سخنی با پسته؛ الا ای پسته با مزه شور.....
روزنامه مردمسالاری:
الا اي پسته با مزه شور
که فرسخها شدي از خانهام دور
الا اي پسته بامزه خام
که جستي از زمين خانه بر بام
الا اي همنشين شام يلدا
که نرخت نيست يکسان تا به فردا
الا اي يار سوروسات نوروز
که آيي خانهام سالي تو يک روز
الا اي بسته راه صادراتت
که خشنودم دگر با خاطراتت
الا اي بسته راه خندههايت
که بيگانه شدم با مزههايت
الا اي کاسه ما را غريبه
که وجدانت دل ما را نديده
الا اي که حريفت زعفران است
که نرخت از پي نرخش دوان است
الا اي بيخبر از سفره ما
که چشمت رفته بر عيدانه ما
چنانم روز و شب فکر معاشم
که با درجا زدن مثل داداشم
به حدي معطل يک لقمه نانم
که نام پسته گنگ است بر زبانم
نباشي فکر مکن دنيا تمام است
و يا با بودنت دنيا به کام است
چو اندک نيست دردم از گراني
جهنم؛ که بماني يا نماني...