هیچ جائی ندارد. مدرسهء امروز جای آموختن تجربه ها و دست آوردهای دانش وشناخت های positive یا مثبت ای است که به کمک آزمونهای قوای حسی و تجربه ها و ابزارهای نیرو بخش حّس ها بدست می آید. یعنی مدرسه فقط مکان دستیابی به علم (سیانس) و عرصه کشمکش ها و مناظرات عقلانی در باب طبیعت و مسائل انسان، آنهم مسائل ناب این جهانی اوست و لاغیر. باورها یا اعتقادات دینی متعّدداند و متنّوع، باورهائی که آدمی با امکانات ادراکی خویش (تجربه و خرد«عقل») نمی تواند وارد حوزه های آن گردد. باورهائی که انسان با امکانات شناخت خویش به مبدا پیدایش آنها و چند وچونشان راه ندارد. پس بطور کامل از مدرسه بیرون نهاده می شوند. به قول ماکس وبر « مدرسه جای عوام فریبان و پیامبران نیست».

از اینرو مدرسه در اختیار معلّمان یا آموزگارانی است که دانش ومعارفی را در حیطهء شناخت های یاد شده است به کودکان و جوانان و بزرگسالان می آموزند. آموزگاران، پیامبران علم (سیانس) و خرد ( raison ) اند علم و خردی که برای تمام بشریت یگانه و واحد است. اما آنان رسول و آموزگاران ایمان نیستند، ایمانی که از جمعی به جمعی یا از قومی به قومی و از جماعتی به جماعتی دیگر دگرگون می شود و متعّدد است و بیشمار. معلمّان هیچ تعهّدی نسبت به باورها یا ایمان دینی نوآموزان بر عهده ندارند و نمی توانند داشته باشند. زیرا آنان مبلغّان دیانت نیستند. آموزگاران در مدرسهء عصر مدرن از انباشتن ذهن پاک و ناآلودهء نوباوگان با مسائل ایمانی مبهم و یکسره خصوصی و شخصی و البته «احساسی » و نه «عقلانی» ، خوداری می ورزند. زیرا تنها و یگانه رسالت ( vocation ) آموزگار یا معلّم علی الاطلاق فعاّل کردن ذهن نوباوگان و جوانان برای درک و شناخت تجربی و عقلانی ست و نه به حرکت آوردن قوهء احساسی انسان. احساس یا نیاز به احساسی قدسی جو که سنگ گردشی ایمان و امور قدسی ست. رسالت آموزگاری در عصر مدرن آموزگاران را مکلّف می سازد تا کودکان و جوانان را به یاری دانش های مثبت (تجربی) و پرورش عقلانی انسانهائی آزاد و سالم و توانا و صاحب رأی و برخوردار از اراده ای استوار و البته مقاوم و ستیزگر بی خردی ها و موهومات ، بار آورند. قدرت ذهنی و شعوری دانش آموزان را در تمام سطح های آموزشی، بر میزانهای خرد و علم به پَروَرند تا انسانهائی آزاده و بر خرد خویش استوار بار آیند. اینگونه است مدرسهء مدرن یا مدرسهء لائیک.

در اینجا و پیش از ورود در شرح و توضیح مسئلهء جدائی و بیطرفی در نهاد مدرسه، مایلم اشاراتی داشته باشم به علم (سیانس) و شناخت خردورزانه یا عقلی و تفاوت ایندو با باورها و اعتقادات ِوابسته به قلمرو دین ها. طبعا دقت به این تمایز، تمایزی که معارف و دانشهای مربوط به عالم واقع و محسوس را از باورهائی جدا می کند که به فراسوها و امور مبهم و ناشناخته، یعنی قلمرو دین ها می پردازد. خواننده بدنبال درک این تمایز با روشنی به جهات و علل مفهوم جدائی و بیطرفی در مدرسهء لائیک میرسد و منطقا نسبت به ضرورت جدائی و بیطرفی متقاعد می گردد ، مگر آنکه با اصرار براوهام و خرافه های انباشته در ذهن خود با این جدائی به معارضه خیزد. اوهامی که به پیدایش عقلانیت و پرس و جو در ذهن ناچیز ترین امکان را باقی نمی گذارد.

گفتیم که مدرسه مکان یاد گیری علم یا سیانس است. علمی که می خواهد تا شناخت انسانی را به قطعیت رساند. قدرمسلم «قطعیت» و به معنائی یقین، یکی از هدفهای شناخت علمی ست. زیرا معرفت تجربی نمی تواند مدام در احتمالات بسر برد. منتها علم (سیانس) در جستجوی یقین مطلق نیست. زیرا یقین مطلق مفهومی دینی ست و بعضا در برخی از فلسفه های کلی نگر و مطلق جوی کهن و ماقبل عصر مدرن که با دین خویشی دارند ، مورد جستجو بوده. اما علم در مفهوم پوزیتیو یا مثبت یا تجربی آن می خواهد تا شناخت را به قطعّیت نسبی برساند تا انسان در اجرای عملی معلومهای علوم، با اطمینان و یقین به بهره مندی از آنها به پردازد. چیزی که در تکنولوژی یا افزارمندی به اجرا در می آید. منتها چنانکه گفتم یقین علمی نسبی ست و هردَم امکان تغییر و تحول دارد. زیرا شناخت انسان بطور مدام و بی وقفه در هر سوژه ای از هر علمی در حال گذر و تحوّل یا اصلاح است. کوتاه سخن آنکه در دورهء مدرن نه علم به معنی شناخت های تجربی و نه تفکر عقلانی (فلسفه) در تکاپوی یقین مطلق و قطعّیتی غیر قابل تغییر نیست. این نکته را فقط برای یادآوری بگویم که در علوم و فلسفه «اصل» ها یا axiomes وجود دارد که غیر از نتایج تجربه هاست. قطعیت این اصلها که به اصول اولیه شناخته می شوند، تغییر نکرده و متحّول نمی شود. جای بررسی آن در این گفتار نیست.

در عرصهء تفکر عقلی نیز مسئله همانگونه دیده می شود. اینکه فیلسوف خردگرای و نقّاد معاصر در سودای دستیابی و رسیدن به پاسخ هائی قطعی و یقینی غیر قابل تردید نیست. فیلسوف معاصر از یقین بسته و منجمد و غیر متحرک می گریزد زیرا قطعّیت اینگونه ذهن و اندیشهء انسانی را به توقّف و سکون مبتلا می سازد. فیلسوف باید که ذهنی سیّال داشته باشد. متفکران یا فیلسوفان معاصر در جستجوی شناخت اموری کلی چونان پاسخی قطعی برای تمام مسائل هستی و انسان نیستند و نمی تواند باشند. زیرا چنین امور ثابت و مطلق وجود خارجی ندارد. لذا چنین کنکاشی [ جستجوی مطلق یا به قول پیشینیان حقیقت مطلق] که شیوهء متفکران قرون وسطائی بود آب در هاون کوفتن است و افسانه بافی. اندیشه ورز امروز به یاری متد عقلانی، اما نقاّدانهء آن از ساده ترین معلوم های ذهنی حرکت می کند و با گامهائی استوار و دقیق و بی ابهام شناخت عقلی را پیش میبرد و به مفهوم ها و گزاره های پیچیده میرسد.

یکی از جریانهای مهم و عمدهء فلسفی معاصر «فنومنولوژی» هوسرلی ست. بنیان گذار این جریان، ادموند هوسرل است که در نیمهء اول قرن بیست می زیست. وی پیش از آغاز به تدوین سیستم فلسفی خود و یا همزمان آن ، به نقد و رّد جدّی جریانها و مکتبهای کلی نگر و مطلقگرا یا همان «ایسم » ها پرداخت و در آثار خود دشواری های تفکر فلسفی گذشته و گره گاه های آنرا در جستجو گری امور مطلق و کلی به روشنی توضیح داد. از اینرو فنومنولوژی در اندیشه ورزی عقلانی و برای رسیدن به نتایجی از ساده ترین معلوم های ذهنی یا آگاهی یا conscience آغازیده و پیش میرود تا به معلومهای پیچیده تر اما دقیق و روشن دست یابد. اینگونه جستجوی امور مطلق از عرصهء تفکر عقلانی انسان مدرن هم رخت برمی بندد و بیرون میرود

در متن پویشهای اینگونه، انسان معاصر در علم و فلسفه از مطلق گرائی که عرصهء ابهامات است دوری می کند و به شناخت های روشن و غیر مبهم روی می آورد. علم به برکت تجربه ها توان روحی یا روانی انسان را نیرو بخشیده. انسان مدرن در طبیعت و با طبیعت در تماس رو در رو ست و می کوشد به ابهامات و پیچیدگی های آن [طبیعت] مدام وقوف یابد. طبیعت سوژهء شناخت است. طبیعت رازگونه و ترسناک نیست. آنگونه که پیشینیان می پنداشتند و جاهلانه برای آن قوای مرموزی فرض می کردند و از آن قوای فرضی درمان دردهای خود را می جستند. انسان امروز به رازگونگی و قوه های فوق طبیعی باوری ندارد و ذهن پویندهء خویش را به اوهام این راز جوئی ها مشغول نمی کند. واقع گرائی شفاف، معلوم بودن، عریانی، و اصالت بخشیدن به حس ها و تجربهء مورد به مورد ِحسّی در شناخت، خصلتهای اصلی علوم است و هدفهای آن. یادآور باشم که تکیه بر دانش تجربی اینگونه از موافقت و همراهی فلسفی مکتب پوزیتیویسم ( اثبات گرائی) سدهء نوزدهء اگوست کنت متفاوت است. زیرا گرایش پوزیتیویستی خود نوعی مطلق گرائی در علم یا تجربه بود که به نقد آن از سوی هوسرل اشاره کردم. قهرا تفصیل آن به بررسی فنومنولوژی هوسرلی می ماند.

باری در چنین پرسپکتیوی از شناخت و پداگوژی و آموزش، مدرسه امروز یا همان مدرسهء لائیک کودکان و جوانان و بزرگسالان را در خود جای میدهد و اندیشهء آنانرا در آزادی و آرامش، و قبول خطا پذیری چونان خصلت شناخت، و گریز و اجتناب کامل و بی چون وچرا از امور کلی و مطلق، بارور گرداندن قوای ادراکی آموزش پذیران را میسّر می گرداند. مدرسهء لائیک می کوشد تا انسانهائی آزادمنش، شجاع و خردورز بارآورد. انسانهائی که ترس از مجهول را در ذهن و ادراک خویش میرانده اند و تنها به توان شعوری خویش می اندیشند و تنها بر قوای حسی/تجربی و عقلانی خویش استوارند، انسانهائی که نگاه خود را از آسمان به زمین گردانده اند و آنگاه تمام بتها و تابوهای گذشته گان را که هدیه های آسمانی بوده، فرو ریخته اند و خویشتن را به آزادی رسانده اند. مدرسهء لائیک امروز انسانهای اینگونه را می پرورد تا جامعه ای هرچه انسانی تر هرچه عقلانی تر و هرچه مسئول تر را غنا بخشد. انسانهائی که شأن انسان بودن را حرمت می نهند و بر مبانی و اصول اخلاقی انسانی با قوت و استواری پای می فشارند. اخلاقی که بنیان آن برمسئولیت متقابل انسانی و بر فتوای خرد و نه امر و فرمان عالم فراسوها و خداوند یا خدایان، نهاده شده.

کودکان و مردان و زنان فرداهائی که در مدرسهء لائیک و بر این میزان های واقع گرای و عقلانی تربیت می شوند، بی تردید در زندگی اجتماعی خود حرمت گذار و پاسدار همهء باورها و اعتقادات از هر مبدأ و آئینی هستند و نسبت به هر اندیشه و تفکری و از هر مذهب و دیانتی بطور کامل و برابر گشوده می مانند. نباید تردید داشت که فقط مدرسهء لائیک انسانهای آزاد و دموکرات و سالم و مصون از آفت های هجوم و یورش و بمباران اعتقادات را، ببار می نشاند. انسانهایی که از سلامت دستگاه شعوری یا ادراکی برخوردارند و به تعادل جسم و روان رسیده اند.


باورهای دینی چونان «تجربه ای» درونی و نه «شناخت»

اما باورها یا اعتقادات دینی متمایز از تجربه ها و عقل گرائی در راستائی دیگر و عالمی فراسو، عالمی یکسره گنگ و غیر قابل شناخت و جدا شده از عالم واقعیت و محسوس سیر می کند. اعتقادات، دینی ، ذهن آدمی را در اقیانوسی از اختلالات و آشفتگی ها غرقه می سازد. دستگاه شعوری انسان را قویا به عرصه خیالات و توهّمات می کشانند و در ابهامات چنین عالمی خیالی روان آدمی را به ترس های وهم آمیز یا وهم انگیزدچار می سازند که نتیجه اش سقوط روانی انسان و وابستگی مطلق و برده وار و اطاعت او از قدرتهای فرضی و وهمی فوق طبیعی و نمایندگان زمینی آنهاست که همان متولیّان دین اند. دانسته شود که دین و ایمان به امور اینگونه بر دو پدیده، احساسی و روانی تکیه دارد : خوف یا هراس از امر قدسی و شیدائی یا شیفتگی به امر یا امور قدسی و عنصر سوم تسلیم پذیری مطلق و بی گفتگو به قدرتهای فرضی ست. که احساس دینی از آنها تغذیه کرده و می کند. لذا ایمان دینی بر محورسه امر گردش می کند: «ترس» ، «شیدائی» ،« تسلیم پذیری یا اطاعت مطلق». در ادامه به این امور برمی گردم.

در چنین پرسپکتیوی از شناخت یا معرفت، آدمی هرگز به شرح و بیان روشن و بی ابهام و محسوس و ملموس توانا نیست. شرح و بیان و توضیح اعتقادات از سوی انسانی معتقد، گزاره هائی گنگ و مبهم و فاقد محتوائی قابل درک به انتظامی منطقی است که نه به امکان تجربی فهم پذیراند و نه به امکان عقلی. در این گزاره ها از مفهوم هائی استفاده می شود که برخی از آنها در شرح واقعیت یا بیان عقلی هم بکار میرود. اما این مفهوم ها در گزاره های مربوط به تجربهء دینی مابه ازائی خارجی و عینی ندارند. مثلا اهل دین از قاعده یا قانون عقلی / تجربی «علیّت» سوده برده و خداوند را به مثابه سوژه ای عینی و محسوس مثل سنگ ، درخت ، کوه و غیره تلقی کرده و سپس به موجب قانون علّی (علت و معلول) خداوند را علّت و مبدأ هستی تلقی می کنند و از آن به مفهوم خلقت میرسند. اما این گزاره ها با هیچ ملاک و متد شناخت روشن و شفاف قابل فهم نیستند. زیرا در ذهن گوینده یا نویسندهء آنها دریائی از اغتشاشات اوهام و خیالات حکم فرماست در حالیکه این کس یا کسان خود نیز ابدا به این روند (پروسه)ء ذهنی خویش وقوف ندارند. زیرا ذهن و ادراک ایشان در غرقاب وهم و خیال غوطه می خورد. انسانی این چنین و اسیر و گرفتار توهمّات خویش، مدام می کوشد تا تصورّات و خیالات خود را به عالم واقع و محسوس هم تسّری دهد یا بکشاند. و عالم واقعی را هم بر الگوی این ابهامات و آشفتگی ها بشناسد. نتیجه آنکه هر دم بیشتر و بیشتر از واقعیت دور می شوند. مثلا فرد ِمسلمان ِمعتقد، چنانکه اشاره کردم، ابتدا وجود خداوندی را به عنوان مبدأ هستی یا عالم فرض می کند و آنگاه برای او صفات و خصلتهای بیشمار و به کمالی در تصوّر خویش می سازد. و سپس این خداوند را به عالم طبیعت و واقعیت تسّری میدهد و او را خالق عالم معرفی می کند. و از اینجا مفهوم خلقت زائیده می شود. تمام این پروسه، پروسه ای خیالی و تصورّی ست که آدمی در ذهن خویش خلق می کند. اما چگونه؟ پاسخ آن به شرحی گسترده نیاز دارد که از حوصله و محتوای این نوشتار بیرون است و در نوشتاری مناسب بدان می پردازم.

