آدرس پست الکترونيک [email protected]









سه شنبه، 9 تیر ماه 1394 = 30-06 2015

نوری زاد: رگ گردن رهبر زیر ساطور آمریکاست

نوری زاد: به رهبر می گویم: شما نیک تر از ما خبر دارید و خوب می دانید رگِ گردنِ ما تا کجا زیر ساطور آمریکایی ها است.../ ...ژاپنی ها با خردی که داشتند، و با عمامه هایی که نداشتند، تا توانستند از دانشِ همان دشمن بمب افکن، سود بردند و به آقایی رسیدند.
****


محمد نوری زاد
هشت تیرماه نود و چهار - تهران

حرفهای مفت آیت الله

یک: خبر آمد که خانواده ی ستار بهشتی بشدت آسیب دیده اند در برخوردِ اتومبیل شان با یک پل عابر. با دکتر ملکی راه افتادیم طرفِ رباط کریم تا از این خانواده ی خون به دل دیدن کنیم و با حضورمان به آنان بگوییم که: ما با شماییم تا هرکجا. جمعی از " مادران پارک لاله " نیز آمده بودند. آنکه در این حادثه بیش از همه آسیب دیده بود، یکی آقا مصطفی – داماد خانواده و شوی سحر بهشتی – بود و یکی بنیامین پسر شش ساله ی سحر. دست آقا مصطفی در گچ بود و لب و لثه ی بنیامین شکافته بود. گوهر بانو و خود سحر اما کوفتگی مختصری داشتند که خودشان می گفتند آسیب شان چندان نیست. در آن جمع خودمانی، یکی در آمد که: کل معترضانِ خانواده ی ستار بهشتی در این حادثه حضور داشته اند که اگر طوریشان می شد، رهبر مستضعفان جهان یک خواب راحت می داشت بعد از این چند سالی که از شیون ها و ضجه های گوهر بانو خواب به چشمانش راه نیافته. مادر و پدر سعید زینالی نیز آمدند. پدر شکایت نامه ای را که از رهبر به مجلس خبرگان فرستاده بود از جیبش در آورد و نشانم داد. دبیرخانه ی مجلس خبرگان بی آن که نامه را ثبت کند، آن را پس فرستاده بود.

دو: خانه ی روستایی من در همان نزدیکی هاست. همه با هم رفتیم به دیدنِ پدر و مادر من. خورشیدهای من چه شادمانی کردند از تماشای هیاهوی آن همه میهمان سرزده در آن دیرگاه شب. در آن جمع، گوهر بانو را در کنار مادرم نشاندم. شاید به این خاطر که گفته باشم: مادران، یک بار به دنیا می آیند اما هزار بار می میرند.

سه: امروز دوشنبه با دکتر ملکی رفتیم جلوی کانون وکلا. محلی که بانو نسرین ستوده نُه ماه تمام در آنجا به اعتراض ایستاد و از سرما و گرما و تهدیدها و اخم ها و تنهایی ها نهراسید و سر آخر به پیروز دست یافت. کانون وکلا شاید به عمر خود این همه جمعیت بخود ندیده بود. مأموران لباس شخصی و پلیس ها هم فراوان بودند. هم آنان و هم ما بنا بر آرامش داشتیم. مأموران جوانی را که با گوشی اش عکس می گرفت با خود بداخل یک ون بردند و عکس های محمد علی طاهری را نیز از دست دختری ربودند. سر تیم مأموران مرتب به من می گفت: عکس طاهری نباشه. دکتر رییس دانا برای رهایی آن جوان به داخل ون رفت و به مأموران گفت: جیب های این جوان را خوب بگردید نکند دکلی در جیبش مخفی کرده باشد یک وقت. مأموران البته نوشته های آقای نعمتی را نیز از دستش گرفتند. نعمتی روی سه برگ کاغذ بزرگ نوشته بود: ما – پیروز – شدیم. بانو ستوده در پایان سخن گفت و پایان اعتصابش را اعلام کرد. دکتر ملکی و جناب خندان – شوی نسرین بانو – نیز مختصری صحبت کردند. همه از من می پرسیدند: از این به بعد کجا بایستیم به اعتراض؟ گفتم: شاید مقابل دفتر لاستیک دنا.

چهار: جناب رهبر در دیدار با خانواده های شهدای هفتم تیر در همین دو سه روز پیش، اگر چند تا فحش خواهر و مادر هم نثار آمریکا می کرد، غلافِ عصبیت و بد دهنی و فحاشی هایش سترگی می گرفت و خیالش آسوده می شد. به رهبر می گویم: ای بنده ی نافرمان خدا، فحش دادن به یک ابر قدرت، بیش از آنکه اندازه و مقداری برای فحش دهنده متبادر کند، به درماندگیِ وی اشاره دارد. و می گویم: در همین قاره ی آسیا، مردمانی اگر بخواهند زیر و بالای آمریکا را به هم بدوزند، و کودکان را با نفرت و کینه از آمریکا به دنیا بیاورند و پیرانشان را با همان کینه و نفرت به گور بسپرند، مردمان ژاپن هستند. ژاپنی ها اما با خردی که داشتند، و با عمامه هایی که نداشتند، از دل نفرت و کینه های دم دست، خردمندی را برکشیدند و تا توانستند از دانشِ همان دشمن بمب افکن، سود بردند و آقایی اختیار کردند و به آقایی رسیدند. جوری که همه ی ما و شما حسرت یک پس کوچه از خردمندی هایشان را داریم. بی آنکه قلچماقانی به اسم انصار حزب الله در جوار و عمامه به سران از خدا بی خبری در کنار داشته باشند.

و به رهبر می گویم: آمریکایی ها بی آنکه عربده بکشند و به کشوری و ملتی ناسزا بگویند، صبورانه و هوشمندانه زدند و بیخ مخفی کاری های هسته ایِ ما را بالا آوردند و همچنان صبورانه و بی عربده نیز پیش می روند و خود شما از همه ی اینها و از پایانِ ناگزیرِ مذاکرات هسته ای نیک تر از ما خبر دارید و خوب می دانید رگِ گردنِ ما تا کجا زیر ساطور آمریکایی ها است. و می گویم: جناب رهبر، شکست های پشت در پشت این سالهای اسلامی را نه با عصبیت بل ای بسا با خردمندی بشود ترمیم کرد. در این اوضاع پیچاپیچ، پوزشخواهیِ رهبر مگر گره گشایی کند. که اگر رهبر خود را بنده ی خدا می دانست، و به پوزشخواهی از مردمی فرو می نشست که بی اجازه ی آنان پولشان را مرتب از جیب شان بر می دارد و همزمان به نی نیِ چشمانِ اشکبار دخترکان تن فروش و جوانان بیکار و معتاد ایرانی زل می زند، ای بسا مختصری از آب رفته بجوی باز می گشت و کارهای بی سامان، رنگی از سامان می گرفت. رهبری که در نمازهای تکراری اش ولاالضّالّین را با صدای خوش ادا می کند از مخرج، و همین ولاالضالین را چند برابر دیگران کش می دهد با صوتی خوش و با لحنی آهنگین و با رعایت همه ی موازینِ صرف و نحو عربی، کاش می دانست فشردنِ گلوی آزادی در این ملک، یک حرامِ آشکار است و با بی توجهی به این حرامخواری های چند بچند، کار ملایان در این کشور به تنگنا در خواهد افتاد.

پنج: همین امشب - دو شنبه شب - آیت اللهی به اسم مکارم شیرازی - که وی و پسرانش نیز مأجورند در کارخانه ربایی و بالا کشاندن های خویشاوندی و نیابتی - در یک سخنرانیِ سی شبه از تلویزیون می گفت: مفسدان اگر پیش از دستگیری توبه کنند و به عمل صالح روی برند ، توبه شان پذیرفته می شود، اما همین مفسدان بعد از دستگیری توبه شان ارزشی ندارد. و بعد گفت: از زندان برای ما نامه می نویسند و گریه زاری می کنند که ما کاری نکرده ایم و توبه می کنیم. این حرفها از داخل زندان هیچ ارزشی ندارد. می گویم: این حرف آیت الله در باره ی زندانیان و بویژه زندانیان سیاسی، از آن روی مفت و از سرِ شکم سیری است که حضرت ایشان نظام حکومتی و بویژه قضاییِ کشور را همانی تصور کرده که از آیات قرآن رو خوانی می کند در خیال. و خبر ندارد در پستوهای اسلامی، چه بلاهایی بر سر فرد متهم می آورند هیولاهای اطلاعات و سپاه تا فرد متهم به همانی اقرار کند که: آنان می خواهند. و این هیولاها نه خودِ فرد مفسدی را که اکنون در گوشه ای به عمل صالح مشغول است، بل همه ی اطرافیانش را از گردونه های شغلی و معیشتی و اجتماعی محروم می کنند فی المجلس. کاش این آیت الله به ما می فرمود: پدر و مادر و خواهرِ سعید زینالی - که شانزده سال پیش توسط هیولاهای سپاه از خانه برده شده - چه گناهی کرده اند که پدر بعد از بیست و هشت سال کارِ کارمندی از کار برکنار شود، و خواهر درسخوانده اش از کار اخراج شود، و مادرش به خاطرِ این که می پرسد: پسرم کجاست، به زندان و به سلول انفرادی برده شود؟

پ. ن. کارخانه ی لاستیک دنا را آخوندی به اسم آیت الله شیخ محمد یزدی دزدیده است در روز روشن. وی اکنون رییس مجلس خبرگان رهبری است. بقول جوونا: مملکته داریما! دزد عمامه به سرِ به این گندگی را کرده اند رییس مجلس خبرگان رهبری! ببین آن بالایی ها دیگر چقدر گنده دزد اند که به این یکی کارخانه ی لاستیک دنا رسیده ناقابل!



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: