سه شنبه، 28 اسفند ماه 1397 = 19-03 2019صبح، به نوروزیان، تهنیت عید گفت !عارف پژمان میکده، راهش کجاست،تا مس خود زر کنم شیخ دغل را بگو، جنت تو، مال تو باغ، سرافکنده گشت، خندهء گنجشک، مرد سور مراسیل برد ، گرگ، گلویم فشرد عقل، گزید انزوا، گشت بلاهت، عزیز چند درین خاکدان، تعزیه باران شوم فصل گل سرخ شد، سلطنت جم رسید بر سر آن نیمکت ، باز کنم نامه اش صبح ، به نوروزیان، تهنیت عید گفت ریشه این ظلم را، برکنم از بیخ و بن کنون ، بهار رهایی و سور و سرمستی است بگفت میلهٔ زندان، کنایتی که مپرس بهشت نسیه، فروشد به وجه نقد، یکسر امام جمعهٔ ما گشت ، آیتی که مپرس غروب تلخ ،شنیدم ، ز میگساری پیر: چو آرمید خرد، شد درایتی که مپرس مکن دریغ نوازش، چنانکه باران راست ز خار گوشهٔ دیوار، حمایتی که مپرس غزل تمام نشد، از صدای گنجشکان زابتدا خبرم شد، نهایتی که مپرس ولی جماعت گنجشک ، به هم صمیمی اند نمی کنند چو آدم، سعایتی که مپرس من و بهار، ملاقی شدیم به « راه آهن» تکان دستی و اشکی، حکایتی که مپرس شنیده ام که داروغه، نزد قاضی برد ز شعر عارف پژمان، شکایتی که مپرس |