باری این انسان دین مدار، یعنی آنکس که شناخت از عالم و انسان را بر دین تکیه میدهد، از مجموع وهم های خویش الفاظ و عبارتهائی را میسازد و بیرون میریزد که برای هر آنکس که ذهن اش به ضابطه های خرد و سیانس (علم) خو گرفته، قابل درک نبوده و چیزی جز پریشان گوئی نیست. مگر برای آنکسان که چون او در این آشفتگی ها زندگی می کنند و در باورها با وی سهیم اند. مثل پریشان گوئی های مد ِروز ( روشنفکران دینی ). از خصلتهای عمدهء انسان مومن دین مدار که عالم را بر باورهای خود می شناسد آن است که او پیوسته گرفتار اموری کلی و مطلق است. امور مطلقی که هیچ ما به ازائی قابل شناخت ندارد. تصوّر می کنم خواننده این سطور به روشنی آشفته گوئی های اینگونه را به خوبی می شناسد زیرا در سه یا چهار دههء گذشته صدها و صدها کتاب و نوشته در ایران از سوی آشفته یا پریشان ذهن های اسلام مدار رنگارنگ نشر شده که کارشان خط خطی و سیاه کردن کاغذ ها از موهومات، آنهم در شمار شاید میلیون صفحه و بیشتربوده. که نتیجهء اینهمه گفته ها و نوشته ها تلاشی بوده در آلودن و به قهقرا بردن و سقوط و زوال ذهن های کودک و جوان چند نسل ایرانی که البته به نتیجه های ویرانگر و خوفناک انجامیده. که برون رفت از آنها به کارهای فکری بیشمار سالیان آنهم از سوی اندیشه ورزان خردگرای بصیر و آگاه و نه دین گرا نیازمند است.

باز می خواهم به تکرار بگویم که اگر من در موضوع لائیسیته و مدرسهء لائیک تفاوت علم و عقل با اعتقادات را نسبتا به شرح می نویسم بدان است که مخاطبان خود را که ایرانیان اند به ضرورت و ضرورتی حیاتی نسبت به دفاع و حمایت از استقرار لائیسیته از جمله در نهاد آموزش یا مدرسهء لائیک در ایران جلب کنم. من بازهم در این سوژه خواهم نوشت. مسائل دیگری هست که باید پیرامون لائیسیته گفته شود و ذهن ناآگاه ایرانیان بدانها روشن گردد. مخاطبان من همهء ایرانیان اند به خصوص کودکان و نوجوانان و جوانان و معلمان و انسانهائی وطن پرست و مسئولی که به سیاست و مدیریت جامعه می اندیشند یا میپردازند. و امید است که با هشیاری و خردورزی و پایبندی فقط به عقلانیت خویش امور فردای این سرزمین را در دست گیرند. من به عنوان اندیشه ورز یا کسی که با فلسفه تنفّس می کند و می زییَد، یقین دارم که سلولهای مغزی و فکر و ذهن آدمی با اکسیژن عقلانیت و فقط عقلانیت یا قوهء عقلی و قوانین عقلی اما عقل نقادانه ، تنفس می کند و زنده می ماند و بس. مذهب برای انسان لازم است یا نیست به یک سو. زیرا در حیطهء کار تحقیق من و در این نوشته جات نیست، اما یک چیز مسلّم است. اینکه مذهب و هر دینی، اسلام وغیر آن، هرگز کوچکترین گره از امور این جهانی، یا امور عالم خاکی انسان نگشوده. هرگز مبدأ شناخت ناچیزترین کشف ِابهامات طبیعت و پوشیدگی های آن نبوده. هرگز گره گشای مسائل گوناگون اجتماعی انسان نبوده. هرگز به هیچ پرسش دقیق و روشن انسان در باب عالم و آدم پاسخی قابل پذیرش نداده. به جز اوهامی که مدام تکرارشان کرده. تازه اگر به افزونی گرفتاری های انسان کمک نکرده باشد، که همین سی و چند سال گذشتهء ایران می گوید، که بسیار کمک کرده است. راه فردای ایران فقط از جادهء یک طرفه و بدون بازگشت لائیسیته باز می شود. نوشته قبلی و این نوشته می کوشد علل منطقی و اجتناب ناپذیر استقرار نظامی لائیک / سکولر در ایران را مستدّل دارد. خواننده توجه داشته باشد که شیوهء نوشتاری من نه ستایش از لائیسیته را دنبال می کند و نه قصد تبلیغ آنرا دارد. به سخنی ساده تر کار و نقش من تبلیغ برای گرایشی یا نحو تفکری نیست و بسیار فراتر از این ماجراهاست. اما با تاکیدهای مکرر می کوشم ضرورت و اهمیت و اجتناب ناپذیری ذهنیت لائیک را که تنها راه رسیدن به آسودگی و در آرامش زیستن منطقی، و تنها راه ورود به مدنیّت و جامعه ای سیویل یا مدنی ست و تنها کلید گشایش راه تحوّل جامعهء ولو اکثرا مسلمان ایران است، باری بیشتر و بیشتر به ایرانیان یادآور گردم.

حال از وجهی دیگر اما با درنگ هائی ژرف تر به عالم ذهنی انسان دینی یا باورمند می نگریم تا تفاوتهای یاد شده باز هم روشنتر گردد. ردولف اؤتو Rudolf Otto برجسته ترین و مشهورترین دین شناس و قدس شناس سدهء نوزده و بیست آلمان است ( 1937ــ 1860) . نظریهء او در باب ماهیت یا ذاتیّت دین، و ایمان به امری قدسی بی تردید از دقت و ژرفائی کم نظیری برخوردار است. من در اینجا به مناسبت طرح مسئلهء اعتقادات دینی و جوهّریت آنها و تفاوت آن با شناختهای تجربی و عقلانی، به تئوری اؤتو اشاراتی می کنم. شرح تمام ابعاد نظریهء او که ظرافتها و ژرفائی و بی همتائی تفکر وی را باز تاب میدهد، مستلزم نوشتاری مستقل در خصوص «جوهر ایمان دینی» ست. اؤتو از «تجربه»ء درونی و احساس امر قدسی سخن می گوید. اثر مشهور او Das Heilige / le Sacre / قدس نامیده می شود که نزدیک به بیست زبان درمیانهء فرهنگهای جهان ترجمه شده. وی تجربه یا احساس امر قدسی از سوی انسان را numineux می نامد. او این کلمه را با ارجاع به کلمهء لاتینی numen یعنی ربوبیت، می سازد. توجه داشته باشیم که وی از همان آغاز تالیف خود کلمهء «شناخت» یا «معرفت» را در باب دین ها و باورهای آن هرگز بکار نمی برد. و همواره درنگ یا تأمّل درونی در باب دین را «تجربهء امر قدسی» یا «احساس» امر دینی می نامد. چرا؟ شرح آن به نوشتاری می ماند که اشاره کردم. بنابراین نخستین شناختی که از تفکر او و تأمّلاتش در باب دین می آموزیم آنکه وی «شناخت» را در باب دین و امر ایمان بکار نمی برد. او در سر آغاز فصل پنجم کتابش از تِرس تِگن TERSTEEGEN نویسنده و متأّله (عالم الهیات) و شاعر پروتستان سدهء هجده آلمان کلامی نقل می کند به این مضمون : « خدائی که به ادراک در آید یا فهمیده شود، خداوند نیست». این جملهء ساده واقعیتی به ژرفا را آشکار می کند که اتؤ در کتاب «قدس» خود به تفصیل بدان می پردازد. اینکه «نومینو» تجربه ای احساسی درونی ست و نه شناخت یا علم. یعنی انسان هرگز خداوند را «نمی شناسد». به عبارتی دیگر خداوند نمی تواند موضوع شناخت باشد. به هنگام نوشتن و پرداخت مضمون «جوهر ایمان» این نقطه نظر را به تفصیل خواهم گشود.

از نگاه ردولف اؤتو numineux ، چیزی جز تجربهء دینی یا تجربهء امر قدسی نیست که آنهم « راز» است. که در شناخت آن هیچ توضیحی نمی توان داد و چیزی نمی توان گفت جز آنکه آن [ راز] با احساس هائی مثل ( هیجان عاطفی) یا (ستایش) یا (حیرت) برای آدمی ظهور دارد. این «نومینو» بر دو مدل ظهور مییابد : خوف و ترسناکی ( termendum) و همزمان ( fascinans) شوق یا شیدائی. در الهیات اسلامی در باب صفات الهی این دو را صفات «جلالی» و «جمالی»، گویند که از نخستین هیبَت و قدرت و از دومین مهر و عشق درک می شود. اما مسئلهء مهم در نظرگاه اؤتو در باب «نومینو» آنکه ، «نومینو» غیر عقلانی ست. یعنی نه به شناخت حسی دریافت می شود و نه به شناخت عقلی. از اینرو غیرعقلانی یا irrationnel است. چنانکه اشاره کردم در این نوشته به جهت موضوع و محدودّ یت آن نمی توانم به تفصیل این وجه و دیگر وجوه تفکر اؤتو بپردازم. و باز آنکه «نومینو» یا تجربهء امر قدسی و موضوع ایمان اساسا و اصلا شناخت یا معرفت نیست تا در مقوله های علمی / معرفتی قرار یابد. بلکه خیلی ساده، «تجربه» است تجربه ای درونی و همین. نکتهء دیگر آنکه اؤتو همان دو مدل متعارض : ( termendum ) و ( fascinans )، را برای توضیح ماهیت دین ها طرح می کند و از جریان آندو ( ترسناکی یا خوف و شوق یا شیدائی) احساس دینی را توضیح میدهد. و نکتهء پایانی آنکه مدل های پیشنهادی اؤتو در نشان دادن ذاتیّت دین یا ایمان بر برخی جریانهای فلسفی قرن بیست مثل فنومنولوژی هایدگر و هرمنیوتیک هانس جرج گادامر قویا اثر می گذارد. در اینجا از خواننده می خواهم که با دقت نظر به نقطه نظر ردولف اؤتو در باب ماهیت دین توجه کند و بکوشد تا نظر اورا خوب درک کند. زیرا فهم آن به شناخت دقیق تر و روشنتر ادامهء نوشتار در خصوص امر جدائی و بیطرفی در مدرسهء لائیک یاری خواهد کرد.


ضرورت جدائی در نهاد «مدرسه»

حال میرسیم به مسئله اصلی این نوشتار، امر جدائی در مدرسه. اما جدائی از چه و چرا؟ جدائی آموزش علم از باورها. جدائی سیانس و تفکر عقلانی یا خردورزی (فلسفه) از قلمرو دین و امور آن. زیرا پیدایش جامعه ای مدنی و مدرن و قانون مند و دارای شهروندان آزاد و بهره مند از حقوق برابر و از میان بردن کلیهء امتیازات غیرعادلانه و تجاوزگر و پرورش و رشد انسانهای سالم ، برومند و برخوردار از قدرت ذهن و ادراک و شعوری توانمند و برآمده از تربیت های واقع گرا همراه با ذهنیتی خردگرا و خردورز، باری اینهمه نیازمند مدرسه ای است که در عرصهء آموزشهای آن تنها و تنها علم (سیانس) و عقلانیت و ضوابط و قوانین آن حاکمیت دارد و آندو دیسپلین معرفت [ تجربه و عقلانیت ] الهام بخش معلّم و دانش آموز و دانشجو ست. در پهنهء چنین مدرسه ای باورها و اعتقادات دینی از هر مبدأ و منشائی و از هر دیانتی بطور کامل و مطلق از میانهء درسها و آموزشهای واقعگرا و مدرن یعنی مدرسهء لائیک بیرون رفته و به عرصهء خصوصی و شخصی انسانها منتقل می شود.

مسئله آنجاست که بدانیم لائیسیته در سودای حذف و از میان بردن دین یا اعتقادات دینی انسانها نیست. اما معتقد است و این باور کاملا واقعی و واقع گرا ست که مدرسه مکان یادگیری و آموختن [ در دومعنا : یاد گرفتن و یاد دادن ] علم یا سیانس است و نه مقام باور داشتن و به دامن اعتقادات پناه بردن و در تارهای پیچیدهء آن گرفتار آمدن. مدرسه نه مسجد است و نه کلیسا و نه کنیسه و نه دیر ونه..... . آدمیان دین و باوری دینی را بیرون مدرسه و در خلوت خصوصی خویش و بنا برانتحاب شخصی و سلیقهء خویش و باز هم بیرون از مدرسه بدست می آورند.

دین جوهرا و ذاتا، چنانکه توضیح دادم، عاطفی یا احساسی ست و بطور کامل شخصی و خصوصی ست. ادعاهائی اینگونه که نمونه اش در قرآن می آید که : ( فَاَقِم وجهِکَ للدّین حنیفا فِطرتَ الله التی فَطرَ النّاس علیها لا تبدیل لخلق الله ..... 30/ 30) « پس روی خویش را به سوی دینی حنیف [ اسلام] بگردان که الله آدمیان را بر آن فطرت (سرشت) آفرید. آفرینش الله را نمی توان عوض کرد) ، ادعائی ست واهی و بی پایه. این کلمهء فطرت (1) را شرحی میدهم که واهی بودن ادعا معلوم شود. راغب اصفهانی یکی از معتبرترین لغت شناسان قرآن در « المفردات فی غرایب القرآن» خود و در شرح «فطرت» و در ذیل همین آیه می گوید : « فَطرَ اِی ابَدَعَ و رَکَزَ». معنی فارسی آن : مفطور داشت یعنی چیزی را مرکوز داشت یعنی نهاد، یعنی سرشته شد، قرار داد. خلاصه آنکه الله ایمان به این دین «اسلام» را در جوهرّیت آفرینش آدمی نهاده یا مرکوز داشته یا سرشته است. این سخن ادعائی بیش نیست و ناچیزترین دلیلی بردرستی آن وجود ندارد. بیولوژی و دانش ژنتیک که صالح ترین معرفت تجربی انسان در شناخت طبیعت آدمی ست هیچ پدیده ای را به عنوان سرشت آدمی یعنی چیزی که در سلولهای مغزی و دستگاه شعوری انسان نهاده باشد یا با انسان به جهان بیاید، مطلقا نمی شناسد. تمام این نظریه از اساس مهمل است. گرایش انسانها به دین نه تنها امری فطری یا سرشته شده در ماهیت شعوری انسان نیست بلکه پدیده ای فرهنگی ست و به القائات فکری در درون فرهنگ وابسته است. فرهنگی که انسان در درون پدیده و ارزشهای آن با خود و جهان آشنا می شود. و باز اینکه این مفهوم «فطرت /سرشت» از کجا و چگونه وارد قرآن می شود، خود داستانی دیگر است. اما در جامعهء دینی و فرهنگ آن مثلا قرون وسطائی نزدیک به سد در سد انسانها به دین و امور ایمانی آن می گرویدند. پس تصوّر غالب این بود که گرویدن به دین نیازی مفطور (1) یا نهاده یا سرشته در ذات انسان است. اما در جامعهء مدرن و میانهء ارزشهای آن که غیر دینی است به جز کسانی که زیر القائات تربیتی خصوصی یا فرهنگ قبیله و خانواده و غیره به دین می گروند، اساسا گرایشی به ایمان ربوبی وجود ندارد. حال بی اعتنائی به دین در عصر جدید مفید انسان است یانه، بیرون از حیطهء این نوشتار است. حرف من در یادآوری این ادعای قرآن آن است که بگویم چنین داعیه ای وجه تجربی یا علمی ندارد. البته اگر بخواهیم درستی و اعتبار فکر و ادعائی را به فراسوی علم یا سیانس ببریم و با گزاره سازی های وهم آمیز خود وجود چیزی را مسلّم داریم، پس هر یاوه ای را می توان گفت و مدعی شد. که البته و سد البته مدرسه جای القأ موهومات و باورهای یاوه نیست. از سوی دیگر تحمیلات و الزامهایی که ملایان و دین مداران و عمله و اکره هایشان نسبت به پذیرش دگمهای دینی /اسلامی از سوی مردم ایران آنهم با داغ و درفش به اجرا در می اورند، برهمین آیات قرآنی نهاده شده. و دقیقا استناد به مفاهیمی مثل فطرت و سرشت یکتا پرستی ست که آموزش دین را وارد عرصهء مدرسه های ایران کرده.

دانشهای تجربی که به رفتارها و عواطف انسانی می پردازد، چیزی یا پدیده ای بنام «فطرت ِ خداشناسی» و از این قبیل را نه می شناسد و نه نشان می دهد. از اینرو گرایش به دین بی تردید و بدون گفتگو امر خصوصی، شخصی بوده و نتیجهء فضای تربیتی و فرهنگی فرد است و بس. به این اعتبار حرف و سخن از دین و اعتقادات، کامل از عرصهء مدرسهء واقع گرا و انسان خرد پیشه بیرون نهاده می شود. کسانی که به هر دلیل جویای ایمان به امر ربوبی اند آنرا در مکانهای مناسب اش مثل کلیسا و مسجد و معبد و نه البته مدرسه، مییابند.


اما چرا بیطرفی در امر اعتقادات درمدرسه؟

وقتی مدرسه لائیک اعتقادات دینی و سخن گفتن از آنها را به بیرون از آموزشهای خود منتقل می کند. وقتی نوآموزان و جوانان در تربیت های آموزشی خویش فقط به علوم و دانشهای مثبت (پوزیتیو) و نظری عقلانی می پردازند. وقتی مدرسه مکلّف می شود تا ذهن کودک و جوان و غیره را با شناخت های واقعی و روشن و بی ابهام و قابل لمس و قابل اثبات به دلایل علمی و متدهای آن، تربیت کند. وقتی برنامه های آموزشی هرگونه شناخت یا معرفت غیر علمی و مبهم و وهم آمیز و خیالی را از آموزش بیرون می نهد، باری مدرسه در مقابل باورها و اعتقادات دینی بیطرفی مطلق و بی کم وکاست را برمی گزیند.

واقعیت دیگری که در این راستا باید گفت آنکه اعتقادت دینی متعّدد و متنوع اند. زیرا ادیان متعّدد و گوناگون اند. در حالیکه معرفت های علمی یگانه و واحد اند و نه تعّدد پذیر. قانون های ریاضی و فیزیک و غیره در میان تمام ملتها و اقوام و تمام زبانها قوانینی یکسان اند. در همه جای عالم و همهء مدرسه های عالم دو بعلاوهء دو مساوی چهار است و هرگز مثلا پنج نیست. همه جای عالم آب در سد درجه بخار می شود و در صفر درجه یخ می زند. بر این منوال ضابطه های عقلانی و متد شناخت فلسفی هم برای همهء انسانها یکسان است. به حکم عقلی یا قاعدهء عقلی همهء انسانها آزاد متولد می شوند. آزادی انسان ربطی به ملت و رنگ پوست و قومیّت و غیره ندارد. تمام ضابطه های حقوق بشری که ملاک حقوق انسانی ست، ضابطه هائی ست عقلانی و برآمده از متد عقلی و فلسفهء سیاسی که بر عقل یا عقلانیت نهاده شده. مثلا در معرفت فلسفی چیزی بنام فطرت و سرشت ابدا شناخته شده نیست. از اینرو آموزش نظری یا فلسفه و متد آن وارد آموزشهای مدرسه می شود تا راه اندیشیدن متدیک و منطقی و یکسان را به انسانها بیاموزد. متد و آموزشهائی که برای تمام بشریّت اعتباری یکسان دارد و همگان اموری واقعی را بر یک متد می آموزند.

اما اعتقادات دینی مطلقا چنین نیست. باورها پراکنده و متعدد و اغلب متعارض و ضّد یک دیگرند. دینهای مختلف بر مبانی گوناگونی نهاده شده اند. الله مسلمانان از پدر مسیحیان و یهوه ی یهود متفاوت است و هر مفهومی از خداوند بنا بر ساختار دین نوعی دیگر است. مثلا این ادعای قرآن و اسلام که سه دین یهود، مسیحیت و اسلام بر خدائی واحد معتقدند، ادعائی گزاف است زیرا میان مفهوم الله اسلام و «یهوهء» کتاب مقدس ( عهد قدیم) و « پدر» مسیحیت تفاوتهائی بنیانی وجود دارد. برهمین قیاس شخصیت پیامبر یا رسولی که بنا بر اعتقاد مومنان هر دین پیام آور کلام خداوند است در هر دینی نوعی خاص است. محمد پیامبر اسلام با شخصیت عیسی مسیح در مسیحیت ابدا یکسان نیست. برای مسلمانان محمد انسانی ست مثل انسانهای دیگر و رسول الله. اما مسیح برای مسیحیان اصلا انسانی چون انسانهای دیگر نیست و پیامبر نیست. او پسر خداوند است و خدائی ست چون «پدر»، مفهومی نزدیک به الله مسلمانان. و تفاوتهای بیشمار دیگر که در کلیّهء اجزأ الهیات دین ها جریان دارد. الهیاتی که تحت هیچ بهانه ای در عرصهء شناخت یا معرفت ادراکی معمول انسان نمی تواند وارد شده و طرح شود. و چنانکه در نظریات ردولف اؤتو اشاره کردم باور دینی چیزی به جز تجربه ای و احساسی درونی نیست و نمی توان اعتقادات را در مقوله شناخت قرار داد.

حال اگر باورها را وارد عرصهء آموزش کنیم پرسشهای زیادی پیش روی ماست. نخست و با توجه به اینکه اعتقادات علم یا معرفت نیست، پس آنها را در کدام کته گوری علوم یا معرفتهای عقلانی قرار می دهیم و چرا؟ ظاهرا در هیچ یک از مقولات شناخت / علوم قرار نمی گیرند. در اینجا مارتین هایدگر فیلسوف «هستی» معاصر در باب الهیات نظری خاص دارد که به نحوی پاسخی ست به پرسشی که طرح کردم و من در نوشتاری روی «جوهر ایمان» بدان می پردازم که البته مهم است. پرسش بعدی: ما در مدرسه ای و در کشوری معلوم مثل ایران در مقابل دین های گونا گون قرار داریم. دست کم اسلام، مسیحیت، یهود، زردتشتی، بهائیت و غیره. و هر یک از این دینها با فرقه های چند. حال اگر بخواهیم دین و الهیات آنرا به دانش اموزان بیاموزیم، کدام دین با کدام گرایش مذهبی اش و بالاتر و مهمتر چرا آن دین و نه دینهای دیگر؟ چرا اسلام و نه یهود و نه مسیحیت؟ و چرا نه زرتشتی گری و چرا نه بهائیت؟ ممکن است مسلمانان حاضر به یراق پاسخ دهند : معلوم است. اسلام و تشیع را چون اکثریت با ماست. اما مشکل باقی ست. چرا اسلام؟ اگر به اصل آزادی و برابری حقوق و یکسانی آدمهای یک جامعه باور داریم چه تفاوتی میان مسلمان شیعی با بهائی و بابی و مسیحی و غیره و غیره هست و اصلا چگونه میتوان این تفاوت را برقرار کرد؟ در حالیکه در قانون اساسی پر تناقض و اختهء جمهوری اسلامی هم اصل برابری حقوق نهاده شده و شناخته شده. لذا تمسّک به اکثریت و اقلیت نفرات معتقد به دینی از بن و پایه یاوه بوده و باطل است. و پرسش بنیانی دیگر در باب حقوق کودکان و نوآموزان. ما با عنایت به اصول حقوق بشر و ضمن آنکه می پذیریم که انسانها آزاد به جهان می آیند، پس با استناد به کدام اصل حقوقی و برچه حقی فرزند خود را به دینی و اعتقادی که من پدر یا مادر دارم الزام می کنیم و اورا وارد آموزشهای دیانت مورد باور خود می گردانیم و چرا؟ و بعد آنکه بر چه ملاک های خردمندانه من بر راهی درست گام میزنم تا فرزند من هم لزوما و باید برهمان طریقت راه سپارد؟ و اصلا مبانی این حق دینی من کجاست و از چه ناشی می شود و بعد کدام ملاک علمی یا عقلی سلطهء مرا نسبت به فرزندم در انتخاب شیوهء اعتقادی اش یا اندیشیدن اش رجحان مینهد و به من پدر یا مادر مشروعیت می بخشد؟ و دقیقا همین عدم مشروعیت نهاد خانواده در تلقین و حقنه کردن باوری دینی به کودکان به نهاد دولت و مسئولان آموزشی و تربیتی هم جریان مییابد. اینکه دولت مسئول بنابر کدام اصل حقوقی ِانسان نهاده خود را وارد عرصهء اعتقادات میکند و برای فرزندان یک مرزو بوم در انتخاب دین تعیین تکلیف میکند. دخالتی که آشکارا مشروعیت دولت مسئول و دارای اختیاراتی محدود را خدشه دار می سازد. خواننده می تواند از اینجا هم به بیطرفی دولت در باب اعتقادات دینی و غیره راه برد. که آن ساختار دولت لائیک است.

می بینیم که پرسش های بیشماری پیشروی ماست که همگی بدون پاسخ است مگر پاسخ های کلیشه ای هزار ساله ای که ایرانیان مسلمان حاضر به یراق در آستین دارند و هر روز سدها صفحه را با ترهاّتشان سیاه می کنند. بر این واقعیتها و این ضرورتها مدرسهء لائیک دین را بی گفتگو از عرصهء خود بیرون مینهد و بر این واقعیت ها مدرسه بطور کامل در مقابل اعتقادات دینی بیطرف و حنثی می ماند. مدرسه لائیک نزاع های دینی را به مکانهای دیگر و رویاروئی شان با یکدیگر به مسجد و معبدها منتقل میسازد.

تصور می کنم مسائل اصلی و مهم مدرسه و نقش آن و اعتبار مدرسهء لائیک را در این مقالت بررسی کرده و به خواننده رسانده باشم. آخرین مطلب این نوشتار ها مربوط به نهاد حقوقی و قانون گذاری در نظام لائیک است که در نوشتهء بعدی بدان می پردازم.


1) کلمهء «فطرت» و «مفطور» و دیگر اشتقاقات آن همگی ترم هائی اسلامی ست و در درون آموزه های قرآن و الهیات آن طرح می شود و به تبع آن در آثار الهیات و حکمت اسلامی هم مورد نظر است.


24 اکتبر 2013



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: