آدرس پست الکترونيک [email protected]









یکشنبه، 27 مهر ماه 1393 = 19-10 2014

نوری زاد و...هیاهوهای آیت اللهی و اسلامی

در این مصاحبه من راجع به ضرب و شتم اخیر و کلانتری و اوین و موضوعاتی دیگر سخن گفته ام. شاید به شنیدنش بیارزد. متن پیاده شده ی آن نیز تقدیمتان می گردد. شاید این مصاحبه، برخی از دوستانِ دیر باور را متقاعد کند. گرچه برای کسی که قرار نیست چیزی را بپذیرد، خود خدا هم کاری نمی تواند بکند.

مصاحبه با شبکه ی تلویزیونی اندیشه
محمد نوری زاد
بیست و شش مهر نود و سه - تهران

-----------------------------------

متن پیاده شده ی مصاحبه:

س: در خصوص ماوقع آنچه روز شنبه بین شما و نیروهای امنتی رخ دارد توضیح بیشتری دهید.

ج: واقعیت اینست که من به دنبال این نبوده و نیستم که مثلا چرا سرداران سپاه کامیون وارد می کنند، لوازم آرایش وارد می کنند، یا در مناقصه های کلان همیشه برنده می شوند یا اصلا در معاملات و پیمان های بزرگ بدون مناقصه برنده می شوند. من اصلا کاری به این ندارم که سپاه در حوزه های سیاسی دخالت می کند و کشور را بلعیده یا اصلا بیت رهبری چرا پول مردم را به سوریه و جاهای مختلف می دهد، یا مثلا چرا مجتبی خامنه ای از شهرام جزایری هشتصد میلیون می گیرد، یا اصلا نکبت هسته ای چرا و چگونه توسط شخص رهبر هدایت و مدیریت می شود، یا چرا آدم نامتعادل و دزدی مثل احمدی نژاد و تیمش توسط آقا مجتبی خامنه ای برکشیده می شود و بر گرده ی این سرزمین اساطیری سوار می شود.

من به اینها اصلا کاری نداشتم. من به دنبال اموالم بودم. اموال شخصی ای که سه سال پیش سپاه از خانه ی ما برداشته و برده و نمی دهد و تمام تلاش و پیگیری های من از مراجع قانونی بی سرانجام ماند. من به دادگاه رفته ام، به دادسرا رفته ام، به اجرای احکام مستقر در دادسرای اوین رفته ام. مرتب تقاضا کردم که آقا این اموالی را که سپاه از من برداشته و برده به من برگردانید. من به آنها کاری نداشتم و فقط به دنبال اموالم بودم و به این نتیجه رسیدم که وقتی مراجع قضائی ناتوانند از اینکه اموال من را از سپاه بگیرند، من خودم اقدام کنم . کما اینکه مقدار زیادی از اموال مرا اطلاعات برده بود از چهار پنج سال پیش، از سال 88 که من را به زندان برده بودند و نمی دادند. و من نود و چهار روز در سرما، سوز، باران، برف، جلوی وزارت اطلاعات در مجاورت بزرگراه همت قدم زدم و اینها مرا می گرفتند و می بردند کلانتری و دادگاه و باز من فردا می آمدم حتی کار به مشاجره و ضرب و شتم هم انجامید تا اینکه من گرفتم اموالم را، و ماند اموالی که سپاه از من برده است.

من نیامده ام بپرسم ماجرای هسته ای را به کجا رسانده اید یا می خواهید برسانید. البته وظیفه ی مسئولان است که در مقابل پرسشهای فراوان مردم پاسخگو باشند اما چون تمرین ندارند ما هم فعلا رها می کنیم. من به سهم خودم به دنبال پس گرفتن اموالم بودم و اعلام کردم که برای پس گرفتن اموالم پارچه ی سفیدی می پوشم با پرچمی سرخ رنگ، جلوی سفارت سابق آمریکا قدم می زنم. دو هفته ای آنجا بودم، بعد دو هفته ای به همین بهانه جلوی زندان اوین قدم زدم، و بعد هم اعلام کردم که من برای پس گرفتن اموالم و نشان دادن اعتراضم به انتهای خیابان پاستور خواهم رفت و عکسی از آقای میرحسین موسوی، آقای کروبی، خانم رهنورد در جلوی تن پوش را نصب کردم و در پشت عکس داعشی ها و این عکس ها مرتب عوض می شود. عکس زندانیان بی گناه در جلوی تن پوش و عکس و داعشی ها در پشت.

س: از همان وقتی که شما اعلام کردید که قرار است از ابتدای هفته ای که رو به اتمام است به خیابان پاستور بروید، دیدم که چه در کامنت های دوستانه و چه با اکانتهای جعلی پیام هایی می گرفتید که خیابان پاستور خط قرمز آقایان است و آنها در مقابل آن سکوت نمی کنند. شما می دانستید که اینها شدیدترین برخورد را ممکن است با شما داشته باشند، کما اینکه داشتند. چه شد که بر تصمیم خودتان استوار ماندید؟

ج: وقتی که مقوله ای به نام ترس برای شما مفهوم نداشته باشد و از این مقوله عبور کرده باشید، تهدید و کشتن و ... دیگر مسئله ای حل شده است. شما وقتی می هراسید که شرایطی دارید که نمی خواهید آسیب ببینند، مثل همسر، زندگی، فرزند، خانه دفتر، شرکت، وامی گه گرفته اید، شهرتی که دارید، دوستان و فامیل و آبرو و .. و اینها باعث می شود که دست و دل انسان بلرزد و بترسد. کما اینکه می بینید که اینها دانشجو را بخاطر ستاره دار شدن، وادار به سکوت کردند. همه ی دانشجویان ما به هر حال مشتاق اعتراضند، مشتاق بهینه شدن فضای علمی کشور هستند. اما آنچنان رعبی در جامعه ی دانشجویی درست کرده اند که دانشجو می بیند که فلان دوستش بخاطر یک اعتراض کوچک از تحصیلش محروم شده یا تحصیلش به تعلیق درامده. خوب او می هراسد. در مورد دیگران، سیاست مداران و دوستان اصلاح طلب و دیگران و دیگران هم به همین ترتیب. به هر حال موقعیتی دارند که نمی خواهند به خطر بیفتد و من به آنها حق می دهم و اصلا قرار نیست که کسی همان کاری را بکند که من می کنم.

اما من به لحاظ فردی همه ی آن بازدارندگی هایی که یک فرد ر ا باز می دارند از پیش برای خودم حل کرده ام. نه نگران معیشت و زدن و کشتن و آبرو و خانواده و ...دفتر و دستکی هم ندارم، وامی هم از جایی نگرفته ام. نقطه ضعفی هم ندارم هر چه که هست آشکار است. به همین دلیل چرا باید بترسم. من اصلا اعتنایی نکردم به اینکه خط قرمز هست یا نیست.

همین جا برای اولین بار اعلام می کنم که یک مدتی که خیابان پاستور باشم و نتیجه نگیرم می روم جلوی بیت رهبری و آنجا هم اگر نشد بعد از مدتی می آیم جلوی دفتر سازمان ملل و آنجا قدم می زنم. به هر حال من کار خودم را انجام می دهم. من اموالم را می خواهم و اموال من هم برای من ارزشمند هستند.

س: آیا اگر اموال شما را پس بدهند، شما دست از اعتراض هایی که تا کنون داشته اید بر می دارید؟ البته به شخصه فکر می کنم که این اموال دلیلی شد که شما بسیاری از سیاهکاری های موجود را نشان دهید و نشان دهید که هر کسی می تواند در مقابل حق و حقوقی که دارد و برای اعاده ی حقش ایستادگی کند حتی اگر در مقابلش قدرتمندترین افراد حاکمیت قرار داشته باشد.

ج: بله. یعنی دیگر تن پوشی نخواهد بود دیگر پرچمی نخواهد بود دیگر قدم زدنی نخواهد بود اما من فیلم های اعتراضی خودم را خواهم ساخت. نوشته های اعتراضی خودم را خواهم نوشت. من حرکت اعتراضی خود را خواهم داشت سفرهای خودم را به اقصی نقاط کشور خواهم داشت. من سفری به کردستان داشتم، به خوزستان داشتم، به کرمانشاه داشتم و به معضلات بنیادین کشور در این استان ها پرداختم. شما چشمانتان را ببندید نقشه ی ایران را پیش رویتان بگذارید. انگشتتان را که به صورت رندم فرود بیاورید به هر نقطه ای از ایران، می بینید آنجا پر از معضل است. و اصلا شما مقوله ی فردی و جمعی و صنفی را در نظر بگیرید. انگشت روی دانشجویان بگذارید، روی اساتید بگذارید، روی آیت الله ها بگذارید، انگشت روی کارمند بگذارید، انگشت روی کارگر بگذارید. همه معضلیم.

نگاه کنید وقتی میزان کارکرد یک کارمند بیست دقیقه در روز است و مطالعه اش چند برگ یا اصلا هیچ، این نشان می دهد که این جامعه به صورت بنیانی متزلزل است. یا مگر شوخی بردار است که ما پرچمدار پرمصرف ترین کشور از نظر مواد مخدر هستیم. خوب دیگر هیاهوهای آیت اللهی و اسلامی به چه درد می خورد؟ آیت الله ها با همه ی هیاهوهایشان آمده اند انسانیت را ترسیم بکنند، تصویر بکنند، بر بیاورند. وقتی همه ی اینها به هم در پیچیده، ما بدهکاریم، بی آبرو پر از دروغ، پر از ریا و رشوه نسبت به آمارهای جهانی در انتهای جدول قرار داریم خوب اینقدر فراوان موضوع هست برای اعتراض که حالا قدم زدن های من نباشد. بله من اموالم را که بگیرم، دیگر قدم نخواهم زد.

س: البته این سوال را به این دلیل پرسیدم که قدم زدن های شما نگاه جامعه و توجه بسیاری از رسانه ها را به معضلاتی معطوف کرده. وقتی که شما به مقابل زندان اوین رفتید، نشان دادید که حقوق حقه ی زندانیان در حال پایمال شدن است. حضور شما در حاشیه ی بزرگراه همت و در نزدیکی وزارت اطلاعات نشان از دست اندازی و فشارهایی بود که وزارت اطلاعات و نیروهای امنیتی در حوزه های گوناگون برای جامعه ایجاد کرده بودند. این روزها شما با قدم زدن در خیابان پاستور اعتراضی بسیار پررنگ به حصر خانگی رهبران جنبش سبز و دخالت مستقیم سپاهی ها در عرصه های اقتصادی را مد نظر قرار دادید و اینطور که می گویید انتقال این قدمگاه ها به سمت بیت رهبری که خیلی هم فاصله با همان خیابان پاستور ندارد توجه رسانه ها را به دست اندازی عوامل و دست اندرکاران بیت رهبری و نفوذ و قدرت رهبر در حوزه های گوناگون خواهد کرد و من احساس می کنم که شما هدفمندانه این اعتراضات را پله به پله به سمتی برده اید که نگاه جامعه را به بحران ها و معضلاتی جلب کنید که گرچه برای ما روزمره شده اما یا نسبت به آنها بی احساس شدیم یا اهمیتی نداده ایم که آنها را درست مطرح کنیم. درست حدس می زنم؟

ج: کاملا، کاملا. یعنی ما مردمی شدیم که حساسیت ما کاملا فروکشیده. ما را در روزمرگی می غلطانند. ما پذیرفته ایم که باید بترسیم، پذیرفته ایم که حق ما همین است. پذیرفته ایم که ما به لحاظ رسانه ای همین قدر باید از آزادی بهره مند باشیم. پذیرفته ایم که سانسور باید باشد. همیشه پذیرفته ایم، و یک جا شما خیزشی نمی بینید برای این همه آواری که بر سر حقوق بدیهی و شهروندی مردم فرو ریخته اند.

من می گویم که شما چشمانتان را ببندید و بروید به کاشان. یا مثلا در خوزستان. فاجعه است. فاجعه است. خوزستان که با نفتش تمام کشور را دارد اداره می کند یعنی یک منطقه ی نفتخیز است. من به آغاجاری وارد شدم. انگار وارد یک روستای بزرگ شده اید یعنی یک ویرانه. یا مثلا من اخیرا مطلب سوسنگرد را منتشر کردم. یک شهر جنگ زده که باید در این همه سالی که از جنگ سپری شده شکل و قیافه درستی می گرفت. آنقدر جوانان در این شهر افسرده و فروفشرده در فقر و فلاکت و اعتیادند که آدم بهت برش می دارد که آیا اینجا ایران است؟ خرابی و ویرانی و فقر و فلاکت در این شهر دست به دست می شود.

من رفتم خرمشهر. خرمشهری که در بخش هایی از آن اروپایی ترین مناظر زیبا در در کنار اروند بوده و الان به صورت بیغوله درآمده. اصلا خرمشهر را نمی پسندید و احساس می کنید که اینجا یک سرزمین دیگری است، به لحاظ مشکلات آب و قطع برق و فلاکت و بیکاری و بدبختی. بعد کاروان کاوان راهیان نور رد می شوند از سمت خرمشهر می روند به سمت شلمچه و آنجا بر سر وسینه می زنند و اشک می ریزند. اتوبوس اتوبوس، و اصلا نیم نگاهی به خرمشهر نمی شود.

منتها بعضی شهرها بله، به تناسب نماینده ای که داشته، یا استعدادی که داشته، زمینی که داشته، آبی که داشته، وضعیت مطلوب تری دارد. ولی شما بروید به شادگان. من خودم در زمان جنگ و بعد از جنگ به شادگان رفته ام. حور شادگان یا تالاب طبیعی شادگان شاید یکی از چهار پنج تالاب مشهور جهان بوده. الان خشک خشک است. نه به این خاطر که آب نیست. بلکه به این خاطر که اب را جلوتر سد بسته اند و هدایت کرده اند به سمت کشت و کارهای دیگری. و این از تالاب طبیعی که انواع پرندگان و ماهیان و گاومیش ها در آنجا به صورت طبیعی تغذیه می شدند و آب می خوردند الان چیزی نمانده. هرچه که هست، در آن عدم مدیریت هست. مثلا نمایندگان فلان شهر بردشان و نفوذشان بقدری زیاد بوده که توانستند به وزیر نیرو برای ساختن سدی فشار بیاورند و برای شهر خودشان آبی را بگردانند. و شما نگاه می کنید که یک تالاب بزرگ ویران می شود صرفا به خاطر و کشت و کاری که می توانست با مدیریت سازمان داده شود. یعنی آنچه که نیست، مدیریت است، و آنچه که هست، آن برهه هایی از مفسده است که دست به دست می شود و شما هر چه مفسده ببینید، یک سرش سپاه پاسداران است.

من در همان خوزستان رفتم سربندر و ماهشهر. در آنجا به جز سپاه، هیچ شرکتی اجازه ی قرارداد ندارد. سرداران در ساحل پیشروی می کنند و خاک می ریزند در آنجا مفسده ای که دست به دست می شود، مستقیما توسط سپاه پدید می آید. علت هم اینست که تمام قراردادهای بزرگ را سپاه می گیرد. اما مثلا قراردادهای دست چندم را به دیگران می دهد و خودش را کنار می کشد با سودی هنگفت. رسما آقای ترکان به عنوان شخصیت برجسته ی اقتصادی و نفتی آقای روحانی می گوید که ما حریف قرارگاه خاتم الانبیا سپاه نمی شویم. حریف نمی شویم یعنی این اوست که برای ما نعیین تکلیف می کند.

این مفسده ها ریشه های بنیادین دارد و همه اش هم از بیت رهبری سامان می گیرد. البته نه اینکه مثلا رهبر نشسته باشد و بگوید که بروید در بندر ماهشهر فلان قرارداد را ببندید یا پولش را بالا بکشید. اینطور نیست. بلکه از بس دزدی فراوان شده دیگران هم به خودشان اجازه می دهند که در بخش های مختلف بدزدند. وقتی که آقا مجتبی خامنه ای می آید و کودتای سال 88 را و برکشیدن احمدی نژاد را مدیریت می کند و در چهار سال قبلش هم احمدی نژاد را همین آقا مجتبای خامنه ای بر سر مردم آوار کرد، خوب چرا احمدی نژاد فرش زیر پای او نشود و میلیاردها پول زیر پای او نریزد و زمینه را برای بلعیدن های سپاه فراهم نکند؟ طبیعی است که وقتی شما یک آدم ناچیز را برکشیدید و به او موقعیت دادید، آن آدم ناچیز امضاهای خود را به سمت اجابت خواسته های شما هدایت می کند. احمدی نژاد در چهار سال اول کاملا خودش را فرش زیر پای سپاه کرد. یک سال آخر را کمی با برادران سپاه شاخ به شاخ شد وگرنه سپاهیان را ریسمان برید در بلعیدن ذخایر کشور و موقعیت های کشور.

مثلا شما ببینید، نفت کشور را می سپارند به سرداری که دست چپ و راستش را نمی شناسد دو کلمه حرف نمی تواند بزند.. آخر مگر می شود که نفتی که باید بزرگترین تخصص ها و نخبگی ها در آن دست به دست شود، وزیرش بشود یک سردار سپاه. چرا؟ برای اینکه بلعیدن های سپاه هموار شود.

حالا من منظور من اینست که اگر قدم زدن های من در کشور منتفی شود، مفسده های مختلف در کشور برای پرداختن فراوان هست. من کاشان را مثال زدم. مثلا شما کاشان که بروید، امام جمعه اش یک مفسده است که توسط رهبر مشخص می شود. امام جمعه ها همه شان پر از مفسده هستند. شما نگاه کنید آیت الله حائری شیرازی، امام جمعه ی صاحبنام و پرآوازه ی شیراز بچه هایش دزد بودند و خودش هم در این دزدی ها سهیم بوده یا هدایت و همراهی می کرده و بعد برکنارش کردند و حالا این آقا می آید و در تهران درس اخلاق می دهد در تلویزیون پیش نماز است. اینطوری است. یعنی طرف دزد است، ولی آیت الله است. دزد است ولی رئیس جمهور است، دزد است ولی فرزند رهبر است. اینست که این آشفتگی ها همه جا هست و اینطور نیست که با قدم زدن های من تمام شود.

س: بگذارید از ساحل غم گرفته و غبارگرفته ی خلیج فارس در خرمشهر که همچنان در خرابه ای از روزگار جنگ است برگردیدم به تهران و پیاده رو های خیابان پاستور که سالهاست محل رفت و امد مقامات و روسای جمهور و کسانی بوده که به کاخ ریاست جمهوری و بیت رهبری رفت و آمده کرده اند ساعت ده صبح روز جمعه و حضور نیروهای امنیتی در مواجهه با شما.

ج: من آن روز ساعت ده صبح که قدم می زدم، ساعت یازده صبح کلانتری بودم، خونین و مالین. در عرض یک ساعت همه چیز جمع و جور شد. اینها آمدند و به من گفتند که سوار این ماشین شو. من چرا باید سوار یک ماشین ناشناس می شدم؟ یکی شان لباس شخصی بود و بعضی شان یونیفورم خاصی داشتند که نمی توانستم اعتماد کنم. نیروی انتظامی آمد من مقاومت جندانی نکردم و رفتم.

آن فردی که خود را پاسدار و ضابط قضائی معرفی می کرد و فحش ناموسی می داد گفت که یا سوار می شوی یا خواهر و مادرت را یکی می کنیم. من چه باید به او می گفتم طبیعتا یا آدم باید بترسد یا بگوید که شما که می گویی ضابط قضائی هستی، مودب باش کارت شناسایی ات را به من نشان بده. حتی این را هم حاضر نشدند انجام بدهند و به سمت خشونت رفتند. چرا؟ چون این کار را با دیگران کرده اند و نتیجه گرفته اند. یعنی الان در هر جای ایران مامورین بریزند در خانه ها و بچه های مردم را بردارند و ببرند هیچ کس نمی پرسد که شما چه کار می کنید؟ چرا چنین می کنید؟ حکمتان کو؟ حکمی را یواش از دور نشان میدهند که معلوم هم نیست در آن چه نوشته شده. یعنی پر از فریبند . هیچ چارچوب قانونی این وسط نیست.

آنها به خشونت روی بردند و من مقاومت کردم و محکم صورت مرا به اتومبیلی که می خواستند سوارم کنند کوبیدند. گونه و گوشه ی چشم من شکافت و خون جاری شد و تن پوشی هم که به تن داشتم زیر دست و پا پاره شد و عینکم هم افتاد. (آنها مرا می زدم و من می گفتم که مراقب باشید پا روی عینک من نگذارید). این خونی که از چهره من بیرون می زد به تن و بدن آنها هم پاشید و کمی ترسیدند. همانجا فرد فحاش لباس شخصی سپاهی درجا سناریو ساخت و گفت که تو خودت را زدی که ما را مقصر نشان دهی. ولی این صورت خونین کمی آنها را عقب راند. تا اینکه نیروهای مخصوص ناجا آمد و من مقاومت چندانی نکردم. من را بلند کردند و انداختند در ماشین و دستبند زدند و بردند و از صورت من همچنان خون می ریخت. در کلانتری من از بازجو و افسرانی که مودب هم بودند خواستم تا حتما مرا به پزشکی قانونی بفرستند.

س: چطور در حین این بازداشت شدن ها توانستید از خودتان عکس بگبربد؟

ج: آن آدم فحاش آنقدر شلوغ کرده بود و وقتی که ما را به سمت ورودی کلانتری می بردند چنان بد و بیراه می گفت و سرو صدا می کرد که آن سرباز بنده خدای نگهبانی دم در فرصت نشد مرا بگردد یا گوشی تلفن همراه را از من بگیرد. خودشان به او گفتند بنویس محمد نوری زاد. شاید اگر با ارامش میرفتیم، مرا می گشتند و تلفن همراهم را می گرفتند. به هر حال تقصیر خودشان شد وگرنه آن سرباز بنده خدا باید می نوشت که چه کسی را به داخل می برند چهار پنج مامور با سر و صدا مرا به داخل کلانتری بردند و این تلفن همراه من با من به داخل آمد. من اجازه گرفتم به دستشویی رفتم و با تلفن همراه از خودم عکس گرفتم و از طریق وایبر آن را برای پسرم فرستادم. اگر به عکس ها نگاه کنید این عکس ها عکسی است که خود فرد از خودش گرفته و عکسی نیست که دیگری از او گرفته باشد

س: سرانجام شما شب در کلانتری ماندید یا شما را به اوین منتقل کردند؟

ج: مرا به پزشک قانونی بردند پزشک مرا معاینه کرد و دید و نوشت و آن را در پاکت در بسته ای گذاشت و به ماموری که مرا آورده بود داد. از آنجا مرا با پرونده ای که مهیا شده بود به دادسرای میدان منیریه بردند که کلانتری میدان منیریه کارهایش را با آنجا انجام می دهد. در میدان منیریه دادسرا هنوز شروع به کار نکرده بود. ساعت پنج عصر بود و هنوز قاضی کشیک نیامده بود. ما مقداری بیرون معطل ماندیم و آن معطلی باعث شد همان بیرون چند عکس دیگر از خودم گرفتم. قاضی دادسرا آدم منصفی بود. جالب است که او آنقدر کنجکاو بود که از من خواست تن پوش را بپوشم و از من عکس گرفت. خود او پیشنهاد کرد که اجازه دهید مسیر پرونده شما را به سمت دادسرای اوین بفرستم چون شما در دادسرای اوین پرونده دارید. به یک تعبیری او همدلی کرد که آن پرونده ای که من در آن مرتب اموالم را در اوین پیگیری کرده بودم یک تکانی بخورد.

نهایتا ما را بردند اوین منتها شب شده بود و دادسرای اوین تعطیل بود. ما را مجددا برگرداندند کلانتری و گفتند که داسرای اوین تعطیل بوده، بروید دادسرای مرکزی ضلع شمالی پارک شهر. در آنجا قاضی گفت که پرونده حتما باید برود اوین. ما را به کلانتری برگرداندند و من صحنه هایی که نباید ببینم دیدم. در گوشه یک قفس یک متر و بیست در یک متر و بیست دیدم که آن چهار نفر را در هم فشرده نگاهداشته بودند. و شب تا به صبح یک نفر در آن ماند که فعال کارگری بود و در خانه کارگری با علیرضا محجوب دهن به دهن شده بود در خانه ی کارگر ریخته بودند و او را زده بودند. او شکایت کرده بود و 110 به جای آنکه ضاربین را بگیرد او را گرفت.

س: شما را در کلانتری در کجا نگه داشته شده بودند؟

ج: دو سلول داشتند که در یکی مرا نگه داشتند.

س: چرا شما را جدا از دیگران نگاه داشتند؟

ج: کلانتری ها لااقل درباره شخص من مدارا می کنند. علت اینست که من از شخصی در کلانتری سید خندان، که از اطلاعات مرا به آنجا می بردند، شنیده بودم که نمی خواهیم ماجرای ستار بهشتی، با نوری زاد تکرار شود. آنها به محض ورود من با بالاتری ها تماس گرفتند و دستور بر آن شد که مستقل از دیگران نگهداری و سوال و جواب شود. نگران بودند ماجرای ستار بهشتی که کارگری گمنام بود و این همه هزینه برای نظام ایجاد کرد با نوری زاد تکرار شود.

س: به نکته ی با اهمیتی اشاره کردید که شاید کلیدی برای جنبش های مدنی باشد. اشاره ی شما به هزینه ی بالای نحوه ی برخورد با ستار بهشتی از سوی نیروی انتظامی و برخورد با شما، آیا نشان دهنده این نیست که فشار افکار عمومی روی بدنه ی حاکمیت کار می کند؟

ج: همینطور است. امنیتی که برای من پدید آمده اگر هزار دلیل داشته باشد 999 دلیلش فضای رسانه هاست چه موافق و چه مخالف، و از همین معرکه ای که به نام جولان رسانه های به پاست، از توئیتر تا صفحات فیس بوک، سایت ها، وبلاگ ها، شبکه های تلویزیونی، شبکه های رادیویی، بی بی سی، وی او ای، همین شبکه ی شما، اینها ویران گرند. من به خانواده های زندانیان سیاسی زیادی برخورده ام که به آنها ظلم کرده اند، ولی مرتب به خانواده گفته اند که با جایی مصاحبه نکنید، و آنها را مرتب از مصاحبه کردن ترسانده اند و این یعنی خودشان دارند می ترسند.

این معرکه ای که رسانه ها دست به ست می کنند به شدت حاکمیت ما را هدایت می کند که نسبت به مثلا یک معترض مدارا کند. شما نگاه کنید مثلا خانم نسرین ستوده در زندان اعتصاب غذا کرد در اعتراض به ممنوع الخروجی فرزندش. شما ببینید فضای رسانه ای که برای ایشان ایجاد شد باعث شد که حاکمیت به دست و پا بیفتد. نسرین ستوده و محمد نوری زاد مولود فضای رسانه ای هستند. ستار بهشتی یک کارگر گمنام بود. او را کشتند فکر کردند می تواننند یک کارگر گمنامی که کشته شده، سر و ته ماجرا را هم بیاورند. نمی دانستند که این کارگر گمنام مادری دارد پوست و استخوان، اما با یک دل دریایی، که محکم در خونخواهی پسرش ایستاد و سر خم نکرد و از ستار گمنام آوازه ای برکشید که جهانی شد. و اصلا خود گوهر عشقی آنچنان به یک شخصیت جهانی تبدیل می شود که اشتون وقتی می آید درخواست می کند برای ملاقات. به هر تقدیر من موافق این نظر هستم که حاکمیت ما به شدت نسبت به فضای مجازی و غیرمجازی که اخبار معترضان و اخبار کشور را منعکس می کنند حساس میکند.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: