آدرس پست الکترونيک [email protected]









پنجشنبه، 14 بهمن ماه 1395 = 02-02 2017

یک دامدار ۶۰ ساله بهایی را آتش زدند

نگام، حقوق بشر – در روزهایی که پلاسکو آتش گرفت و هوار شد روی دل های ما ، در روزهایی که ما نیز مانند آتش نشانان در میان دود و آوار ناپدید شده بودیم یک نفر دیگر هم سوخت ولی خبر سوختنش در لابلای اخبار پر اضطراب پلاسکو گم شد .
در واقع او را آتش زدند و بدنش را به زغالی غیر شناسایی شدن تبدیل کردند.

“ خدایا چه اتفاقی افتاده است “

شب بود و سوز سرما استخوان را می ترکاند. خانواده منتظرش بودند . هرکجا بود دیگر باید می رسید . مرد صبح زود از خانه خارج شده بود تا به گوسفند هایش در دامداری رسیدگی کند . البته دیگر وقت بازنشستگی بود و امسال ۶۰ سالش تمام می شد .
خودش که به خانه نشینی تن نمی داد و همه زندگی اش کار و تولید و گوسفند هایش بودند که خرج خانواده را تامین می کردند.
مرد و خانواده ساکن شهر سمنان بودند و روزگار می گذراندند . ۱۸ دی ماه سال جاری همسایه ای که در جوار دامداری مرد به همین شغل مشغول بود دید که گوسفندهای همکارش بیرون از محل نگهداری دام هستند . تعجب کرد که این موقع شب گوسفندها رها باشند . نگران شد و به طرف دامداری حرکت کرد اما ناگهان با ماشین مرد همکارش برخورد کرد که نه تنها درش باز بود بلکه سوییچ ماشین هم روی ماشین است . “ خدایا چه اتفاقی افتاده است “

یک جور بوی سوختگی

دلش آشوب شد و هر چه اطراف را در تاریکی شب جستجو کرد کمتر اثری از دوست و همکارش پیدا کرد . دلش خبر از فاجعه ای می داد.
بالاخره تصمیم گرفت با برادر دوست همکارش تماس بگیرد اما تماس های برادر هم بی نتیجه بود و کسی به تلفن ها جواب تلفن نمی داد . آخر تصمیم می گیرندبه پسر مرد دامدار زنگ بزنند شاید او خبری از پدرش داشته باشد ولی او هم بی خبر بود .
بنابراین همه تصمیم می گیرند وارد دامداری شوند بلکه نشانه ای ، ردی از مرد دامدار پیدا کنند .
وارد که می شوند فضای دامداری یک جوری خفقان آور بود . بوی عجیبی به مشام می رسد . بوی سوختگی . فضا گنگ و وهم آلود بود. می گشتند و نمی یافتند .
در همین زمان دلشوره و نا امیدی با جسدی سوخته ، به تمامی سوخته روبرو می شوند . ابتدا باور نمی کنند . شاید کابوس است ، یک کابوس وحشتناک . اما جسد به تمامی سوخته و خشک شده جلوی چشمان آن ها بود . جنازه به قدری سوخته بود که تشخیص جسد دشوار بود . یعنی این مرد چه کسی بود ؟این مرد کیست که آن میان ، تنها رها شده است و چه بلایی بر سر این فرد آمده است ؟
پلیس را خبر می کنند . مستاصل و درمانده که این جسد متعلق به کیست ؟ نکند پدر و یرادرشان باشد . تحقیق شروع می شود و در اولین بار ازمایش دی ان ی معلوم می شود که این “سوخته پیکر “صاحب دامداری است . “ احمد فناییان یکی از شهروندان بهایی ساکن سمنان “.
احمد فناییان ۶۰ ساله به جرم بهایی بودن به آتش کشیده شده بود و در نهایت سکوت و تنهایی و بدون آنکه امیدی برای نجات داشته باشد به دست عده ای نامعلوم به فجیع ترین وضع ممکن به آتش کشیده می شود و ۴۴ کارگر دامداری نیز ناپدید شده اند .
بدن او روی دست های دوستان و همکارانش تشییع می شود تا هیچگاه تاریخ فراموش نکند که پیرمرد دامدار بهایی به جرم بهایی بودن به آتش کشیده شد و آنقدر سوخت که خشک و غیر قابل شناسایی شد .
من که از احمد فناییان می نویسم بهایی نیستم ، مسلمانم و شاید به همین دلیل از درک این همه عداوت و دشمنی با انسان هایی که دین و آیین دیگری دارند عاجزم . ولی هر چه باشد من به خدای قاتلان کافرم .

کفر آباد را یادتان هست

لکه ننگین جمهوری اسلامی کشتن بهاییان ، ترورها ، اعدام ها بازداشت ها و ناپدید شدن ها ، فشارهای اقتصادی و اجتماعی ، محرومیت از کار و تحصیل و القا احساس همیشگی ترس و نداشتن امنیت به آنهاست . کفر آباد را یادتان هست که پس از اعدام اجساد بهاییان را آن جا دفن می کردند ؟ روزهایی که آن ها را جاسوس می خواندند و آیت الله محمدی گیلانی نیز اعدام بهائیان را به حکم قرآن خواند
پس از کشته شدن احمد فناییان همه اتفاقات گذشته در ذهنم دوره می شود . سوزاندن یک انسان دامدار میانه فاجعه پلاسکو که نمی دانیم چند نفر در آن فاجعه سوختند و نمی دانیم که چند شهروند بهایی در طول همه این سال ها سوختن ذره ذره را تجربه کردند .

خبر قتل و سوزاندن احمد فناییان در این روزها تمام خاطرات گذشته علیه شهروندان بهایی پس از انقلاب را زنده کرد. آقای فناییان شهروند بهایی بیش از ۷۰ سال سن داشت که در شهر سمنان زندگی می کرد . او یکی از پرستاران ارشد بیمارستان میثاقیه و پس از آن در بیمارستان جم بود که پس از بازنشستگی به دلیل عشق به طبیعت ،به سمنان بازگشت تا بتواند در طبیعت زندگی کند اما شاید هرگز تصور نمی کرد که اینگونه به قتل برسد. هر چند که او اولین نفر نبود .
اسامی آنها نیز در ذهنم دوره می شود . از روی اسم ها نمی توان گذشت . انسان هایی که مثل ما آرزو داشتند . فرزند یا پدر و مادر . انسان هایی که حق حیات داشتند .

“گلدانه و بابک دوازده ساله و ایران

گلدانه در قریه سادات محله اطراف دهات ساری با یک مرد بهایی ازدواج کرد و بچه دار شد . او را خفه کردند و کبریت بر تن این مادر جوان کشیدند.
قتل بابک طالبی در سن دوازده سالگی که در منطقه زرنان روی داده از جمله قتل های مشکوکی است که هرگز از خاطره نمی رود زیرا وقتی او با دوچرخه قصد رفتن به خانه را داشت، ناپدید شد و یک روز بعد جنازه او را که به درختی آویزان شده بود پیدا می کنند.
” ایران رحیم پور” از آن اعدام های دردناک است که در زمان بازداشت باردار بود و پس از زایمان در زندان وی را اعدام کردند.

به جرات می توان گفت این برخوردها از آذرماه ۱۳۵۷ پر رنگ شد، شاید هم حمله به محله سعدی و آتش زدن و غارت و قتل بهاییان شروع خطرناک برای ۳۷ سال خشونت بود . ” عوض گل فهندژ و صفات الله فهندژ” در آن حادثه کشته شدند
در دی ماه ۱۳۵۷ همچنین “میرپرویز افنانی” و پسر او ” خسرو افنانی” در میاندوآب به دست نیروهای تندرو کشته شدند.
سال ۱۳۵۸ ” محمد موحد ” که از روحانیون عالی رتبه شیراز بود و به آئین بهایی گرویده بود در خیابان ربوده و پس از آن اعدام شد” عزیز زیدی ” یکی از بهائیان شهر بوکان در سیزده نوروز ۱۳۶۲ وقتی که برای خرید سبزی به مهاباد رفته بود توسط یکی از مامورین گشتی که از بهایی بودن وی آگاه شده بود به رگبار بسته می شود و در سن ۵۵ سالگی جان خود را از دست می دهد.

واقعیت این است که این برخوردها از آذرماه ۱۳۵۷ پر رنگ شد، زمانی که گروهی از نزدیکان بیت آیت الله دستغیب با یورش به محله سعدی شیراز موجب قتل ، غارت و آتش کشیدن منازل بهائیان شدند. این یورش بیرحمانه موجب کشته شدن ” عوض گل فهندژ و صفات الله فهندژ” شد و در دی ماه ۱۳۵۷ همچنین “میرپرویز افنانی” و پسر او ” خسرو افنانی” در میاندوآب به دست نیروهای تندرو کشته شدند.
این موضوع درخصوص ” دکتر علیمراد داودی” و ” روحی روشنی” نیز تکرار شد و بعدها مشخص شد که آنان نیز کشته شده اند. البته در بازداشت این سه تن در ۱۳۵۸ به نوعی نقش نیروهای سپاهی مشخص بود. اما حادثه دیگری در سال ۱۳۵۹ روی داد ، زمانی که ” محمد حسین ” و “شکر نساء معصومی ” در روستای نوک بیرجند کشته شدند و در روستای دیگر نیز “میراسدالله مختاری” با ضربات چوب و سنگ توسط روستاییان در روستای اندرون بیرجند کشته شد.

حادثه دیگری در سال ۱۳۵۹ روی داد ، ” محمد حسین ” و “شکر نساء معصومی ” در روستای نوک بیرجند کشته شدند و در روستای دیگر نیز “میراسدالله مختاری” با ضربات چوب و سنگ توسط روستاییان در روستای اندرون بیرجند کشته شد.

۳۰ مرداد ماه همان سال ۹ نفر از اعضای محفل ملی ایران و دو تن از چهره های بهایی دیگر ، ربوده و توسط افرادی ناشناس به رگبار گلوله بسته شدند و جنازه آنها هرگز تحویل داده نشد. نام این افراد دکتر کامبیز صادق‌زاده،عبدالحسین تسلیمی، منوهر قائم مقامی، بهیه نادری ، ابراهیم رحمانی، دکترحسین نجی، عطاءالله مقربی، دکتر حشمت‌الله روحانی،هوشنگ محمودی، یوسف قدیمی و دکتر یوسف عباسیان نام داشت.

” عزیز زیدی ” یکی از بهائیان شهر بوکان در سیزده نوروز ۱۳۶۲ وقتی که برای خرید سبزی به مهاباد رفته بود توسط یکی از مامورین گشتی که از بهایی بودن وی آگاه شده بود به رگبار بسته می شود و در سن ۵۵ سالگی جان خود را از دست می دهد.

عطالله حقانی یکی دیگر از کسانی است که در دهم خرداد ۱۳۶۱ در خانه خود به دست عده ای ناشناس به طرز فیجعی در ۶۱ سالگی به قتل رسید و در همان تاریخ اکبر زارع حقیقی در قریه ایواغلی از توابع شهرستان خوی در زمانی که مشغول کار در مزرعه بود با ضربات چوب که بر سرو صورت او می کوبند به شدت مجروح می شود و یک ماه بعد از آن در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۶۱ در چهل و سه سالگی در اثر جراحات وارده می میرد او سه فرزند خردسال داشت و زمین های زراعتی او را تصرف می کنند.
در تاریخ ۱۳ فروردین ماه ۱۳۶۱ دو پاسدار به منزل یک کشاورز بهایی به نام ” علی اصغر محمدی” در روستای ایلخچی از توابع تبریز می روند و پس از چند ساعت تهدید و دشنامی وی را به گلوله می بندند.
“حبیب الله مهتدی” دیگر شهروند بهایی بود که در سال ۱۳۶۴ پس از چهارسال و نیم زندانی بودن و وقتی آزاد می شود توسط فردی ناشناس با ضربه زدن وسیله ی سنگین به سر وی در خیابان( توسط فردی موتور سوار ) کشته می شود در حالی که ۷۰ سال سن داشت در حالیکه پیمان فرزند ۱۵ ساله او را قبلا به قتل رسانده بودند .
در همین سالها ” حسن محبوبی ” توسط اتومبیل فردی ناشناس کشته می شود و در همان سال نیز ” روح الله قدمی” که از شهروندان اسلامشهر تهران بود با فریب چند نفر از آشنایان مسلمان خود به جاده قم می روند و در همان مکان به شکلی فجیع به قتل می رسد .
همچنین “شروین فلاح” در آذر ۱۳۷۴ در شهر اراک ، ” شهرام رضایی ” در شهر رشت و “منصور دولت” در شهر کرمان در تاریخ ۱۳۷۶ و پس از آن ” ماشاءالله عنایتی” در زندان اصفهان بر اثر ضربات متعدد جان خود را از دست می دهد و نام عطالله رضوانی و فرهنگ امیری که یکی در ۲ شهریور ۱۳۹۲ و قتل فرهنگ امیری در ۱۳۹۵ که چند ماه پیش روی داده است.

فراموش نکنیم در همین ایام اعدام های رسمی همچون اعدام های دسته جمعی سال ۱۳۶۲ در شیراز و دیگر شهرها ادامه داشت و بهائیان بسیاری به این شکل کشته شده اند که گاه این خشونت ها آنچنان تلخ بودند که یادآوری آن روزها این اتفاق را تلخ تر می کند.
انسان ها به بهانه دین دیگری کشته می شوند بدون آنکه یادمان باشد آنها انسان هستند . نمی شود از این دوران غمگین و دلگیر نبود ولی نمی توان برای روزگاری بهتر آرزو نکرد و برای آن روز تلاش را فراموش نکنیم

«فریباداوودی مهاجر»



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: