آدرس پست الکترونيک [email protected]









سه شنبه، 1 تیر ماه 1395 = 21-06 2016

نوری زاد: آقایان و سرداران رفتنی اند چه جور!

سرداران و آیت الله ها و آخوندهای بیت رهبری هرچه هم که قرآن سربگیرند و هرچه هم که با چارده روایت قرآن بخوانند، همین که دستشان به خون بی گناهان آغشته است، رفتنی اند چه جور!
****

با چارده روایتِ قرآنی
محمد نوری زاد

یک: ساعت شش صبح با مادر سعید زینالی و خواهر شهرام فرج زاده حرکت کردیم به سمت رشت. مادر سعید زینالی هموست که در یک ماراتُنِ خستگی ناپذیر و هفده ساله در پیِ یافتنِ نشانی از فرزندِ برده شده ی خویش است. در این هفده سال همه اش میخ بر مغز سپاه کوفته و سپاه را مسئول برده شدنِ فرزند خویش اعلام کرده. سپاه اما سالهای سال بی خیالِ پاسخگویی بود و این مادر و شویش را به هرکجا می دوانده تا مگر خسته شوند و از پای در آیند و سکوت پیشه کنند. مثل دیگر پدران و مادرانی که فرزندانشان سربه نیست رفته اند که رفته اند. سپاه اما این اواخر تلاش کرده یک بار برای همیشه این میخ آزار دهنده را از کله اش بیرون بکشد و کلاً وجود جوانی به اسم سعید زینالی را منکر شود. این بازیِ انکار، با نقش آفرینیِ آخوند قاتل و ناجوانمردی به اسم اژه ای شروع شد که در پاسخ به پرسش یک خبرنگار گفت: بعضی ها خیال دارند مسئولیتِ فرزند گمشده ی خود را به دوش نهادهای امنیتی بگذارند.

ناجوانمردیِ بعدی با خود سپاه بود که هم هاشم زینالی را و هم همسرش را به زندان برد و در یک مواجهه ی مسخره به این دو گفت: چرا اینهمه می گویید این سپاه بوده که پسر شما را برده؟ چرا نمی گویید اطلاعات برده؟ محصول هفده سال دوندگیِ این زن و مرد تازه به اینجا رسیده که سپاه برای این مادر و پدر شاخ و شانه بکشد که: بردن و کشتن سعید زینالی کار ما نبوده؟ چرا؟ چون اگر مسئولیتش را بپذیرد، تازه داستانِ برده شده ها و گمشده ها و کشته شده ها شروع می شود. خانواده های بسیاری هستند که فرزندشان در همان زمان سربه نیست شدند اما از ترس صدایشان در نیامده تا کنون. می گویم: هیچ بعید نیست فردا پس فردا که سالروز فاجعه ی کوی دانشگاه است، سپاه فیلمی بسازد و منتشر کند و پدر و مادر سعید زینالی را دروغگو خطاب کند. مثلاً کارت سربازی سعید زینالی را نشان بدهند و بگویند: شما که می گفتید پسرتان دانشجو بوده پس چرا اینجا نوشته: میزان تحصیلات راهنمایی؟ می گویم: آدمکش های سپاه اگر پرپر بزنند و کله های خود را بر در و دیوار بکوبند، نه که دستشان به خون بی گناهانِ بسیاری آغشته است، مطلقاً حریف این مادر نمی شوند. این مادر انگار پای به این دنیا گذارده که با همه ی ضعف و نداری اش – در این روزگار – با کله گنده های امنیتیِ سپاه سرشاخ شود و شاخ گنده های آدمکشِ سپاه را بشکند. این داستان حتماً با پیروزیِ این مادر به پایان خواهد رسید. به گنده های آدمکشِ سپاه می گویم: موشک های شهاب تان را مسلح و آماده ی شلیک کنید که این مادر، تا ردی و نشانی از پسرش نگیرد، دست بردار نیست!

دو: شهرام فرج زاده همان جوانی است که اتومبیل نیروی انتظامی در عاشورای سال 88 از روی بدنش رد شد و صورتش را از هم درید. خواهر شهرام نیز آرام و قرار ندارد تا تکلیفِ خونِ رها مانده ی برادرش روشن شود. می گویم: کربلا در جوار ماست و جناب رهبر و مداحان عربده کشِ وی برای کشته های قرن ها پیش ضجه می زنند. دروغگویی این جماعت را از همین جاها می شود رصد کرد. مگر می شود جوانان رعنایی مثل مسعود هاشم زاده را زد و از پای در آورد و بی اعتنا به خونِ جاریِ اینان برای کشته های کربلا گریست و بر سر کوفت؟ آنچه که در رشت بچشم می آمد، عکس های بزرگ شهدای مدافع حرم بود که در هرکجا نصب کرده بودند. شاید من خود دوازده تایش را شمردم. اینها براستی در سوریه چه می کرده اند؟ چرا پسران آیت الله ها و خود آیت الله ها و پسران سرداران و طلاب اسلامی و عربده کش هایی مثل پناهیان به سوریه نمی روند تا در دفاع از حرمین الشریفین بشهادت برسند؟ چرا آمار از پای در آمدنِ جوانانِ ما در سوریه اینهمه فزونی گرفته؟ و چرا بر این فاجعه ی انسانی آذین می بندند به دروغ؟ حضور ملاهای ایران در جنگ سوریه، و اسلحه ها و پولهای گسیل شده ی ایران نه برای دفاع از چند گنبد و مناره و کاشی و ضریح است. سپاه قدس و ملاهای بیت رهبری، هست و نیست ما را برای حفظ سید حسن نصرالله و حزب الله و شیعیان لبنان است که بکار گرفته اند؟ پس دفاع از حرم طنز مستمری بیش نیست. یکوقت نگویید ما ندانستیم و نگفتیم؟

سه: رفتیم رشت منزل مسعود هاشم زاده. که این جوان رعنا در سی ام خرداد هشتاد و هشت به ضرب تیر مستقیم برادران از پای درآمد و جنازه اش را برادران اطلاعات دزدیدند و نهایتاً بعد چند روز در یک امامزاده ی محلی بخاکش سپردند. ما رفته بودیم که در مراسم سالروزِ این جوان و این خونِ جاری شرکت کنیم. عصر شد و حرکت کردیم به سمت امامزاده. که از اینجور امامزاده ها در همه جا هست و حتماً نیز شجره نامه ی معتبری دارند بلا تردید. خودکفایی به این می گویند!

چهار: در آن عصرگاه گورستان، آنچه که بیش از هرچه برایم تماشایی بود، غریبانه بودنِ این سالروز بود. کسی برای حضور در مراسم سالگرد این جوان کشته شده نیامده بود جز ما و خانواده اش. نه از دوستان اصلاح طلب خبری بود و نه از دانشجویان آزاده و نه از مسئولان و نمایندگان متفاوت نگر و نه از مردمی که بنا بر تغییر اوضاع دارند. در راه بازگشت، به خانم زینالی و فرج زاده گفتم: سپاس که توفیقِ این یافتیم تا در این روز به مسعود هاشم زاده سر بزنیم. شاید روشن نگاهداشتنِ مشعل هایی که سوخت شان بجای نفت خون عزیزان ماست، به همین پاسداشت های گاه بی گاه باشد. و گفتم: سرداران و آیت الله ها و آخوندهای بیت رهبری هرچه هم که قرآن سربگیرند و هرچه هم که با چارده روایت قرآن بخوانند ، همین که دستشان به خون بی گناهان آغشته است، رفتنی اند چه جور!



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: