آدرس پست الکترونيک [email protected]









دوشنبه، 31 شهریور ماه 1393 = 22-09 2014

گزارشی از خرید یک ساعته هروئین در مشهد

روزنامه خراسان: يک تکه کاغذ پاره تا شده رو از جيبش درمياره و دستش رو به سمت من دراز مي کنه و ميگه: بگير ديگه اينم هروئين ۲۰۰۰توماني که خواستي. دستام شروع به لرزيدن مي کنه و عرق سرد روي پيشونيم غلتي مي خوره و مي رسه به ابروهام. آب دهنم رو به سختي قورت مي دم و بهش ميگم منصرف شدم. اخماش ميره تو هم و با عصبانيت ميگه مسخره کردي و به سرعت هروئين رو مي ذاره تو جيبش و ازم دور مي شه...

شايد براي شما هم اتفاق افتاده باشه که يه خرده فروش موادمخدر رو توي سطح شهر مشهد ديده باشين؛ زماني که قصد فروش مواد رو داره چند بار اطرافشو نگاه مي کنه واگر با موتورسيکلت باشه، هميشه موتورش روشنه و آماده فراره و اگه کسي رو ببينه که شبيه مامور است بلافاصله فرار مي کنه. اما اين بار مي خوام به مکاني در حاشيه شهر مشهد برم که از فرار خبري نيست و از فروش علني انواع موادمخدر هم ترسي ندارن و معتاد و غيرمعتاد براشون يکيه و فقط فروش مواد مخدري مثل هروئين و کريستال و ... براشون مهمه و بس.

حرکت به سمت بولوار ... ۶۵ ساعت ۱۲
به راه بلدم ميگم يکم صبر کن لباسامو عوض کنم و يه دستي به موهام بکشم تا يه مقدار شبيه خريدار مواد بشم که حداقل به ما شک نکنن. دوست راه بلدم درحالي که روي موتورش نشسته عينک دودي شو از جيب پيراهنش درمياره و مي ذاره روي صورتش و همون طور که زيپ گرمکن ورزشي اش رو بالا مي کشه، ميگه: نه آقاي خبرنگار اين کارها لازم نيست، اين جايي که مي خوايم بريم با جاهاي ديگه فرق داره به قيافه نگاه نمي کنن، سوار شو بريم. از جواب دوستم جا مي خورم، مگه مي شه توي شهر مشهد به همچين جايي باشه! با کمي مکث سوار ترک موتور مي شم و راه مي افتيم.

هنوز چند صدمتري رو با موتور نرفتيم که مي زنم روي شانه دوستم و کمي صدامو بلندتر مي کنم و ميگم بهتر نبود به جاي موتور با ماشين من مي رفتيم تا حداقل امنيت جاني بيشتري مي داشتيم، راه بلد يکم سرش رو به طرف من مي چرخونه و ميگه: نه با ماشين نميشه بايد مثل خريدار مواد بريم و همرنگ خودشون بشيم تا کمتر به ما مشکوک بشن.

ابتداي بولوار... ساعت 12:20
وقتي به ابتداي ... مي رسيم تعداد زياد موتورسيکلت هايي که پشت سر هم توي يک صف ايستادن توجه من رو به خودش جلب مي کنه هنوز دارم نگاهشون مي کنم که صداي دوستم من رو به خودم مياره؛ ميگه اين موتورها سرويس دربست خريداران موادمخدر هستند و کساني که براي خريد مواد اينجا ميان، بهشون ميگن خريد دارم و راکب موتورسيکلت هم خودش متوجه موضوع ميشه، خريدار رو سوار مي کنه و جاي فروشنده مي بره و برمي گردونه و ۲۰۰۰تومان کرايه مي گيره و يه پورسانتي هم از مواد فروش مي گيره. همونطوري که دوستم در حال توضيح دادنه دوربين عکاسي همراه خودم رو آماده مي کنم و يکي دو تا عکس مي گيرم و به راهمون ادامه مي ديم.

کوچه ... ۲۹ ساعت 12:35
خودم رو روي صندلي موتور جابه جا مي کنم و صندلي رو محکم مي گيرم وارد کوچه فرعي محل اصلي تجمع موادفروش ها که مي شيم صندلي را محکم تر فشار مي دم، ديگه راحت مي شه متوجه شد که چهره ها هم با آدم هاي عادي فرق داره، يکم که جلوتر مي ريم مي بينيم که افرادي در گروه هاي سه و يا چهار نفره يا کنار ديوار نشسته اند يا يک پاشون رو به ديوار زدن و خيره خيره نگاهت مي کنن از کنار يه عده شون که رد مي شيم يک نفر از وسطشون جلوتر مياد و ميگه: کريستال! فقط نگاهش مي کنم و آرام از کنارش رد مي شيم، جلوتر که مي رسيم، سمت راستمون يه عقب نشيني رو مي بينيم که باز هم گروه هاي سه يا ۴نفره کنار ديوار نشسته اند اما در حال استعمال موادمخدرن و اصلا به ما توجهي نمي کنن.

مي زنم روي شانه دوستم و ميگم نگه دار مي خوام عکس بگيرم از روي موتور پياده مي شم هنوز يک قدم از دوستم دور نشدم که بهم ميگه کجا ميري؟ جوابشو نمي دم. هنوز دور نشدم که ميگه مواظب باش با چاقو بهت حمله نکنن يکم مي ترسم ولي به روي خودم نميارم. در کنج خرابه اي، فردي تنها نشسته و يک گاز پيک نيک جلوشه و لوله هاي شيشه اي رو روي شعله آتش مي چرخونه. ميرم کنارش مي شينم من رو که مي بينه دست از کار مي کشه. ميگم اينا چيه با تعجب نگاهي به من مي کنه و خونسرد ميگه ماموري؟ ميگم نه فقط مي خوام بدونم چي درست مي کني؟ ميگه پايپ مي سازم براي مصرف شيشه. از نگاهش متوجه مي شم که با خودش ميگه اين ديگه کيه؟ دوباره مشغول به کارش ميشه من هم بدون اين که شک کنه از کارگاه سيارش دو تا عکس مي گيرم و ازش دور ميشم.

خريد هروئين - ساعت ۱۳
به آخر کوچه که نزديک تر مي شيم جمعيت و گروه هاي چهار پنج نفره که در حال مصرف مواد مخدرن بيشتر مي شن ديگه ترسم ريخته. کنار يه ديوار سه نفر نشستن و قصد مصرف مواد دارن نزديکشون که مي رسم بلند مي شن با تعجب به ما نگاه مي کنن بدون مکث ميگم مواد مي خوام. اما انگار متوجه شدن که ما معتاد نيستيم. با اين حال ميگه چي مي خواي؟ ميگم هروئين؛ ميگه صبر کن. دوستش را که مسن تر بود صدا ميزنه و ميگه هروئين داري؟

ميگه آره چقدري مي خواي يه نگاهي به سرتاپاش مي کنم و ميگم چقدري داري؟ اونم که از نگاهش معلومه متوجه شده معتاد نيستم درحالي که دور و برش رو نگاه مي کنه، ميگه: ۲۰۰۰توماني و ۶هزار توماني. هنوز حرفاش تمام نشده که ميگم دو هزاري شو بده، دست مي کنه تو جيبش يکم مي گرده و بعد يک تکه کاغذ تا شده درمياره و بازش مي کنه و دستش رو به سمت من دراز مي کنه و ميگه بيا دو هزار تومانيش يک سر کاغذ که ميرسه به دستم دو تا عکس مي گيرم که اصلا براش مهم نيست. حالا ديگه مطمئن مي شم که به همين راحتي مي شه مواد خريد؛ ميگم نه اين رو نمي خوام.

اعصابش به هم مي ريزه و همان طور که هروئين رو مي ذاره تو جيبش ميگه مسخره کردي و ميره ما هم سوار موتور مي شيم و کوچه موادفروش ها رو مجدد برمي گرديم درحالي که داريم از محل فروش موادمخدر دور مي شيم تصاويري جداي از فروش مواد ذهن من رو درگير مي کنه. زني که کنار يه ديوار بچه تازه متولد شده اش را روي پاهاش گذاشته و در حال استعمال موادمخدر بود و دختران معتاد جواني که براي تامين هزينه موادحاضر بودن دست به هر کاري بزنن...



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: