به مجرد ورود به قطار مترو، ميرزا مثل هميشه روزنامه مچاله شدهاي را از جيب مبارك در آورد و لا قيد و بيخيال، طوري كه انگار كنار دريا دارد حمام آفتاب ميگيرد، خودش را ولو كرد و پايش را روي پاي ديگر انداخت و سر به داخل عبارات روزنامه برد تا به قول خودش بفهمد دنيا دست كيست ؟ با ديدن اوضاع سقلمهاي به پهلويش زديم كه خودش را جمع كند و پاي مبارك، به انضمام كفشها و جورابهاي متعفن و بد بويش را از حلق مسافر روبهرويي بيرون بكشد و درست بنشيند. اما او نشنيد يا نخواست بشنود.
از آنجايي كه به خاطر بيچاك و دهاني جناب ميرزا، تقابل با او در جمع خودزني مسلم محسوب ميشود، سكوت اختيار كرديم و نگاهمان ناخودآگاه به پير زني كه با ايراد نطق تخصصي خود در حال تكديگري بود، جلب شد كه هر لحظه داشت به ما نزديكتر ميشد. عاقبت نزديك ما آمد و دوباره نطقش را از نو آغاز كرد و گفت: « برادرا و خواهرا، يتيمم. پدرم مرده و كلي قرض واسه ما گذاشته. مادرم مريضه و ناپدريام پول دوا دكترشو نميده. شوهرم «ام اس» داره و دواهاش خيلي گرونه و وزارت بهداشت يارانه دارو رو قطع كرده و ارز مرجع به واردات دارو اختصاص نميده. پنج تا دختر دم بخت دارم كه جهاز ندارن و خواستگاراشون به جهاز و دماغشون ايراد ميگيرن و مادر مردهها هر پنج تاشون دماغشون رو بايد عمل كنن. چهار تا پسرم از بيكاري قاچاق فروشي ميكنن و مدام دستگير ميشن و من بدبخت بايد جريمه هاشونو بدم كه از زندان بيان بيرون. تازه از امروز هم درد بيخانماني به درداي ديگهام اضافه شده. چون دولت محترم قرار بود مسكن مهر بهمون بده و امروز خبردار شديم كه خونهها رو پيچوندن. بنابر اين تو رو خدا به من بدبخت كمك كنيد.»
راستش واقعاً مفتخر بوديم كه عاقبت يكي پيدا شد كه ركورد «اوشين» را در بداقبالي و تحمل مصائب زندگي بزند. پيرزن كه ديد كسي تحت تأثير قرار نگرفته، داشت به راهش ادامه ميداد كه به ميرزا رسيد و به او خيره شد كه ضمن آنكه راه را بند آورده، سخت مشغول مطالعه بود و توجهي به او نداشت. پس به ناچار پاي ميرزا را لگد كرد و از او گذشت. ميرزا كه انگار از خواب پريده باشد به او اعتراض كرد و بگو مگوي آنها بالا گرفت. ميرزا در حالي كه به روز نامه اشاره ميكرد، ادامه داد: «اينجا نوشته قراره كه از اين به بعد مأمورا متكديا رو دستگير ميكنن و هر چه پول و پله با خودشون داشته باشن رو به عنوان جريمه ازشون ميگيرن. حالا برو صفا كن!»
پيرزن با خندهاي تصنعي، جيبهايش را بيرون كشيد و داخل كيفش را نشان داد و گفت: « من از صبح دارم بيزنس ميكنم، اما اگه تونستي يه ۵۰تومني، از من پيدا كني، يه آپارتمان نقلي ۸۰ متري تو ولنجك بهت جايزه ميدم.» بعد سرش را نزديك گوش ميرزا برد و گفت: «بچهجون ما خودمون به خاطر موارد امنيتي و دله دزدها پول همراه خودمون نگه نميداريم. آره جقله اگه علي ساربونه ميدونه شترش رو كجا بخوابونه.»
2004- 2025 IranPressNews.com -