آدرس پست الکترونيک [email protected]









یکشنبه، 6 مهر ماه 1393 = 28-09 2014

تولیدکننده سس در ایران: گفتند سس طاغوتی است

شاهرخ ظهیری، اولین تولیدکننده رسمی سس در ایران، در گفت‌وگو با هفته‌نامه «تجارت فردا» خاطراتش از چگونگی آشنایی مردم با سس، طاغوتی خواندن سس در اوایل انقلاب، دعوا با اشرف پهلوی و محبت هاشمی رفسنجانی به او را بیان کرده است.

«تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از این گفت‌وگو را انتخاب کرده که در ادامه می‌خوانید:

* تولید صنعتی و انبوه سس در کارخانه و شرکت مهرام در زمانی بود که هیچ‌ کس در ایران سس را نمی‌شناخت. ببیند در آن زمان مثلاً ترشی یا خوراک لوبیا یا سالاد الویه محصولاتی بود که مردم می‌شناختند و حتی اگر تولید انبوه صنعتی هم نبود مردم در خانه‌هایشان این محصولات را تهیه و مصرف می‌کردند. اما سس را کسی نمی‌شناخت. بگذارید یک خاطره برایتان بگویم. در سال ۱۳۵۱ که محل نمایشگاه‌های بین‌المللی تهران تاسیس شد در اولین نمایشگاه ما شرکت کردیم و یک ظرف بزرگ سالاد پر از سس گذاشته بودیم و شیشه‌های سس را هم روی قفسه و پیشخوان غرفه چیده بودیم. یکی از اولین بازدیدکنندگان ما خانمی بود که مشخصاً شیک و مدرن هم بود و از ظاهرش معلوم بود که از خانواده‌ای مدرن و آشنا به سبک جدید زندگی است. وقتی به غرفه ما رسید یکی از شیشه‌های کوچک سس را برداشت و درش را باز کرد و بو کشید و بعد از مسوول غرفه ما پرسید این مالیدنی است؟! که مسوول غرفه برایش توضیح داد این سس است و خوردنی است. بعد هم برایش توضیح داد که چگونه سس را با سالاد می‌خورند و نمونه‌های مختلف سس را به او داد که بچشد. منظورم این است که ما تولید چنین محصولی را آغاز کردیم که حتی خانواده‌های مدرن شهری هم با آن آشنا نبودند. حالا حدود ۲۵ سال بعد یعنی در سال ۱۳۷۵ ما روزی ۱۰۰ هزار شیشه سس مایونز و ۱۶۰ هزار شیشه سس کچاپ تولید می‌کردیم و باز هم جوابگوی بازار نبودیم. ببینید در این فاصله ۲۵‌ ساله یک دنیا تجربه است. در روز اول ما کار را با ۱۳ کارگر و یک میلیون تومان سرمایه آغاز کردیم بعداً به هفت کارخانه با بیش از دو هزار کارگر رسیدیم.

* یکی از بستگان من که از شرکت نفت بورس تحصیلی برای آمریکا گرفته بود، در حین تحصیل در کارخانه تولید سس کرفت هم کار می‌کرد. او وقتی برگشت با خودش سس آورد و به من توصیه کرد سس تولید کنم. او در مورد بازار و مصرف سس توضیحات خوبی به من داد و باعث شد من به سس و تولید آن علاقه‌مند شوم.

* من در هلدینگی کار می‌کردم که صاحبان آن سه تن از افراد پرنفوذ در آن دوره بودند. مهدی بوشهری شوهر اشرف پهلوی، اسدالله علم که در دوره‌ای نخست‌وزیر هم شد و آقای صراف‌زاده وکیل یزد گروهی داشتند به اسم ماه که شرکت‌های زیرمجموعه‌ای داشت مثل ماه‌موتور، مه‌کش، ماه‌ساز و چند شرکت کوچک و بزرگ دیگر. من مدیر شرکت مه‌کش بودم که تراکتور و کمباین و این طور ماشین‌آلات می‌ساخت. یک روز مدیران هلدینگ مرا که در کار بسیار جدی بودم خواستند و گفتند که برو کارهای تاسیس یک شرکت مواد غذایی را انجام بده و ۲۰ درصد هم سهم برای خودت در نظر بگیر. من به دنبال این کار‌ها رفتم و تا حدودی کار‌ها را هم پیش بردم اما اتفاقی افتاد که از این هلدینگ جدا شدم و بیرون آمدم. مهدی بوشهری تحصیلکرده فرانسه بود و به زبان فرانسه مسلط بود. فارسی را هم می‌دانست و حرف می‌زد اما در نگارش فارسی خوب نبود. برای همین من که تحصیلکرده حقوق بودم و در نگارش مطالب دقیق بودم به نوعی معاون او شدم و کار نوشتن صورتجلسات و نامه‌ها و حتی چک‌ها و امور مالی او را انجام می‌دادم. در هر هفته سه روز به خانه او در دربند می‌رفتم و گزارشی از کارهای انجام‌ شده و کارهایی که باید انجام بگیرد به او می‌گفتم. من مورد اعتماد بودم و کارت تردد هم داشتم چون برای رفتن به خانه او که به هر حال خانه خواهر شاه بود باید از هفت‌خان رستم می‌گذشتی. من همیشه در پایین پله‌ها می‌نشستم و خود بوشهری می‌آمد پایین و می‌نشست و من گزارش می‌دادم و امضا می‌گرفتم و کارهای بعدی را هماهنگ می‌کردیم. یک روز که من پایین پله‌ها منتظر بوشهری بودم، اشرف پهلوی از پله‌ها پایین آمد. تا مرا دید پرسید تو کی هستی؟ گفتم من معاون آقای بوشهری هستم و چک‌ها و گزارش امور کاری را آورده‌ام که ببینند. اشرف پهلوی به من توهین کرد و گفت غلط کردی به اینجا آمده‌ای. اینجا منزل شخصی است. به چه مجوزی به اینجا آمده‌ای. منم کارت تردد را نشان دادم. خلاصه به دستور اشرف کارت را از من گرفتند و به من گفتند بروم بیرون. من حدوداً ۲۷‌ ساله بودم و این رفتار بسیار به من برخورد. من هم به شرکت رفتم و به آقای صراف‌زاده گفتم من استعفا می‌دهم و در برابر اصرار او هم در شرکت نماندم و بیرون آمدم. بعد کارهایی را که برای تاسیس یک شرکت غذایی در‌‌ همان هلدینگ ماه انجام داده بودم، پیگیری کردم و شرکت مهرام را برای خودم به همراه یکی از دوستانم ثبت کردیم و کار را شروع کردیم.

* برای اینکه کار را راه بیندازم و محصول را به مغازه‌دار‌ها بشناسانم طرح خرید کاذب راه انداختم. افرادی را با سنین مختلف از کودک گرفته تا مرد و زن مسن جمع کردیم و به این افراد پول دادیم که بروند به مغازه‌ها و سس مهرام بخرند. طرح خوبی بود و جواب هم داد. باعث شد مغازه‌داران تقاضای بیشتری برای سس داشته باشند. فکر کنید اوایل کار حدود ۵۰ درصد از سس توزیع‌شده را خودمان می‌خریدیم و برمی‌گرداندیم و دوباره در کارتن می‌چیدیم و می‌فرستادیم. طرح خوبی بود اما کافی نبود. به همین دلیل از ویزیتور‌ها خواستم که تاریخ تولد مغازه‌دار‌ها را بپرسند و بنویسند. بعد هم هر روز گل رز و کارت می‌خریدیم و در روز تولدشان برای این مغازه‌دار‌ها گل و کارت می‌فرستادیم. در آن زمان این کار بسیار عجیب بود و بلافاصله با شرکت تماس می‌گرفتند که مثلاً خانواده من تاریخ تولدم را نمی‌دانند و به این شکل به هر حال خرید از مهرام زیاد‌تر و زیاد‌تر شد و سس در سبد خرید مردم قرار گرفت. به هر حال خود مغازه‌دار‌ها هم در تبلیغ کالا نقش داشتند و چون کیفیت محصول هم خوب بود روی مصرف‌کننده اثرگذار بود.

* چندین نوع سس تولید می‌کردیم. سس روسی، سس ایتالیایی، سس مایونز، سس کچاپ، سس فرانسوی و بعد سس سالاد بود و سس سالاد الویه بود که با‌‌ همان سس مایونز درست می‌شد. وقتی که سس کم‌کم در بازار تهران شناخته شد و مشتری پیدا کرد به واسطه آشنایی از طریق مردمی که از تهران به شهرستان می‌رفتند یا از شهرستان به تهران می‌آمدند و به واسطه تبلیغاتی که خودمان انجام می‌دادیم کم‌کم تلفن از شهرستان‌ها هم شروع شد که می‌پرسیدند این جنس شما چیست و ما هم می‌توانیم بفروشیم یا نه. بعد ما به شهرستان‌ها می‌رفتیم و نماینده می‌گرفتیم. شرکت‌هایی را که در پخش محصولات غذایی آنجا معروف و کاربلد بودند شناسایی می‌کردیم و به این ترتیب یواش‌یواش سس را به همه شهرستان‌ها بردیم. به هر حال جا انداختن سس در جامعه آن زمان بسیار سخت بود و زمان هم برد. اما در این فاصله ما هم تجربیات خوب و ارزشمندی آموختیم. تعداد زیادی مهندس تربیت کردیم که همین الان هر کدامشان در کارخانه‌های مختلف مشغول هستند و به عنوان یک مدیر‌ تولید متخصص کار می‌کنند و سس تولید می‌کنند. در حقیقت پایه اصلی کارشان را از مهرام گرفته‌اند.

* قبل از ما سس بیژن تولید می‌شد. آقای بیژن مهاجری بود که به گفته خودش در خانه‌شان سس تولید می‌کرد و هر روز صبح با دوچرخه به تعدادی از مغازه‌ها می‌برده و سس سالادش را توزیع می‌کرده است. بعد ما شروع کردیم به توزیع و تبلیغ سس، آقای مهاجری هم تلفن زد و گفت خدا پدرتان را بیامرزد،‌ شما تبلیغ کردید و سس ما را هم دارند می‌خرند. بعد از ما آن‌ها هم کارشان را توسعه دادند و تولیدشان را اضافه کردند. در حقیقت اگر بخواهیم بگوییم که چه کسی اول از همه در ایران سس تولید کرده باید از سس بیژن نام ببریم. اما اصلاً شناخته‌شده نبود و بعد از تبلیغ ما بازارش را پیدا کرد و اینکه کارش در حجم پایین و در خانه خودش بود. بعد از ما بود که او هم به فکر افتاد کار را توسعه دهد. در واقع ما هیچ رقیبی نداشتیم. حتی کار را بیشتر توسعه هم دادیم و مثلاً کارخانه وردا را خریدیم چون سرکه استاندارد لازم داشتیم. این کارخانه در اختیار شهرام پهلوی‌نیا، پسر اشرف بود اما اوایل انقلاب آن را فروختیم چون اداره‌اش برایمان مشکل شده بود. من هر دو کارخانه را اداره می‌کردم ولی دیگر کم‌کم مشکلات زیادی برایمان ایجاد کرد.

* [در دوران انقلاب] برای ما هم مشکلات زیادی ایجاد شد. به هر حال افراد اندکی بودند که در آن دوران هدفشان فقط تعطیل کردن و گرفتن کارخانه‌ها بود. عده‌ای بودند که بدون داشتن اسناد و مدارک مشخص می‌آمدند و ادعاهایی داشتند ولی ما توانستیم از پس آن‌ها بربیاییم. یادم هست که یک بار تعدادی از جوانان انقلابی به شرکت ما آمدند و جلوی صحبت کردن و تلفن زدن کارکنان را گرفتند و بعد آمدند طبقه بالای شرکت به اتاق من و یکسری سوالات پرسیدند. مثلاً اینکه کسی از خاندان پهلوی در این شرکت حضور یا سهم دارد که پاسخ من منفی بود. البته من حتی در مورد رفتاری که داشتند به آن‌ها تذکر دادم و گفتم شما به عنوان مسلمان باید با برادران و خواهران دینی خود ارتباط بهتر و مناسب‌تری داشته باشید. حتی به سرپرست آن‌ها گفتم نام خانوادگی من ظهیرالاسلام است که در زمان رضاخان پهلوی بخش دوم فامیلی ما را به عنوان لقب حذف کردند که ما ظهیری شدیم. هرچه هم اسناد و مدارک خواستند در اختیارشان قرار دادم که خیالشان راحت باشد. یک‌ بار هم تعداد دیگری به کارخانه رفته و گفته بودند که باید کارخانه را ببندید چون سس یک کالای طاغوتی و تجملاتی و محصول آمریکاست. من شخصاً روز بعد به کارخانه رفتم و با این افراد بحث کردم که امام خمینی(ره) دستور داده‌اند که الان کارخانه‌ها باید با تمام قوا کار کنند چون کارخانه‌ها برای ملت است. ما هم که داریم مواد غذایی برای مردم تولید می‌کنیم. بعد هم به مسوول آن گروه گفتم اگر دست‌خطی از امام بیاورید که بگویند لزومی به تولید سس و کار کردن این کارخانه نیست من بلافاصله آن را تعطیل می‌کنم. چون خود امام در آن زمان تاکید داشتند که کارخانجات کار کنند و مواد مورد نیاز مردم تامین شود. آن‌ها هم رفتند و البته هیچ‌وقت هم دست‌خطی از امام نیاوردند که نیازی به تولید سس نیست. ما هم با تمام قوا کارمان را در کارخانه ادامه دادیم.

* ما کوچکترین کمک یا وام و پولی از هیچ شخص حقوقی و حقیقی وابسته به حکومت برای کارمان دریافت نکرده بودیم. متکی به کار زیاد و سرمایه اندک خودمان بودیم. برای همین هم حسابمان پاک بود و به قول معروف از محاسبه هم باکی نداشتیم. هر کسی هم می‌آمد برایش جواب داشتیم که بدهیم.

* بعد از اینکه مهرام یک برند ملی شد تقریباً هر ماه یک کامیون سیرترشی به آلمان صادر می‌کردیم. کمی بعد از انقلاب بود. من تحقیق کردم دیدم آلمانی‌ها سیر و به خصوص سیرترشی زیاد مصرف می‌کنند. برای همین به آلمان رفتم تا بتوانم با ذائقه آن‌ها در مورد سیرترشی آشنا شوم. آلمان‌ها از یونان سیرترشی وارد می‌کردند. من چند مدل از این سیرترشی‌ها را گرفتم و به طرق مختلف امتحان و مزه کردم. فهمیدم که یونانی‌ها اسانس سیر را کم می‌کنند تا مقبول آلمانی‌ها باشد. ما هم باید همین کار را می‌کردیم اما اسانس سیر ما نسبت به اسانس سیر یونانی بسیار زیاد‌تر است و ما باید بسیار بیشتر از یونانی‌ها اسانس سیر را می‌گرفتیم. سیر‌ها را با مواد مشخصی در بشکه می‌ریختیم و در بشکه‌ها را باز می‌گذاشتیم، تا تخمیر شود و اسانس آن کم شود. یادم هست که بوی این سیر تمام شهرک صنعتی را برمی‌داشت و دائم کارخانجات همجوار ما از بوی زیاد سیر گله داشتند. به هر حال موفق شدیم طبق فرمولی که مدنظر آلمان‌ها بود سیرترشی درست کنیم و به آلمان صادر کنیم.

* آقای نهاوندیان که معاون وزارت بازرگانی بود، من را خواست و گفت آمریکا مواد غذایی ایران را تحریم کرده و پرسید که می‌توانید به آمریکا جنس صادر کنید یا خیر. به هر حال هدف این بود که نشان دهیم تحریم‌ها بی‌اثر است و کالایی که مصرف‌کننده آن را تقاضا کند باید عرضه شود. من اجازه خواستم که مساله را بررسی کنم و ظرف ۲۴ ساعت با همفکری با یکی از دوستانم که در دوبی انبار داشت به این نتیجه رسیدیم که اگر اجناس را به دوبی ببریم و صرفاً روی کارتن‌ها عبارت ساخت پاکستان را بزنیم می‌توانیم این کار را بکنیم. البته این را بگویم که من پیش از آن مجوز صادرات به آمریکا را داشتم و قبلاً این مجوز را گرفته بودم. چون هدفم این بود که برای ایرانی‌هایی که در آمریکا زندگی می‌کردند کالا صادر کنم. در هر صورت ما پنج کانتینر کالا به دوبی فرستادیم و‌‌ همان محصولات ایرانی را با قوطی و بسته‌بندی خودمان در کارتن‌هایی گذاشتیم که رویش زده بودیم ساخت پاکستان. بعد این کالا‌ها را به آمریکا فرستادیم و در فروشگاه‌های ایرانی و عرب و خود آمریکایی پخش کردیم که اتفاقاً با استقبال خوبی مواجه شد و بسیار زود‌تر از آنچه پیش‌بینی می‌کردیم کالا به فروش رفت و تمام شد. ما از تمام مغازه‌ها و فروشگاه‌ها، چیده شدن محصولات ایرانی در قفسه‌ها و خریده شدن و تمام شدن محصولات عکس گرفتیم و آلبوم کردیم. بعد هم آلبوم عکس‌ها را برای آقای نهاوندیان و آقای آل‌اسحاق که وزیر بازرگانی بودند بردیم که بسیار خوشحال شدند و گزارش کار را به آقای هاشمی که رئیس‌جمهور بودند، ارسال کردند. بعد از مدت کوتاهی آقای نهاوندیان با من تماس گرفتند و گفتند آقای هاشمی ‌رفسنجانی گفته‌اند که می‌خواهند مدیر این شرکتی را که مواد غذایی به آمریکا صادر کرده ببینند. یک شب حدود ساعت ۱۰ شب من خدمت آقای هاشمی رفتم و شرح ماجرا را هم گفتم. آقای هاشمی بسیار محبت کردند و پیشانی من را بوسیدند، گفتند که بروید و باز هم صادر کنید. این کار البته یک طرح اقتصادی نبود چون اصلاً صرفه اقتصادی نداشت. برای صاحب کالا زیان‌آور بود که کالا را بارگیری کنیم و در دوبی تخلیه کنیم و بعد دوباره کار بارگیری مجدد و اسناد و صادرات را انجام دهیم. اما این کار به نوعی یک کار ملی بود و ما هم به خاطر کشور و مملکت این کار را کردیم.

* ما هیچ پروژه‌ای را بدون برنامه آغاز نمی‌کردیم. هر کالایی که می‌خواستیم تولید کنیم دست‌کم ۱۰۰ نفر آزمایشگر بدون اینکه خودشان بدانند آن را تست می‌کردند... مثلاً وقتی قرار شد سس خردل تولید کنیم بنا را بر این روش گذاشتیم که اگر ۷۰ درصد افرادی که مورد آزمایش قرار می‌گرفتند واکنش مثبت نشان می‌دادند و راضی بودند آن را تولید کنیم. این کار بر پایه یک روش بود که از آمریکا گرفته بودیم. بعد مساله این نبود که مثلاً ۱۰۰ نفر بیایند و این محصول را مزه کنند و نظر بدهند بلکه باید تست در حالات مختلف صورت می‌گرفت. مثلاً یکی از کارکنان ما که جزو مسوولان تست گرفتن سس خردل بود، در مخالفت با عقاید یک فرد شدیداً متعصب آنقدر صحبت کرده بود تا او را عصبانی بکند. تا جایی که حتی طرف لنگه‌ کفش هم به سر این بنده خدا زده بود. در ‌‌نهایت در‌‌ همان اوج عصبانیت این مسوول ما به نحوی به او سس خردل داده بود و اتفاقاً او هم بسیار خوشش آمده بود. منظور اینکه ما قبل از وارد کردن یک کالا به بازار، تحقیق می‌کردیم و مطالعه داشتیم. زیر و بم بازار را می‌سنجیدیم و همه شرایط و عوامل را در نظر می‌گرفتیم. به همین دلیل هم وقتی وارد بازار می‌شدیم شکستی در کار نبود. زمان زیادی طول می‌کشید تا ما تصمیم بگیریم که یک کالا را به بازار بدهیم.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: