سایت الف: ميتوان اين پرسش را مطرح كرد كه مردم چرا انقلاب كردند؟ پاسخ به اين پرسش را از زواياي گوناگون ميتوان ارايه كرد. از جمله اين كه مردم نسبت به حكومت يك تصوري سلبي و ايجابي پيدا كرده بودند. تصور سلبي و جواب منفي به نظام شاهنشاهي، و تصور ايجابي و جواب مثبت به حكومتي اسلامي.
ممكن است عدهاي معتقد باشند كه فساد و تباهي رژيم گذشته به حدي بود كه مردم جانشيني هر نظام ديگري را بر آن ترجيح ميدادند، و احتياج نبود كه تصوري ايجابي نسبت به حكومت جانشين داشته باشند. ولي به نظر ميرسد كه اين تحليل دور از شأن انقلاب باشد، چرا كه با پسوند اسلامي خود، ضمن اينكه حكومت طاغوت را نفي ميكرد درصدد اثبات امر ديگري هم بود. بنابراين بايد توضيح داد كه آن امر جانشين در اذهان مردم چه ويژگيهايي داشت؟
واقعيت اين است كه در قبل انقلاب فعاليتهاي فكري و اعتقادي منظمي از جانب انديشمندان اسلامي در جهت تبيين ويژگيهاي يك نظام مطلوب اسلامي انجام شده بود و اين فعاليتها نقش موثري در گرايش افراد تحصيلكرده و روشنفكر به نهضت اسلامي داشت، ليكن آن مفاهيم براي توده مردم قابل درك و فهم نبود. حتي ميتوان گفت براي تحريك نسل تحصيلكرده و جوان به انقلاب هم كفايت نميكرد.
بخش قابل توجهي از مردم در آن زمان فاقد سواد بودند، در نتيجه فاقد توانايي در استفاده از فرهنگ مكتوب بودند، حتي آنان كه سواد داشتند كمتر مطالعه ميكردند وقتي كه متوسط تيراژ كتاب بين 3 تا 5 هزار بود، طبيعي است كه مردم كمتر از طريق نوشته و كتاب با تفكرات و عقايد مذهبي آشنا ميشوند، بنابراين تصور ايجابي مردم نسبت به يك حكومت اسلامي چگونه شكل گرفته است و حاوي چه اجزايي بوده است؟ اين كه گفته ميشود مردم خواستار اجراي احكام اسلامي بودهاند و هستند يعني چه؟ آيا مردم با فقه و قواعد آن آشنايي داشتند و همان را محتواي اسلام ميدانستند؟ آيا مردم هم چون عدهاي طرفدار اين گرايش هستند كه حكم اسلام را آنطور كه ميفهمند اجرا كنند، حال نتيجهاش هرچه ميخواهد بشود؟
به نظر ميرسد كه تصور مردم از حكومت اسلامي، همان تصوري است كه طي قرنها نسبت به حكومت علي (ع) پيدا كرده بودند، و طبعاً فكر ميكردند هر چيزي كه اسلامي باشد در صورت اجرا به تشكيل چنان حكومتي منجر خواهد شد. عموم مردم و حتي صاحبنظران بيش از آن كه خود را در بند تئوريها كنند، نتيجه عمل و فكر را مورد لحاظ قرار ميدهند. به همين دليل است كه نزديك به چهارده قرن است كه عشق به علي (ع) و عدالت او همواره ذهن پيروانش را بخود مشغول داشته است.
هنگامي كه فرد در دنيايي پر از تبعيض و بيعدالتي زندگي ميكند و ميشنود كه علي (ع) در اوج اقتدارش قاضي منصوب خود را مورد انتقاد قرار ميدهد كه چرا ميان وي يعني علي (ع) و يك نفر يهودي تبعيضي هر چند كوچك قائل شده است، بياختيار او را تحسين ميكند و شيفتهاش ميشود. هنگامي كه فرد مطلع ميشود، امام علي (ع) در مقابل در خواست نارواي مالي برادر نابينايش گلولهاي آتشين را به دستهاي او نزديك ميكند، تا به او بفهماند كه رفتار تبعيضآميز از سوي حاكم مسلمانان، در آن دنيا با گلولههاي آتشين پاسخ داده ميشود، طبيعي است كه عشق و علاقه فرد به اسلام چند برابر شود.
در زمانهاي كه حرمت انسانها به حداقل خود نزول مييابد، و حاكمان كمترين توجهي را نسبت به حقوق و حيثيت و شرافت انسانهاي تحت سلطه خود نميكنند، شنيدن اين كه در گوشهاي از سرزمين تحت حكومت علي (ع) تعرضي كوچك به زني مسيحي ميشود و چون امام مطلع ميشود، برميخروشد كه اگر مردي از شنيدن اين واقعه بميرد او را سرزنش نميكنم، چه احساسي را در شنونده برميانگيزد؟
پس از به قدرت رسيدن فرياد ميزند اموالي را كه گذشتگان به ناحق تصاحب كردند، به مردم برميگردانم، حتي اگر به مهريه زنانشان داده باشند. هنگامي كه مطلع ميشود يكي از كارگزارانش در مجامع آنچناني شركت ميكند، ميخروشد و او را با شديدترين كلمات مورد خطاب قرار ميدهد. امام حتي حاضر نبود اموال بيتالمال را بصورت امانتي و موقت در اختيار دخترش قرار دهد، و دهها نمونه ديگر كه مردم ما تقريباً با همه آنها آشنا هستند و به عنوان مصاديق عيني يك حكومت اسلامي در اذهانشان نقش بسته است. و اين همان مقصدي بود كه مردم براي رسيدن به آن به رژيم گذشته جواب منفي و به جمهوري اسلامي جواب مثبت دادند.
البته بايد واقعگرا بود، هيچ فردي نيست كه از يك حكومت اسلامي، توقع داشته باشد كه تمام و كمال ويژگيهاي حكومت علي (ع) را دارا باشد، زيرا كه او در اوج و مرتبه بسيار بالاتري بود كه همواره ميتواند به عنوان راهنما و الگو مورد عنايت باشد. ضمن اين كه آنچه مهمتر از عدالت رهبر است، ايجاد ساختارهاي عادلانه است، مگر نه اين كه همان امام معصوم، بيش از 5 سال بر سرير قدرت نبود، حتي انتقال حكومت به جانشينش هم دوامي نيافت، زيرا آنچه كه اهميت داشت، آماده بودن مردم و ساختها و نهادهاي اقتصادي و اجتماعي و سياسي مناسب براي بقاي يك حكومت عادلانه است. بديهي است كه در يك نظام عشيرهاي عقبمانده امكان تحقق چنين امري وجود ندارد.
گرچه ملاحظات فوق را بايد در انتظارات و توقعات خودمان از حكومت مورد لحاظ قرار دهيم، ليكن حد معقول و عرفي فاصله تا حكومت ايدهآل چقدر است؟ آيا همين كه هست درست است؟ متأسفانه نه تنها شكاف وضع موجود با وضع مطلوب و مورد تصور زياد است، بلكه آنچه كه مهمتر است، اين است كه اين شكاف رو به فزوني ميرود. نه در حوزه فعاليتهاي فردي و نه در حوزه تحول و تشكيل ساختارهاي مناسب، پيشرفت قابل توجهي مشاهده نميشود.
عليالاصول پس از پيروزي انقلاب بايد نسبت به گذشته به افكار و اعمال و رفتار حضرت بيشتر پرداخته ميشد، زيرا كه تشكيل حكومت ميتوانست زمينه مناسبي براي آزمون مجدد آنچه كه در زمان امام (ع) اتفاق افتاده باشد، ليكن متأسفانه نه تنها نسبت به قبل از انقلاب مطالب بيشتري تهيه و ارايه نشده است، بلكه ميتوان گفت بسيار هم كاهش يافته است.
امروز چه بسيارند كساني كه با شنيدن خبر تعرض به مردم، نه تنها ذرهاي بر خود نميلرزند و احساس مسئوليت نميكنند، سهل است كه برخي تحريك به تعرض هم ميكنند كيست كه حرمت قضا و قاضي را پاس بدارد و كوچكترين تبعيضي را در آنجا برنتابد؟ سهل است كه چه بسيار افرادي قضات را بنابر مصلحت!! تشويق به تبعيض نيز ميكنند، غافل از اين كه هيچ مصلحتي براي بقاي جامعه از عدالت ضروريتر نيست. امروز چه تعداد از افراد هستند كه در مقابل اموال مردم حساسيتهاي عليگونه دارند؟ در مقابل رفتار كارگزاران خود چون علي (ع) قاطع و مشفقانه عمل ميكنند؟ مگر نه اين كه غمض عين، سياست جاري مسئولين امر در مواجهه با اين معضلات و مشكلات است؟
عدهاي معتقدند كه علت عدم تداوم حكومت نزد خاندان علي (ع) همان رفتار به غايت عادلانه وي بود و مقتضيات حكومت مسايلي ديگري را هم ميطلبد. قبول چنين تحليلي مبتني بر فرضياتي است. يكي اين كه فطرت و ضمير انسانها حامي و طالب عدالت نيست. و فرض ديگر اين كه حكومت كردن فينفسه هدف است، حتي اگر به قيمت عدول از عدل و انصاف باشد. گذشته از اين كه تحليل مذكور به دليل توالي فاسد آن مورد قبول نيست، بايد گفت: گرچه حكومت علي (ع) به دلايل ساخت اجتماعي و سياسي جامعه تداوم نيافت. ولي با اين وجود جوهر آن حكومت آثار خود را بر جاي گذاشته است. چه تأثيري از اين مهمتر كه مردم پس از چهارده قرن هنوز مطلوب و مقصود خود را در حكومت وي ميبينند و او را مقتدا و هادي خود ميشمارند. و براي دشمنانش جز خفت و خواري و لعن و نفرين چيزي نمانده است.