به ایران پرس نیوز بپیوندید

آدرس پست الکترونيک [email protected]

ایران‌پرس‌نیوز به هیچ گروه سیاسی وابسته نیست و از هیچ کجا حمایت مالی دریافت نمی‌کند.







خلاصه انگلیسی این خبر را می توانید در زیر ببینید

پنجشنبه، 12 مرداد ماه 1391 برابر با 2012 Thursday 02 August

ایران اسلامی؛ پدر و مادر و دو پسر معلول و ..در خانه 36 متری

پدر، مادر، دو پسر معلول، يك دختر مطلقه و يك سرباز در خانه 36 متري

روزنامه جوان: اين خانه دور نيست. اين خانه جايي همين نزديكي‌ها، در يكي از كوچه پس كوچه‌هاي جنوب شهر تهران بدون آنكه كسي صدايش را بشنود آرام جاي گرفته است. جايي پشت همين در و پنجره‌هايي كه از حد فرسودگي و كهنه بودن ناي ناله كردن ندارند، خانواده‌هايي هستند كه با سختي روزگار مي‌گذرانند و روز را به شب مي‌سپارند.

يكي از همين خانواده‌ها، خانواده شش نفره‌اي است كه در خانه‌اي ۳۶ متري زندگي مي‌كند. خانواده‌اي كه فرزندانش را دو پسر معلول، يك دختر مطلقه و پسري سرباز در شمال كشور تشكيل مي‌دهد. خانواده‌اي كه مردش، كارش با موتور بوده و از ۲۰ روز پيش به علت تصادف، خانه‌نشين شده است و مادري كه علاوه بر كارهاي خانه و نگهداري از بچه‌هاي معلولش بايد براي نظافت به مدارس و خانه‌هاي ديگران برود.

خانه‌اي قديمي در كوچه‌اي باريك، با نماي سيماني‌اش در محله ترمينال جنوب واقع شده است. جلوي خانه كه مي‌رسم دو پنجره كه پرده‌هاي كهنه‌اش چون سربازاني خسته از حريم خانه محافظت مي‌كنند ديده مي‌شوند.

خانه‌اي كه براي ورود به آن بايد بيش از ۱۰ پله كه اندازه‌شان بيشتر از پله‌هاي معمول است را زير پا بگذاري تا به ورودي خانه برسي. تابستان، نور، گرما و حرارتش را از روزنه‌اي كه بر اثر ريزش سقف ايجاد شده روي پله آخر مي‌تاباند و پله چاره‌اي جز پذيرايي از اين مهمان سر زده ندارد. تابستان با همين روزنه نورش، به اهالي خانه هشدار مي‌دهد شايد با زمستان بعدي و برف و باراني كه خواهد باريد ديگر چيزي از سقف خانه نماند.

پله‌ها كه تمام مي‌شوند، ورودي خانه خودش را نشان مي‌دهد. ورودي كوچك كه در ابتداي آن آشپزخانه را مي‌بيني. هر چند كه اسمش را نمي‌شود آشپزخانه گذاشت. تمام چيزي كه اينجا به آن آشپزخانه گفته مي‌شود يك سينك ظرفشويي با شير آب است. ديگر نه از كابينت ام دي اف خبري است و نه از هود و ميز نهار خوري. در همين ورودي كوچك و چند متري، در كنار آشپزخانه، دستشويي كوچكي قرار دارد كه نقش در را پرده‌اي آبي رنگ بازي مي‌كند. موزاييك‌هاي كف ورودي خيس و نمناك هستند. مادر خانواده كه زني ۴۵، ۴۶ ساله است مي‌گويد در خانه حمام و آبگرمكن نداريم، بچه‌ها را هم نمي‌توانم بيرون ببرم و براي هر بار حمام بايد تا فلكه اول خزانه برويم كه هزينه‌بردار است. چاره‌اي ندارد جز اينكه بچه‌ها را در همين ورودي چند متري حمام كند.

بهزيستي كمكي نمي‌كند
بعد از ورودي و در روبه‌روي همان سينك و آبچكان، دو اتاق وجود دارد كه كل فضاي خانه را تشكيل مي‌دهد. يك اتاق شش متري كه در آن اجاق گاز گذاشته‌اند و پسران خانه از خجالت به آنجا پناه برده‌اند و يك اتاق ۳۶ متري كه پدر خانواده با پايي آتل‌بندي شده، در كف آن دراز كشيده است. وارد مي‌شوم و گوشه‌اي از اتاق مي‌نشينم. مرد خانواده را نگاه مي‌كنم كه با چشماني بسته خوابيده، شايد هم خودش را به خواب زده است. نگاهش مي‌كنم، در خواب پلك مي‌زند. انگار تاب نگاه كردن ندارد. اما گوش‌هايش را نمي‌تواند كاري كند، هر اندازه كه خودش را به خواب بزند، چشمانش را ببندد اما باز هم گوش‌هايش بيدارند و مي‌شنوند.

دختر خانواده هم مانند پسرها خودش را جايي پنهان مي‌كند. خجالت مي‌كشد و در تيغه‌اي كه كنار اتاق كشيده شده، مخفي مي‌شود. مادر به تنهايي به استقبال مان مي‌آيد. آنها در اين خانه مستاجرند و هر ماه بايد ۲۰۰ هزار تومان اجاره بدهند. ۵۰۰ هزار تومان هم پول پيش داده‌اند. ۱۰ سال است ساكن همين خانه هستند. مادر مي‌گويد:« چون بچه مريض داريم جايي به ما خانه نمي‌دهند. تازه اگر خانه‌اي هم بدهند، گران است و توانايي نقل مكان نداريم. الان خودم همراه دخترم هفته‌اي سه، چهار روز مي‌رويم مدرسه‌ها را تميز مي‌كنيم و اجاره خانه‌مان را در مي‌آوريم.

يكي از پسرها زير نظر بهزيستي است و ديگري هم به مدرسه استثنايي مي‌رود.‌» از كمك‌هاي بهزيستي مي‌پرسم و جواب مي‌دهد: «فعلاً كمكي نكرده‌اند. يكي از پسرهايم ۸۰ درصد معلوليت ذهني دارد. بهزيستي مي‌گويد به معلولان جسمي، حركتي شديد تا سقف ۵۰ هزار تومان كمك مي‌كند. اما تا الان كمكي صورت نگرفته است. يكي از پسرها تا به حال چند بار تشنج كرده و از پله‌ها افتاده و دندان‌هايش شكسته است.» دختر خانواده هم زير نظر كميته امداد است و هر ماه ۳۰ هزار تومان دريافت مي‌كند.

وقتي پولي براي خريد آش نيست
از وضعيت خرج و مخارج خانه و هزينه‌ها كه مي‌پرسم بالاخره مرد خانه تاب نمي‌آورد، تكاني مي‌خورد و خود را در جايش جابه‌جا مي‌كند. «تا قبل از تصادف بد نبود، قسط‌ها را مي‌داديم. اما الان نمي‌دانيم چكار كنيم. فقط تا الان ۹۰ هزار تومان هزينه پايش شده است.» با گفتن اينها مرد طاقت نمي‌آورد و به بهانه درد پا از جا بلند مي‌شود. آرام اشك‌هايش را با ملحفه‌اي كه رويش انداخته پاك مي‌كند و با ناله مي‌گويد:«پايم درد دارد، ۲۱ روز است كه بدتر شده و بهتر نشده. قوزك پايم شكسته و باد كرده. الان آتل بسته‌ام و دكتر گفته است تا بادش نخوابد نمي‌شود گچ گرفت. داشتيم همه جوره با بدبختي و نداري مي‌ساختيم، حالا اين پا هم شده قوز بالاي قوز.»

قبل از آنكه با موتور كار كند راننده ماشين سنگين بوده. بعد از مدتي صاحب ماشين پشيمان مي‌شود، ماشين را مي‌فروشد و او هم سراغ موتور مي‌رود. «‌با موتور روزي ۱۵ تا ۲۰ هزار تومان كار مي‌كردم. بالاخره پول يك لقمه نان را در مي‌آوردم. گوشت و مرغ كه اصلاً نمي‌شود خورد. نان و پنير و سيب‌زميني مي‌خوريم. قبل از تصادف هشت مان گرو نه مان بود، واي به حال الان كه اينطوري شدم. چند روز پيش يكي از بچه‌ها گريه مي‌كرد مي‌گفت، هزار تومان بده آش بخريم. گفتم ندارم، چكار كنم. بايد نان و پنير و سبزي بخوريم. الان اجاره‌خانه با هزينه‌هاي آب و برق هم هست. نمي‌دانم با ۲۰۰ هزار توماني كه خانم مي‌گيرد به كدام‌يك از اين هزينه‌ها مي‌توانم برسم.»

دوباره نگاهي به پايش مي‌كند و در دل حسرت روزهايي كه سالم بر صندلي موتور مي‌نشسته را مي‌خورد. «اگر پول داشتم كه يك دكتر درست و حسابي مي‌رفتم تا پايم زودتر خوب شود و اينطوري گوشه خانه نمي‌افتادم. الان دندان‌هايم شكسته و پول ندارم دندان مصنوعي بگيرم. بايد ۶۰۰، ۷۰۰ هزار تومان بدهم تا دندان مصنوعي بيندازند.»

كاغذي را بر مي‌دارد و مشغول باد زدن خودش مي‌شود. پنكه‌اي بي‌جان، به جاي خنك كردن، هواي گرم را در خانه پخش مي‌كند. «‌خانه قديمي است و از شانس مان ديوار خانه با همسايه كناري فاصله انداخته و امكان ريزش دارد. صاحبخانه هم پاشنه در را در مي‌آورد تا كرايه‌اش را بگيرد. الان همه چيز پول شده، بعضي‌ها گذشت ندارند.»

پدر خانواده اينها را مي‌گويد و به ديوار پشتش تكيه مي‌دهد. به ياد ظرف آشي كه يكي از بچه‌ها خواسته و پول خريدش نبوده مي‌افتم. به نذري دادن‌ها، به سفره‌ها و مهماني‌هايي كه كلي بريز و بپاش و اسراف در آن داريم فكر مي‌كنم. به اينكه مي‌شود پول آن نذري‌ها را خرج خانواده‌هاي نيازمند كرد تا گرهي از زندگي‌شان باز شود. مي‌شود از چند نوع غذايي كه سر سفره‌ها گذاشته مي‌شود كم كرد و به فكر همسايه‌اي كه گرسنه مي‌خوابد بود. شعر معروف شيخ بهايي در ذهنم مرور مي‌شود: «‌به خدا كه هيچ كس را، ثمر آنقدر نباشد /كه به روي نااميدي در بسته باز كردن».




Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español

به اشتراک بگذارید:






© copyright 2004 - 2025 IranPressNews.com All Rights Reserved