آدرس پست الکترونيک [email protected]









دوشنبه، 21 مهر ماه 1393 = 13-10 2014

درنگی در بابِ اعدام

فریار اسدیان

با پیشرفت دانش های روانکاوی و روانشناسی، جامعه شناسی و تاریخ، بسیاری از آدمیان و دولت های شهروندی معاصر، به این باور رسیده اند که اعدام، از حقوق کسانی نیست که قدرت دولتی را اداره می کنند. اعدام، چارۀ دردهای ریشه دار اجتماعی نبوده و نخواهد بود. نه تنها، دردی را درمان نکرده، بلکه با نادیده گرفتن جان انسانی و تلاش برای نابودی آن؛ آنهم با استفاده و سوء استفاده از نهادهای دولتی، به رشد دولت ناباوری و بیزاری از حاکمیت انجامیده که خود به بروز تنش های تازه و دامنه دار فراروییده و پس از این نیز چنین خواهد بود.

دولت و ملت، تعریفی جز نهادینه شدۀ قانون ساخته و پرداختۀ خرد نخبگان سکولار که بر آرای همگانی استوار است، نیست. قانون هایی که هنوز به عنوان مصداق عینی ملت، هوادار اعدام هستند، در حقیقت به بخشی از هستی و وجود و حضور ملت، در کنش و واکنش های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، به آشکارا تجاوز می کنند. و، تجاوز به حقوق ملت، توجیه گر هر گونه تجاوز دیگری ست.

تنها، اندیشیدن به امر شهروندی و کاربردِ نهادین آن در غرب، پس از دوران روشنگری بوده است که توانسته تا اندازۀ زیادی مسئله اعدام را از تاریخ معاصر بزداید.

بنا بر این، اعدام انسان به وسیلۀ نهادهای دولتی و حکومتی با هر بهانه ای که باشد، بیان کنندۀ غیبت شهروندی ست. همۀ ما می دانیم که دولت داعشی حاکم بر ایران، با توجه به شمار ساکنان این کشور، در رتبۀ نخست همۀ کشورهایی قرار دارد که انسان را اعدام می کند و شوربختانه، هنوز همچنان پای برجاست. یعنی، حضور اسلام و نبود و نهادینه نبودن فرهنگ شهروندی، کشتار تصور ناپذیر هم میهنان ما را امکان پذیر ساخته است. روشن است که دولت و نهادهای وابسته به آن، شبانه روز و با صرف میلیاردها پول تلاش می کنند که فرهنگ دینی اسلامی را جایگزین فرهنگ شهروندی که هماهنگ و معاصر با فرهنگ ایرانی ست، کرده و با استناد به فقه و دین و تکیه بر حدیث و سنت، هر گونه جنایتی را توجیه کنند: بریدن دست و پا، چشم درآوردن و انسان را از کوه پرتاب کردن، تجاوز به مردان و زنان و تجاوزهای اسلامی به دختران باکره در زندان ها و سپس اعدام آنان و استفاده از عضوهای پیکر آنان، کوششی ست تا فرهنگ انسانی یک جامعه از میان برداشته شده و ضد فرهنگ دینی و اسلامی به خوی همگانی تبدیل شود. و، آخوند تا اندازۀ بسیاری در این تلاش ها، شوربختانه، پیروز بوده است.

در سرتاسر تاریخ، اعدام و نابودی انسان از سوی نهادهای دولتی و حکومتی، دو دلیل اساسی داشته است:

1. اعدام در پی جرم های جنایی، مالی، سیاسی و دیگر جرم هایی که در زمرۀ جرم های شهروندی ست؛
2. اعدام به خاطر دین و ایدئولوژی.

از این دو دلیل اساسی، بیشترینۀ اعدام هایی که در تاریخ رویداده اند، اعدام های دینی و ایدئولوژیک بوده اند؛ یعنی، این دلیل اصلی تر برای نابودی روشمند و هدفمندِ انسان بوده است.

وقفه ای که از دوران مشروطیت و به ویژه در دوران رضا شاه و محمد رضا شاه در اعدام های مربوط به باورهای دینی، به وجود آمد، در سرتاسر تاریخ پس از اسلام ایران، بیشتر استثنا بوده است تا قاعده. من، تنها به جنایت های تصورناپذیر و گستردۀ محمود غزنوی اشاره می کنم که به افتخار « انگشت در سوراخ های جهان » می کرد و رافضی و قرمطی می جست و می کشت و از کشته ها، پشته ها می ساخت و کله مناره ها برمی آورد؛ و این حکایت همۀ خلیفه گری هایی بوده است که پس از استقرار اسلام در ایران به شکل و هیبت و رویۀ شهریاری های پیش از اسلام، خاطره های ما را با لاشه های نیاکانمان پیوند زده اند. به سخن دیگر، این ترکتازان با تکیه بر فقه تازی، ایرانی می کشتند؛ هزاران در هزار.
اکنون چه باید کرد؟

ما، در اساس هنوز نه با جامعه ای شهروندی روبرو هستیم و نه حتا ملتی که قانون اساسی دمکراتیک ساخته و پرداختۀ خردِ شادِ نخبگان اجتماعی و پشتیبانی و تأیید مردم از آن، ما را بتواند تعریف کند!

ما، ناگزیر هستیم که با تکیه بر فرهنگ ایرانی که در بنیاد کشتن و اعدام را نفی می کند، از شهروندی مدرن غرب بیاموزیم که انکار اعدام، از سویی به رشد فرهنگ انسانی که نگهداشتِ جان حیوان و گیاه و طبیعت را نیز در برمی گیرد، یاری می رساند و هم از سوی دیگر، گام بزرگی ست در راستای همزیستی مسالمت آمیز میان فرزندان انسان.

اینکه مسلمان بالقوه و مسلمان بالفعل که به رنگ های گوناگون داعشی بر ایران و ترکیه و عراق فرمان می رانند و در پی باززایی خلافت ناب محمدی در منطقه هستند، انسان به شمار می آیند یا نه، پرسشی ست که اکنون تنها می توان پاسخی انسانی به آن داد و به گفتۀ نیچه؛ بسا بسیار انسانی.

روانشناسان کارآزموده باید با کشف و دریافت مفهموم های تازه، تعیین کنند که آخوند آیا انسان هست یا نیست! تنها، آنان هستند که می توانند بر اساس آزمایش و تجربه، در این باب نظری نهایی بدهند؛ تا ما نیز بتوانیم با تکیه بر آن مفهوم ها و دریافت های تازه، گونۀ برخورد خود را با این به ظاهر آدمیان که در باطن، نشانی از آدمیت ندارند، به گونه ای دیگر سامان دهیم.

اما بر این نکته، باید باور و یقین داشت که هیچ جامعه ای با وجودِ حضور آخوند اسلامی در آن، نه به پایگاه شهروندی خواهد رسید و نه می تواند گذشتۀ خود را به یاد بیاورد و نه خواهد توانست در فرایند تاریخ، به ملتی تبدیل شود که قانون اساسی ساختۀ خردِ شادان نخبگان آن جامعه که بر آرای همگانی مردم استوار است، معرف و شناسای آن باشد.

با توجه به کشتار و جنایت های تصورناپذیر آخوندهای داعشی حاکم بر ایران، و با نگاه به استراتژی درازمدت غرب که پشتیبانی از آخوند و برپایی خلافت های اسلامی در منطقه، محور آن است و نیز، با توجه به تلاش آنان برای گسترش اسلام و جنایت در خاورمیانه که صاحب سرچشمه های انرژی نفتی و گازی برای تولید صنعتی هستند، به این نتیجه می توان رسید که راه احیای فرهنگ ایرانی و استقرار سکولاریسم در ایران و نفی و انکار اعدام، از دریایی آرام و رام به ساحل راحت، نمی رسد. باید برای نبردی که پس از گذشتِ هزار و پانصد سال، برای ما ایرانیان هنوز، به سرانجام نرسیده است، آماده تر بود و آماده تر شد.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: