آدرس پست الکترونيک [email protected]









شنبه، 13 آذر ماه 1395 = 03-12 2016

دسته گل تازه روزنامه نگاری نه چندان خوشنام

مسعود بهنود، یکی از کسانی است که در طول عمر خود همواره تلاش کرده است به قدرت نزدیک شود و از آن بهره جوید. او در این راه هیچ پرنسیبی را رعایت نمی‌کند و یکی از نمونه‌های مشخص ابن‌الوقتی در تاریخ معاصر ایران است.

شکوه ميرزادگی

مسعود بهنود و صيغه کردن زنی که پنجاه سال پیش درگذشته

درباره ی فروخ فرخ زاد، شاعر بزرگ معاصر ایران، بسیارانی نوشته اند؛ چه در ارتباط با شعر او و چه در ارتباط با زندگی شخصی او. همه می دانند که فروغ فرخ زاد و ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز نام آور زمان خودش، رابطه ای عاشقانه داشته اند. همه می دانند گلستان همسر و فرزندانی داشت اما (به هر دلیلی) راضی نشد که از همسرش جدا شود و با فروغ ازدواج کند. او، مثل برخی از مردها یا زن ها، هم «زندگی خانوادگی اش» را می خواست و هم رابطه با فرد یا افرادی دیگر را. و فروغ هم ابایی نداشت با مردی رابطه داشته باشد که آن مرد همسری دارد. او در طول زندگی کوتاهش با مردان دیگری نیز بود و نه تنها هیچوقت آن روابط را پنهان نکرد، و به قول معروف «جانماز آب نکشید»، بلکه روابط خود را در شعرهایش نیز فریاد کرد.

روابط فروغ، به ويژه رابطه ای که با گلستان داشت، چه در زمان زنده بودن او و چه پس از مرگش مورد قضاوت خیلی ها قرار گرفته است. برخی «این نوع رابطه ها» را جدا از شعر فروغ می دانستند و کاری به این بخش از زندگی او نداشتند، اما بیشترین افراد فروغ را برای شیوه زندگی شخصی اش ملامت می کردند. و البته، مثل همیشه، این فروغ بود که بیشترین ضربه های «اخلاقی» را خورد و نه مردان دیگر و یا ابراهیم گلستان. حتی خیلی ها تنگ نظرانه بلندای شعر فروغ را به گلستان نسبت می دهند بی آن که به روی خودشان بیاورند که آقای گلستان پس از فروغ هم با خیلی از زن ها، شاعر و غیر شاعر، ارتباط داشته است اما هیچ کدام شان از یک محدوده ی مختصر فراتر نرفته اند.

با این همه، و با این که فروغ خیلی زود زندگی را وداع گفت، بیش از همه ی آن مردان، و حتی بیش از آقای گلستان، محبوب و ماندگار شد. و حتی پس از انقلاب اسلامی - که نام او از سوی اهل حکومت در ارتباط با «فساد دوران طاغوت» مطرح می شد و انتشار کتاب های او ممنوع شد.

هر چه بود نام و شعر فروغ هر روز جای بیشتری را در اذهان جامعه ای باز کرد که قوانین مذهبی از یک سو، و تفکر مردسالارانه ی حمایت شده به وسیله ی این قوانین از سویی دیگر، آن را بسته و تاریک کرده است. شعرهای فروغ آنقدر پنهانی و به سرعت چاپ و منتشر شد که جمهوری اسلامی هم کم و بیش در مقابل او عقب نشینی کرد. یکی از شعرهای او را هم چسباندند به خودشان و گفتند این شعر را فروغ برای خمینی سروده شده است. که با منش و روحیه ای که فروغ داشت نمی توان باور کرد «آن کسی که می آید» چنان کسی باشد. هر چه هست اکنون سال های سال است که دیگر کمتر کسی در ایران و بیرون از ایران درباره زندگی شخصی و یا اخلاقی فروغ حرف زده؛ شعر او بر فراز همه ی بود و نبود او ایستاده و با مردمان سخن می گوید.

اما در چنین زمانه ای ناگهان شخصی مدعی می شود که: «ابراهیم گلستان در تاریخ 9 شهریور 1342 خورشیدی، فروغ فرخزاد را صیغه کرده است.»* این شخص مسعود بهنود است، روزنامه نویس نام آوری که به هر چه شهرت داشته باشد نه کسی او را «شاهدی عادل» می داند و نه حتی بیشتر سخنان او را در ارتباط با مسایل مختلف سیاسی و اجتماعی باور دارد.

مسعود بهنود که در جوانی به عنوان یک روزنامه نویس پرشور خوش درخشید، در دوران سلطه ی جمهوری اسلامی بر ایران، با این که بیشتر اوقات در خارج ایران به سر برده، هیچوقت در کنار آزادی خواهان نبوده و حتی نتوانسته یا نخواسته است که به طور جدی مخالفت خود را با حکومت اسلامی اعلام کند.

اما این ها البته به خودش و نوع شخصیت اش مربوط است؛ ولی این که پس از 50 سال به خودش اجازه دهد که یکی از بزرگترین شعرای ایران را برای آقای گلستان صیغه کند واقعاً شرم آور است. شرم آور است که در نقش یک عاقد قلابی، اتهام زشتی چون «صیغه شدن» را به زنی زده که نه تنها این وصله ها به او نمی چسبد، بلکه دیگر نیست تا از خودش دفاع کند.

آقای بهنود، در ادعانامه ی خود، از زمانی می گوید که پدر آقای گلستان پسرش را تشویق می کند با فروغ رابطه ای شرعی داشته باشند و استدلالش هم این است که چون همه ی مردم از رابطه آن دو با خبرند بهتر است این کار را بکنند. در اينجا آقای بهنود آنقدر گرفتار خیالات خودساخته ی خود شده که فراموش کرده است در آن زمان کسی را برای ارتباط خارج از ازدواج بین یک زن و مرد نه بازداشت می کردند و نه شلاق و سنگساری در ميان بود. دلیلی وجود نداشت که وقتی همه ی مردم از رابطه ی دو نفر آگاهند «آقا» برود و «خانم» را «صیغه» کند. بعد هم ایشان از کجا شاهد قدم زدن این سه تن و تصمیم به صیغه شدن گرفته اند؟ آیا کدام یک از این سه تن چنین ماجرایی را برای ایشان تعریف کرده است که حالا او آن را برملا می کند؟ فروغ و پدر گلستان که نیستند. آیا در آخر هفته هایی که بهنود در لندن «به خدمت» استادش گلستان می رسد این سخنان را از خود گلستان شنیده؟ و یا وقتی خبر شده که خانه ی گلستان در خطر مصادره است، و یا شنیده که گلستان قصد سر زدن به ایران را دارد خواسته «آب تربت»ی بر سر گلستان بریزد و به مقامات جمهوری اسلامی نشان دهد که این آقا بدون صیغه با فروغ ارتباط نداشته است؟ اما در این جا هم یادش رفته که زنان دیگری را که با گلستان رابطه داشته اند برای او صیغه کند. و آنوقت، به خاطر یک خانه و يک احياناً سفر، مقام روشنفکری را - که گلستان سال هاست به آن می بالد - از او گرفته و او را تبدیل به «سيد آقازاده» ای کرده که به خواست خانواده ی آخوندی اش تن به هر کاری می دهد.

این کار چه یک طرفه باشد و چه دو طرفه، و به هر نیتی که انجام شده، یکی از زشت ترین و زن ستیزانه ترین اعمالی است که در زمانه ی ما، از سوی یک روزنامه نویس و در جهت عادی سازی احکام و قوانین واپسگرای جمهوری اسلامی، انجام شده است.

سوم دسامبر 2016



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: