آدرس پست الکترونيک [email protected]









پنجشنبه، 3 اردیبهشت ماه 1394 = 23-04 2015

مهاجر افغان؛ کاش بنی‌آدم اعضای یک‌دیگر بودند!

نگاهی به مسئله پیوند عضو برای افغان‌های ساکن ایران؛ بنی‌آدم گاهی اعضای یکدیگرند

شیوا جمالی/روزنامه شرق: فاطمه ۳۹ سال دارد و متولد افغانستان است. وقتی شش سالش بوده، به‌همراه خانواده‌اش به ایران مهاجرت کرده است. در ایران بزرگ شده و با مهاجر افغان دیگری ازدواج کرده است و در‌حال‌حاضر مادر چهار فرزند و سرپرست خانوار است و در مشهد زندگی می‌کند.
وقتی با او صحبت می‌کنم، لهجه مشهدی‌اش از یادم می‌برد که او تابعیت ایرانی ندارد.
«شوهرم کارگر بود. پنج سال پیش سکته مغزی کرد و قسمت‌هایی از بدنش فلج شد. چهار بچه‌مدرسه‌ای داشتم و این برای ما در حکم فاجعه بود. در خانه‌های مردم کار می‌کردم تا بچه‌هایم بتوانند درسشان را بخوانند و غذایی برای خوردن داشته باشند. علاوه‌براین هزینه‌های درمانی شوهرم هم بود اما بدبختی من و بچه‌هایم به اینجا ختم نشد. بعد از مدتی شوهرم دچار نارسایی کلیه شد و بالاخره کارش به دیالیز کشید. تقریبا یک‌سال است که سه روز در هفته دیالیز می‌شود (اگر پولش جور شود) هزینه هر جلسه دیالیز ۲۴۰ هزار تومان است و هرسری بعد از دیالیز باید یک آمپول ۲۳ هزار تومانی تزریق کند که خیلی وقت‌ها پولم به خرید آمپول هم نمی‌رسد. به‌جز اینها هزینه پوشک و آژانسش تا بیمارستان هم هست، شوهرم باید سه بار در هفته دیالیز شود که هزینه‌اش حدود ماهی سه میلیون تومان است که از توان من خارج است. برای تأمین این هزینه‌ها به هرجایی که فکرش را بکنید مراجعه کردم؛ از خیریه‌ها گرفته تا سازمان‌ملل. سازمان‌ملل با کلی دوندگی بعد از گرفتن رسید پرداخت هزینه بیمارستان، درصدی از پول را به ما برمی‌گرداند اما باید پولی باشد که به بیمارستان بدهی تا بعدا بتوانی درصدی از آن را پس بگیری. گاهی هم خیریه‌ها هزینه یکی، دو جلسه دیالیز را تقبل می‌کنند. خودم در خانه‌های مردم کار می‌کنم و حقوقم حتی کفاف هزینه مدرسه‌رفتن بچه‌ها را هم نمی‌دهد. بااین‌حال فرزندانم به مدرسه می‌روند و این تنها امید و دلخوشی من در زندگی است. علاوه‌بر شوهرم، مجبور به نگهداری از برادرم هم هستم. او سال گذشته هنگام کار از روی پل سقوط کرد و الان با اینکه قطع‌نخاع نیست، به‌خاطر نداشتن دوا و درمان درست، تمام استخوان‌هایش کج جوش خورده‌اند و قادر به حرکت نیست. اگر خانه من را ببینی خنده‌ات می‌گیرد؛ مثل بیمارستان است. باید هرروز دو نفر را پوشک کنم و یک خروار دارو بهشان بدهم. برادرم بعد از اینکه معلول شد، زن و بچه‌هایش رهایش کردند. چون کسی را جز من نداشت، با این‌همه بدبختی، مجبور شدم او را هم قبول کنم».
فاطمه روزهایی که به‌دنبال هزینه دیالیز شوهرش دربه‌در خیریه‌های مختلف است و نمی‌تواند سر کار برود، شب‌ها کودکانش چیزی برای خوردن ندارند و وقت‌هایی که هزینه دیالیز جور نمی‌شود، همسرش ورم می‌کند و دچار تنگی نفس می‌شود و بچه‌ها وحشت‌زده می‌شوند.
از فاطمه پرسیدم چرا به پیوند کلیه فکر نمی‌کنی؟ می‌گوید: «پولش را از کجا بیاورم؟ همین الان هم من گاهی پول تزریق بعد از دیالیز را ندارم و شوهرم خیلی‌وقت‌ها نمی‌تواند به‌موقع دیالیز شود».
فاطمه به بازگشت به افغانستان فکر نمی‌کند. «به کجا باید برگردم؟ ۳۳ سال است که ایران زندگی می‌کنم. در افغانستان کسی را نمی‌شناسم. امکانات درمانی هم در افغانستان وجود ندارد. همیشه آرزو می‌کنم ‌ای‌کاش زندگی‌ام یک خواب بد باشد و از خواب بیدار شوم...».
قانون ممنوعیت پیوند اعضا برای اتباع خارجی برای اولین بار از سال ۱۳۷۲ تصویب شد. در آن سال‌ها آمار بالای پیوند کلیه از ‌دهنده ایرانی به اتباع خارجی (عموما اتباع ثروتمند حاشیه خلیج‌فارس) نگرانی‌هایی در مورد تبدیل ایران به مقصد خریداران اعضا و دلالان اعضای بدن به‌وجود آورده بود.
در طول سال‌های گذشته، قوانین مربوط‌به پیوند اعضا مرتبا در حال تغییر بوده است.
در تیرماه سال گذشته شورای‌عالی پیوند عضو اعلام کرد: با توجه به تعداد زیاد بیماران ایرانی در فهرست پیوند اعضا، انجام این عمل برای اتباع غیرایرانی به کلی ممنوع خواهد شد.
بعد از اعلام این ممنوعیت سفت و سخت، سوم اسفند پارسال، دکتر نجفی‌زاده، رئیس شورای‌عالی پیوند اعضا اعلام کرد: اتباع افغان مقیم ایران می‌توانند از هم‌وطنان مقیم خود در ایران (افراد زنده یا مرگ مغزی) عضو پیوندی دریافت کنند.
اما این خبر، برای امثال راضیه اوضاع را بهتر نکرده است. راضیه ۲۴ ساله است. سه‌ماهه بوده که خانواده او از افغانستان به ایران مهاجرت کردند. راضیه در دانشکده خبر، روابط‌عمومی خوانده است. او ازدواج کرده و یک پسر دوساله دارد. راضیه پنج سال است به نارسایی کلیه مبتلاست و دیالیز می‌شود.
او می‌گوید هزینه‌های دیالیز سرسام‌آور است و علاوه‌ بر هزینه دیالیز، هزینه آزمایش‌ها و دارو‌ها هم هست که پرداختش از توان آنها خارج است. شوهر راضیه هم تحصیلات دانشگاهی دارد، اما برای تأمین هزینه‌های زندگی و درمان همسرش به گچ‌کاری رو آورده است و روزانه 25 تا 30 هزار تومان درآمد دارد که در بهترین حالت، ماهیانه 900 هزار تومان است و به زور هزینه اجاره خانه‌شان تأمین می‌شود، درحالی‌که هزینه‌های دیالیز صفاقی راضیه در حدود یک میلیون تومان است. راضیه برایم توضیح می‌دهد به‌خاطر مراقبت از فرزند کوچکش و کمتربودن هزینه، دیالیز صفاقی را انتخاب کرده است که خودش در خانه آن را انجام می‌دهد و احتمال عفونت هم وجود دارد و از طرفی هم سازمان‌ملل هیچ کمک‌هزینه‌ای برای دیالیز صفاقی پرداخت نمی‌کند.
از او راجع به مصوبات جدید شورای‌عالی پیوند اعضا پرسیدم:
فکر می‌کنی قوانین جدید تأثیری بر روند درمانت داشته باشد؟
«وقتی به‌طورکلی پیوند عضو برای اتباع خارجی در ایران ممنوع شد، به این فکر می‌کردم که از سه‌ماهگی به هر نقطه دیگری از دنیا رفته بودم، دست‌کم امروز از حداقل حقوق شهروندی برخوردار بودم. قانون جدید هم بعد از حدود شش‌ماه تصویب شد و اجازه پیوند کلیه از یک افغان به افغان دیگر را داد که زیاد به حال امثال من فرقی نمی‌کند. تمام هزینه‌های مربوط به خرید کلیه، هزینه بیمارستان، هزینه آزمایشات قبل از پیوند، داروهای مهار سیستم ایمنی بعد از پیوند همه‌وهمه باید به صورت آزاد به بیمارستان پرداخت شود که تأمین چنین هزینه‌ای برای ما غیرممکن است. از طرفی چون افغان‌های مقیم ایران معمولا کارهای بدنی سنگین انجام می‌دهند، پیدا کردن ‌دهنده عضو، کار خیلی سختی است و تازه بعد از این‌همه بدبختی، امکان پس‌زدن عضو هم وجود دارد. در مورد گرفتن عضو از یک مرگ مغزی افغان هم امیدی ندارم. ما که نمی‌توانیم به امید پیداکردن بیماران مرگ مغزی‌شده افغان به بیمارستان‌ها سر بزنیم و برای خودمان دنبال عضو بگردیم. نمی‌دانم تا کی می‌توانم دیالیز را ادامه بدهم، ترجیح می‌دهم به این موضوع فکر نکنم».
برای روشن‌شدن بیشتر موضوع با دکتر کتایون نجفی‌زاده، رئیس شورای‌عالی پیوند اعضا و بیماری‌های خاص گفت‌وگو کردم:
وقتی در مصوبه شورای‌عالی پیوند اعضا صحبت از ممنوعیت اهدای عضو برای اتباع بیگانه می‌شود، تفاوتی بین مهاجرانی که تازه وارد ایران شده‌اند و کسانی که تمام عمرشان در ایران زندگی کرده‌اند، وجود ندارد و هیچ یک قادر به دریافت عضو از یک ایرانی نیستند. چرا؟
«کسانی که تازه وارد ایران شده باشند حتی قادر به دریافت عضو از یک افغان هم نیستند. افغان‌هایی قادر به دریافت عضو از یک افغان دیگر هستند که دارای کارت آمایش باشند یا پناهنده باشند یا گذرنامه‌شان مهر دایم داشته باشد. یک افغان، تنها در صورتی می‌تواند از یک ایرانی عضو بگیرد که تابعیت ایران را دریافت کرده باشد».
گرفتن تابعیت ایران، برای افغان‌ها بسیار دشوار است. حتی کسانی که در ایران به دنیا آمده‌اند، امکان گرفتن تابعیت ایران را ندارند. از دکتر نجفی‌زاده پرسیدم آیا این عادلانه است که به صرف نداشتن تابعیت و خون ایرانی، افراد از حق درمان برخوردار نباشند؟
«ببینید، مسلما این شرایط درست نیست. افغان‌هایی که برای‌مثال به یک کشور اروپایی مهاجرت می‌کنند، بعد از گذشت چندسال تبعه آن کشور محسوب می‌شوند اما باید این موضوع را مدنظر داشته باشیم که ما کشور چندان ثروتمندی نیستیم. طبق آخرین آماری که در دست ماست حدود چهار‌میلیون‌و 800 هزار مهاجر افغان به صورت قانونی و غیرقانونی در ایران زندگی می‌کنند که دادن تابعیت و خدمات به همه آنها مستلزم صرف بودجه هنگفتی است. البته جدیدا وزارتخانه در حال تصمیم‌گیری برای کل سیستم درمانی افغان‌هاست که با همکاری سازمان ملل تسهیلاتی برای درمان در اختیارشان قرار بگیرد. در حال حاضر این دغدغه در وزارتخانه وجود دارد و ما از سازمان‌ملل هم دعوت کرده‌ایم تا با هم‌فکری راهکاری برای مسئله درمان افغان‌ها پیدا کنیم».
حرف‌وحدیث‌هایی وجود دارد که در مواردی اعضای افغان‌های مرگ مغزی به ایرانی‌ها پیوند زده شده. دکتر نجفی‌زاده اما این شایعات را رد می‌کند.
«نه، چنین چیزی درست نیست. به‌خاطر جلوگیری از همین حرف‌وحدیث‌ها بوده که پیوند عضو حتی از افغان‌های مرگ مغزی تبعه ایران، به فرد ایرانی ممنوع شده است. به دلیل شرایط زندگی و سختی کار افغان‌ها، مرگ مغزی در بینشان بسیار شایع است و از طرفی هم گیرنده عضو افغان نداریم و این اعضا معمولا هدر می‌رود ولی به هیچ عنوان به ایرانی‌ها پیوند زده نمی‌شود».
در طول تهیه این گزارش من با ده‌ها افغان که خواهان پیوند عضو هستند صحبت کردم و حتی اطلاعات آنها را می‌توانم در اختیار شما قرار دهم؛ این افراد وجود دارند. آیا مرجعی وجود دارد که اطلاعات افغان‌های نیازمند به عضو را ثبت کند تا در مواقع لزوم بتوانند از سایر افغان‌های مرگ‌مغزی‌شده عضو بگیرند؟
«نه، چنین مرجعی در حال حاضر وجود ندارد».
راضیه، زهرا را معرفی می‌کند که خانواده‌اش سال‌ها قبل از تولد او به ایران مهاجرت کرده‌اند. او دو خواهر دیالیزی دارد و بیش از 9سال است که خواهرانش را برای دیالیز به بیمارستان می‌برد. زهرا متولد ۱۳۶۶ در دامغان است و دو خواهر ۳۱ و ۲۹ ساله به نام‌های فاطمه و ریحانه دارد که از ۹ سال پیش دیالیز می‌شوند.
«تمام کارهای درمانی خواهرانم بر عهده من است. هزینه‌های دیالیز و درمان برای هرکدام سه‌میلیون‌و 235 هزار تومان است؛ کمک سازمان‌ملل پول دو روز دیالیزشان در هفته است. در طول این سال‌ها تمام ‌داروندارمان که با کارگری در باغ‌های کشاورزی به‌دست آورده بودیم، خرج دیالیز خواهرانم کردیم. ما خیلی تلاش کردیم برای خودمان تابعیت ایرانی بگیریم اما موفق نشدیم، حتی منی که در ایران به دنیا آمده‌ام هم نمی‌توانم تابعیت ایرانی بگیرم. در عمل به افغان‌ها خیلی تابعیت ایرانی نمی‌دهند. جوری که به من گفته‌اند، تنها شانس من برای گرفتن تابعیت ایرانی، ازدواج با یک مرد ایرانی است. نه‌تنها نمی‌توانیم تابعیت بگیریم بلکه کارت آمایشمان را هم هرسال با تأخیر تمدید می‌کنند. وقتی تاریخ کارت آمایشمان تمام شده باشد، از کمک‌های سازمان‌ملل هم نمی‌توانیم استفاده کنیم و فشار خیلی زیادی را متحمل می‌شویم».
دکتر نعمت احمدی، حقوق‌دان در مورد شرایط گرفتن تابعیت ایرانی و وضعیت مهاجران افغان چنین می‌گوید:
«ما در دنیا دو شیوه تابعیت داریم: شیوه خاک و شیوه خون. در کشورهای مهاجرپذیر مثل آمریکا هر فردی که در خاک آمریکا متولد شود، فارغ از ملیت پدر و مادرش، آمریکایی محسوب می‌شود.
در سیستم خون مثل سیستم ایران، مهم نیست که شما کجا به دنیا آمده‌اید، مهم این است که از کدام خون و کدام صلب هستید. بنابراین به هیچ‌وجه نمی‌شود فردی غیر از این به تابعیت ایران دربیاید.
کتاب دوم قانون مدنی ماده ۹۷۶ می‌گوید:
اشخاص ذیل تبعه ایران محسوب می‌شوند:
۱ - کلیه ساکنان ایران به استثنای اشخاصی که تبعیت خارجی آنها مسلم باشد. تبعیت خارجی کسانی مسلم است که مدارک تابعیت آنها مورد اعتراض دولت ایران نباشد.
۲ - کسانی که پدر آنها ایرانی است؛ اعم از اینکه در ایران یا در خارجه متولد شده باشند.
۳ - کسانی که در ایران متولد شده و پدر و مادر آنان غیرمعلوم باشند.
۴ - کسانی که در ایران از پدر و مادر خارجی که یکی از آنها در ایران متولد شده به‌وجود آمده‌اند.
۵ - کسانی که در ایران از پدری که تبعه خارجه است، به‌وجود آمده و بلافاصله پس از رسیدن به سن 18 سال تمام، لااقل یک‌سال دیگر در ایران اقامت کرده باشند؛ واِلا قبول‌شدن آنها به تابعیت ایران، طبق مقرراتی خواهد بود که مطابق قانون برای تحصیل تابعیت ایران مقرر است.
۶ – هر زن تبعه خارجی که شوهر ایرانی اختیار کند.
۷ – هر تبعه خارجی که تابعیت ایران را تحصیل کرده باشد.
طبق بند چهار، نسل دوم افغان‌هایی که در ایران به دنیا آمده‌اند، می‌توانند تابعیت ایران را احراز کنند؛ اما عملا بندهای قانونی این‌چنینی هم برای افغان‌ها کاربرد چندانی ندارد، چون اکثر آنها قادر به ارائه مدارکی نیستند که پدر و مادر آنها در ایران به دنیا‌ آمده‌اند. طبق ماده ۹۷۹ نیز افراد با شرایط مشخصی می‌توانند تقاضای تابعیت ایرانی کنند؛ اما تابه‌حال موردی نبوده که با چنین درخواستی بتواند تابعیت ایران را کسب کند. ما ازجمله کشورهایی هستیم که سخت‌ترین قوانین تابعیتی را دارد».
دکتر نعمت احمدی وضعیت مهاجران در جامعه ایران را چنین توصیف می‌کند:
«از منظری، مهاجران افغان از همه سوبسیدهای دولتی استفاده می‌کنند. از آب، برق و وسایل نقلیه عمومی استفاده می‌کنند و به دولت مالیاتی پرداخت نمی‌کنند و به‌لحاظ عدم ثبت اطلاعاتشان، پیگیری تخلفات و جرائم آنها دشوار است.
اما اگر با دید انسانی به مسئله افاغنه در ایران نگاه کنیم، یک تراژدی تمام‌عیار است. کسانی که از اصلی‌ترین حقوق انسانی حتی هویت، بی‌بهره هستند. کسانی که سخت‌ترین مشاغل را بدون بیمه انجام می‌دهند و هر روز با ترس و وحشت از ردّ مرزشدن (برگردانده‌شدن به خاک افغانستان) و در بدترین شرایط زندگی می‌کنند. نسل دوم این مهاجران عده زیادی هستند که به‌دلیل نداشتن اوراق هویتی، از حق تحصیل محروم هستند. افغان‌ها عملا در محاکم قضائی قادر به پیگیری حقوق خود نیستند. چندسال قبل در ماجرای بیجه در پاکدشت، که 9 کودک را به قتل رسانده بود، اکثرا قربانیان، کودکان افغان بودند. نیمی از خانواده‌ها شکایتشان را تعقیب نکردند و از ایران فرار کردند؛ حتی اگر خطری متوجه جانشان هم باشد قادر به رفتن به دادگاه نیستند، چون فاقد اوراق هویتی هستند. حتی توانایی گرفتن حقوق‌شان از کارفرما را ندارند.
جمعیت افاغنه که درحال‌حاضر در ایران زندگی می‌کنند، به اندازه کل جمعیت بعضی از کشورهای حاشیه خلیج‌فارس است و این فرصت بالقوه‌ای بود که ما با مدیریت غلط، آن را به تهدید تبدیل کردیم. متأسفانه ما میزبان بدی بودیم. خیل عظیم مهاجران افغان می‌توانستند به عنوان سفیر فرهنگی ایران عمل کنند، اما درحال‌حاضر با تحقیر و ظلم و بی‌توجهی، بذر کینه و نفرت است که کاشته‌ایم. متأسفانه در آینده بزرگ‌ترین دشمن ما و بزرگ‌ترین چالش امنیتی ایران، افغانستان خواهد بود».
از دیدگاه نعمت احمدی راه‌حل پایان‌دادن به این شرایط بغرنج، نگاهی انسانی به مسئله مهاجرت است.
«برای حل مسئله افغان‌های ساکن ایران، نیاز به یک اراده ملی و یک اراده بالادستی است که از منظر انسانی به این قضیه نگاه کند. درحال‌حاضر وزارت کشور به‌صورت منفعلانه امور مربوط به افغان‌ها را که اصولا سیاست حذف است، به نیروی انتظامی سپرده که به هیچ‌عنوان موفق نبوده است».
در سفر اخیر محمد اشرف‌غنی، رئیس‌جمهور افغانستان به تهران و دیدارش با رئیس‌جمهور موضوع مهاجران افغان، یکی از رئوس مهم گفت‌وگوهای طرفین بوده است. به‌نظر می‌رسد در این گفت‌وگوها زمینه‌های این اراده بالادستی و اجماع در حل مشکل مهاجران افغان فراهم شده باشد. باید در عمل دید این دیدارها و گفت‌وگوها در عمل چه اثری بر زندگی امثال فاطمه و راضیه خواهد داشت.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: