آدرس پست الکترونيک [email protected]









دوشنبه، 17 فروردین ماه 1394 = 06-04 2015

از توافق لوزان تا جشن طلاق فرنگیس خانوم

pastie.org: چند سال پیش ها، همسایه ای داشتیم که دختری داشتن به اسم فرنگیس. این فرنگیس خانوم یه نمه همچین سر به هوا بود. آخرش هم خورد به تور یکی مث خودش و عاشقیت و خاطرخواهی و عشقهایی کز پی رنگی بود و خلاصه الا و بلا که یا تیمور یا هیچکس دیگه. هرچی پدر و مادرش گفتن بابا این معتادە لاته، دست بزن داره، در شأن ما نیست ، اله و بله به خرجش نرفت که نرفت... یا تیمور یا هیچکس دیگه!

تیمورخان هم که دید مخ دختره تریته و از طرفی خونوادە‌ دخترە هم مخالفن کاتالیزورانه، تا تونست پیازداغ داستان رو بیشتر کرد. من بمیرم و تو بمیری و اینا، کار به جایی رسید که فرنگیس گفت یا تیمور یا اینکه من میرم خودم رو میندازم جلو گرگهای بیابون بیان من رو بخورن. دیگه کار از پدر و مادر گذشته بود. فک و فامیل و در و همسایه و خواهر و دوماد و برادر و عروس و عمه و خاله و دایی و زن دایی و ... همه حرفشون رو یکی کردن که آقا یا ما یا تیمور... فرنگیس هم پرواضح بود که دوباره گفت یا تیمور یا هیچکس دیگه!

خلاصه فرنگیس کار خودش رو کرد، عروسی سوت و کور برگزار شد. چارتا از رفیق رفقای اوراقی تیمور و دو سه پارچ عرق سگی و دو تا مطرب مفنگی.
یه روز دو روز یه هفته یه ماه... فرنگیس دید نه بابا انگار راستی راستی فک و فامیل دیگه سراغی ازش نمیگیرن. رفتار تیمور هم عوض شده بود، شبا دیر میومد خونه و دهنش بوی زهرماری جات آبکی و دودکی میداد. ماشالله دستش هم چنان سنگین بود که فرنگیس عطای سوال و جواب و اعتراض رو به لقاش بخشیده بود.

چند سالی گذشت، فرنگیس خانوم حالا شکمش واسە بار سوم بالا اومده بود. تیمور کلا قید خونه زندگی رو زدە بود. بهجت خانوم - صاحبخونه‌شون - یه بار غیرمستقیم به فرنگیس رسونده بود که تیمور رو با زن همسایه روبەرویی دیده. از این خبرها و طعنه ها کم به گوشش نمیرسید. حالا تیمور گاهی هفته به هفته هم خونه نمی اومد. وقتی هم میومد فرنگیس رو یه فصل کتک مفصل میزد و پول مولی اگه داشت ازش میگرفت و برو که رفتیم. روزی صد دفعه تو دلش میگفت غلط کردم، گه خوردم اما باز نه جرأتش رو داشت نه غرورش اجازه نمیداد زنگی به پدرش بزنه که فلانی، اشتباه کردم. حقم داشت خب، تف سر بالا بود.

القصه، دیروز سوسن خانوم ، خبرگزاری محل چو انداخته تو در و همسایه که سرهنگ میخواد طلاق دخترش رو از اون لات بی سر و پا بگیره. گویا فرنگیس بالاخره پاش رو گذاشته رو دل صاب مردەش و دست بچە هاش رو گرفته و برگشته خونه باباش تا مراتب غلط کردم هاش رو به عرض ابوی برسونە. سرهنگ یه زمانی حرفش محال بود دوتا بشه. گفته بود فرنگیس دیگه دختر من نیست. یه زمانی آدم شق و رقی بود. اما پیرمرد حالا دل و دماغی براش نمونده. گذشت اون زمانی که خط اتوی یقه پیرهنش گردن گاو رو میزد. میگن وقتی دخترش رو دیده که سر و وضعش از کلفتشون بلور خانومم بد تره دلش به رحم اومده و دست به دامن دکیل و قاضی شدە که طلاق فرنگیس رو از اون تیمور گردن شکسته بگیره.

سر صبحی با صدای بزن و بکوب و هلهله که ازخونه سرهنگ می اومد بیدار شدم. جوری خوشحالی میکردن که فکر کردم انگار درجه های سرهنگ رو که بعد از انقلاب ازش گرفتن بهش برگردوندن. به صرافت افتادم ببینم چه خبره که زنگ در رو زدن. فریبرز پسر بلور خانوم بود. نیشش تا بناگوش باز بود. یه پاکت داد دستم و تعارف کرد شکلات بردارم.
- بفرمایید شکلات! جشن طلاق فرنگیس خانومه!
-- جشن طلاق؟ طلاق گرفت به سلامتی؟!
- سلامت باشید. قراره همین روزا طلاق بگیره. ایشاللا واسه خودت
-- چی میگی پسر؟! ایشالا واسە بابات! من که هنوز زن نگرفتم! حالا شوهر غولتشنش رو چطور راضی کردن؟
- واسە نبردن هر کدوم از بچە ها، قرار شدە سرهنگ یه خونه به اسم تیمور بزنه. فرنگیس هم قول دادە که تا آخرعمرش ازدواج نکنه چون تیمور خان اینجور خواسته. میگن تیمور گفته ببینم یا بشنوم با مرد دیگه ای پریدە روزگار همەتون رو سیاه میکنم. البته این چیزیه که به ما گفتن. شما از ما نشنیده بگیر. سرهنگ واسە حفظ آبرو گفته مهریه فرنگیس رو از یارو گرفته و دم قاضی رو هم دیده که یه مدتی بندازتش تو هلفدونی. من باید برم. قراره بچە های فرنگیس خانوم رو ببرم براشون کفش و لباس بخرم برای جشن آمادە باشن...

فریبرز رفته، ده دقیقه ست زل زدم به کارت دعوت جشن طلاق فرنگیس...و موندم واسە جشن طلاق فرنگیس سفید بپوشم یا سیاه، تبریک بگم یا تسلیت. بعد به خودم میگم گیج خدا! خب معلومە باید سفید بپوشی و تبریک بگی مگه نمیبینی نوشته جشن؟ یاد هشت سال پیش میوفتم و همون شبی که فرنگیس رفته بود بالا پشت بوم و داد میزد یا تیمور یا هیچکس دیگه.



folo April 6, 2015 05:08 AM

شما باید خودتو جای فرنگیس یا بچه هاش بزاری بعد میفهمی چه کار خوبی کردی جلوی ضرر رو از هر جا بگیری منفعته

گزارش یا اعتراض به این نظر


Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: