سرنوشت جامعه شناسی در ایران معاصر
روزنامه شرق: در این نوشتار سعی دارم تا ضمن مروری خیلی کوتاه بر سابقه جامعهشناسی در ایران، به مشکلات و چالشهای اساسی آن و کارگزارانش و کارهایی که میتوان در آینده انجام داد اشاره کنم. امید است مطالب بتواند در جهتگیریهای آتی در این علم موثر واقع شود.
سابقه و تحولات آن
جامعهشناسی، علمی نهچندان جدید در ایران است. در مقایسه با تاریخ و فلسفه و اقتصاد در علوم انسانی، علمی جدید است. اما در کل به دلیل اینکه حدود 70 سال از تدریس این علم در حد یک درس و سپس تاسیس رشته و موسسه در ایران میگذرد، علمی جدید نیست و در طول مدت 70 سال گذشته بیش از چهار نسل همراه با کتاب و تحقیق و موسسه و مفهوم و برنامه و رفتار، تولید کرده و توانسته است تا حدود زیادی به تنظیم رابطهاش با دیگر علوم بپردازد. بهطور خاص میتوان به نوع رابطهای که این علم با علوم تجربی و سپس با بخش اعظم علوم انسانی و اجتماعی ایجاد کرده است اشاره کرد. با وجود این هنوز این علم در مرحله سروسامان رابطهاش با روانشناسی و فلسفه و الهیات است. تنظیم رابطه این علم با علوم و معارف دیگر به یکی از اصلیترین چالشهای عمده تبدیل شده است و بسیاری را در حوزه علوم انسانی به عنوان متخصص و صاحبنظر بدون توانایی و آگاهی وارد جامعهشناسی ساخته است. جامعهشناسان در این زمینه کمتر از سیاستمداران، روشنفکران، مورخان، ادیبان، متالهان، و منتقدان اجتماعی به این بحث توجه کردهاند زیرا جامعهشناسان ایرانی تصور این را دارند که این علم از مرحله تعیین رابطه با دیگر علوم گذر کرده و دارای دامنه مفهومی و روشی و موضوعی خاص است. با وجود این طرح مکرر «تعیین رابطه جامعهشناسی با دیگر علوم و معارف» در طول حیات جامعهشناسی در ایران ریشه در ظهور و افول آن دارد. به این لحاظ در آغاز نگاهی به افتوخیز آن در طول چهار دهه اخیر انداخته و مشکلاتی که برای این علم ایجاد شده است را بازگو میکنیم تا بتوانیم به طرح بعضی از الزامها و شرایط و جهتگیریهای لازم برای حرکت آن در دوره جدید بپردازیم.
در سه کتابی که در طول دو دهه گذشته در مورد سرنوشت جامعهشناسی در ایران نوشتهام، سرنوشت جامعهشناسی را در سایه مدرنیته توضیح دادهام. کتاب «جامعهشناسی جامعهشناسی در ایران» در جهت کشف نیروهای مهم و موثر در شکلگیری و افتوخیز جامعهشناسی بود. در نهایت از سه نسل جامعهشناسان ایرانی یاد کردهام. در کتاب «علم و مدرنیته» به پیوندی که بین مدرنیته و علم و جامعهشناسی در ایران وجود داشته است پرداختهام و در کتاب «جامعهشناسی، علم مناقشهبرانگیز در ایران» به اصلیترین مناقشههای موجود در طی زمان برای جامعهشناسان و جامعهشناسی و جامعه ایرانی به لحاظ جامعهشناختی پرداختهام. در این منابع محوریترین مساله پیدایش و سیر تاریخی علم جامعهشناسی در ارتباط با مدرنیته از طریق کنشگران چهارگانه (نسلهای متعدد) و مناقشههای اصلی آن بوده است. چون به اندازه کافی در این زمینه سخن گفته شده است، از طرح مجدد آنها در این نوشتار پرهیز کرده و تمرکز اصلیام را بر نقش شرایط سیاسی و اجتماعی و گفتمانهای فکری بعد از انقلاب اسلامی (حدود چهار دهه) بر جامعهشناسی، جهت شناخت سرنوشت آن قرار دادهام. به این لحاظ بحثی که در ادامه میآید بخشی از تاریخ کمی بیش از 70 سال سرنوشت جامعهشناسی در ایران و عطف به گفتمانهای متعدد فکری در جامعه است. نقطه مرکزی در این داوری نوع رابطهای است که بین گفتمانهای حاکم (که به شکلگیری دولتهای متعدد در ایران منجر شده) با جامعهشناسی برقرار میشود زیرا مفروضی که در این یادداشت بر آن تمرکز کردهام جفتوجور شدن علم جامعهشناسی با گفتمانهای فکری و سیاسی در ایران است که در نهایت به شکلگیری دولت در ایران منجر شده است. هرچند که هریک از گفتمانهای موجود نتوانسته است سرنوشت تام و تمام برای جامعهشناسی رقم بزنند ولی هریک موجب شدهاند تا در طول چهار دهه بهطور مستقل (خطی و تاریخی) سمت و سوی جامعهشناسی را در مقاطع گوناگون تعیین کنند.
در ایران بعد از انقلاب اسلامی چهار گفتمان فکری و سیاسی در چهار دوره گذشته جاری بوده است که هریک بر سرو روی جامعهشناسی و جامعهشناسان پاشیده شده است. این فقط گفتمانها نبودهاند که جامعهشناسی را متاثر کردهاند، جامعهشناسی نیز بر ظهور و افتوخیز گفتمانها اثرگذار بوده است. شاید از میان همه معارف اجتماعی در ایران، جامعهشناسی نقش بیشتری در ایجاد یا تشریح و گسترش هریک از گفتمانها داشته است. اثبات این مطلب نیاز به بحث و تاملی دیگر دارد که یادداشت موجود معطوف به آن نیست. در ادامه به شرح و بسط هریک از گفتمانهای چهارگانه در طول چهار دهه گذشته بر جامعهشناسی و نوع رابطهای که بین این دو از طریق عمل جامعهشناسان و سازمانهای اجرایی و تحقیقاتی و دیگر عوامل وجود داشته است، میپردازم. در یک نگاه کلی و بر اساس ادبیات اجتماعی در ایران ما با چهار گفتمان فکری به لحاظ تاریخی روبهرو هستیم: گفتمان انقلاب اسلامی که همان گفتمان تغییر است، گفتمان بازسازی که همان گفتمان توسعهای و استقرار است. گفتمان اصلاحات که همان گفتمان دموکراسیخواهی و جامعه مدنی است و در نهایت گفتمان عدالتطلبی که همان گفتمان بازگشت به گفتمان انقلاب اسلامی است. همه این گفتمانها در قالب چهار مقطع ایران از دوران انقلاب اسلامی تا قبل از ظهور دولت اعتدال در ایران ظهور کرده و مدعیان و مخالفانی داشته است. در ادامه به طور اجمال به وضعیت جامعهشناسی در هریک از این چهار دوره و گفتمان اشاره میشود.
گفتمان انقلاب اسلامی با شعار تغییر بنیاد
آنچه که در دوره قبل و بعد از انقلاب اسلامی تا شکلگیری دوره بازسازی وجود دارد را تحت عنوان دوره انقلاب اسلامی با گفتمان انقلاب اسلامی که ایدئولوژیک بود، نامیدهام. در این دوره محوریت با ایدههای اصلی انقلاب اسلامی (عدالت، آزادی و استقلال) و تغییر بنیادی جامعه ایرانی از نظام سلطنت به جمهوری است. طبیعی است که علوم انسانی در این دوره رادیکال شده و اصحاب علوم انسانی در هر گرایش فکری و سیاسی و حوزه کاری نیز منشا و مدعی تغییرات بنیادی بودهاند. اینطور نیست که فقط نیروهای انقلاب (نسل جدید) مدعی تغییرات بنیادی بودهاند. ملیگراها و مارکسیستها و دیگران که همه بعدها خود را لیبرال قلمداد کردند نیز مدعی تغییرات همه جانبه بودند. به دلیل محوریت تغییرات بنیادی است که انقلاب محقق شد والا انقلاب صورت نمیگرفت و یک جنبش اجتماعی اصلاحگرایانه خاص در یک حوزه معین شکل میگرفت. حضور همهمردم در انقلاب نشان از ظهور میل به تغییرات بنیادی مورد تایید همه بود. در این میان است که علوم انسانی و جامعهشناسی نقش عمده داشته است. ظهور شریعتی از میان روشنفکران مسلمان که جامعهشناس خوانده میشود و استاد مطهری که متاله است و فیلسوف متفکر اجتماعی در کنار بسیاری دیگر از افراد و چهرههای مهم در علوم انسانی نشان از شرایط خاص این دوره است.
جامعهشناسی در ایران در این دوره رنگوبوی متفاوت از گذشته پیدا کرده است. شرایط جدید برای جامعهشناسی حدود دو دهه بر دانشگاه و حوزه برنامهریزی و حوزههای علمیه حاکم بود. شاید اولین زمینههای ظهور ادعایی جامعهشناسی به عنوان علم تغییر که بعدها از آن تعبیر ایدئولوژیکشدن ارایه شد، را بتوان در تفاسیر اجتماعی استاد مطهری و دکتر شریعتی جستوجو کرد. این دو متفکر مسلمان در شرایط قبل از انقلاب اسلامی که مارکسیسم با ارایه فضای فکری قدرتمند و فراگیری که تولید کرده بود و سخن از جامعهشناسی مارکسی داشت و طرفداران بسیاری را نیز پیدا کرده بود، طرح جامعهشناسی اسلامی یا جامعهبینی اسلامی را ضروری ساختند. این دو متفکر با مجموعه آثارشان تحت عنوان «جهانبینی اسلامی»، «اسلامشناسی»، «جامعه و تاریخ» و «تکامل اجتماعی» و... با توجه به مناقشههایی که مارکسیسم نسبت به فرهنگ اسلامی و ایرانی ایجاد کرده بود، به طرح ساختمان فکری جدیدی رسیدند. هر دو مدعی بودند که راه نجات جامعه و جوانان از مارکسیسم، سروساماندادن به ایدهها و نظام معرفتی اسلامی با زبان جدید است. زبانی که جوانان به آن رغبت داشته باشند و شرایط نقد مارکسیسم و مادیگرایی را ممکن کند. آنها هریک با زبان و توان و مخاطبانی متفاوت به این عرصه وارد شده و زمینه ظهور فضایی خاص در علوم انسانی را فراهم کردند. از آغاز دهه 1350 تا پایان دهه 1360 علوم انسانی و اجتماعی در ایران متاثر از اندیشههای این دو متفکر بود. در بعضی از جاها این دو فکر همراه هم عمل کرده و در بعضی از شرایط ساحت انتقادی نسبت به هم پیدا میکردند. وجه اشتراک هر دو ایده و جریان فکری، تاکید بر ظهور رویکرد اجتماعی منبعث از اسلام و دین تحت عناوین متعدد بود. جریان ایجادشده متاثر از اندیشه استاد مطهری، فلسفه جامعهشناسی که بعدها تحت عنوان جامعهشناسی اسلامی معرفی شد را مورد دفاع قرار داد و جریان شکل گرفته از اندیشه دکتر شریعتی از جامعهبینی اسلامی دفاع میکرد. هردو جریان نفی مارکسیسم، نقد ماتریالیسم، و نقد اثباتگرایی و برپایی فهمی دینی از علم و جامعه را دنبال میکردند. البته در تقویت این نوع نگاه مجموعه عوامل دیگری نیز موثر بودند که به بعضی از آنها اشاره میشود: سرسختی مارکسیستهای ایرانی بعد از انقلاب اسلامی بر مارکسیسم و بیاعتنایی نسبت به انقلاب اسلامی و حوادث ایران معاصر، ارایه تفاسیر مادهگرایانه از تحولات معاصر ایران، بازگشت مجدد به نوع جدیدی از اندیشه غربی، ضعف جامعهشناسی علمی در دانشگاههای ایران، ظهور تعارضات سیاسی، جنگ عراق علیه ایران، وقوع انقلاب فرهنگی و ضرورت بازبینی در علوم انسانی، و ورود نسل جدید جامعهشناسان ایرانی که اکثرا درگیر مسایل سیاسی و فرهنگی در شرایط انقلاب اسلامی بوده و مدرس یا محقق و مدیر و برنامهریز در حوزه علومانسانی و جامعهشناسی شدند. مجموعه شرایط اشاره شده بعد از انقلاب اسلامی همراه با دو فضای فکری مذکور و مرتبط با جامعهشناسی، موجب شد تا تصویری خاص از جامعهشناسی ظهور کند و حدود دو دهه بر کل این علم در جامعه ایرانی حاکم شود. در این فضا تلاشهای بسیاری صورت گرفت. افزون بر حرکت لاکپشتی سازمان جامعهشناسی که به تدریس و تالیف حداقلی میپرداخت، تلاشهای جدیدی صورت گرفت. بسیاری در این زمینه تلاش کردند و بهطور خاص دفتر همکاری حوزه و دانشگاه بیشترین تلاش را در این زمینه ساماندهی کرد و حاصل آن نیز مجموعهای از کتاب و مقاله و گزارش شد. در کنار این تلاش، بسیاری از علمای دینی و جامعهشناسان ایرانی (نسل جدید) با تالیف و تحقیق، ابعاد جامعهشناسی اسلامی را توضیح دادند. ولی حاصل کار به تالیف کتاب و متن جدی نینجامید. یکی از اصلیترین دروسی که در مقاطع سهگانه (کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا) تدریس میشد «اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان» است. این درس منشا ظهور گروهی از جامعهشناسان ایرانی شد که بیشتر آنها بر حوزه جامعهشناسی اسلامی متمرکز شدند و حاصل کار و تحقیقات آنها موجب گسترش این فضای مفهومی شد. به غیراز تلاش این گروه دیگر اقدامی و کاری صورت نگرفت و در گذر زمان دو حوزه مفهومی اندیشهای متاثر از آثار استاد مطهری و دکتر شریعتی بیشتر در فضای سیاسی و روشنفکری مورد توجه قرار گرفت و ضمن اینکه زمینه ظهور دوگانه روشنفکری و علمگرایی دینی شد امکان نقد علمگرایی اثباتی و فمینیسم و پستمدرنیسم را نیز فراهم ساخت. در حاشیه این وضعیت برای جامعهشناسی، بخشی از جامعهشناسی نیز بیاعتنا به مسایل فرهنگی و سیاسی ایران دوره انقلاب در دو دهه قرار گرفته و با تمرکز بر آموزش، زمینههای ظهور جامعهشناسی علمی و کاربردی و توسعهای را در دوره سازندگی فراهم ساخت.
گفتمان بازسازی و توسعهای
پس از گذر از دوره آغازین، دوره تغییرات بنیادی که همراه با جنگ و تعارضات سیاسی داخلی شد، گفتمان بازسازی شکل گرفت. این دوره حدود یک دهه به درازا کشید زیرا ایرانیای که با ایدههای انقلاب قصد بهبود شرایط و زندگی مردم را در منطقه و جهان داشت، در اثر درگیرشدن در جنگ و تعارضات سیاسی داخلی، روند توسعهنیافتگی جدیدی را شروع کرده بود. توسعهنیافتگی از تعطیلی و توقف کار و صنعت و کارخانه و دانشگاه که متفاوت از توسعهنیافتگی قبل از انقلاب بود. به این لحاظ تز بازسازی با محوریت توسعه اصل و منشا ظهور گفتمان جدید که دو چهره سیاسی و اقتصادی داشت شد. گفتمان جدید هم سیاسی بود و هم اقتصادی. سیاسی بود به دلیل اینکه بر دولت متمرکز و قوی تاکید داشت و اقتصادی بود چون رشد و توسعه را اصل میدانست. در حالی که گفتمان قبلی بیشتر دینی و فرهنگی و سیاسی بود. به دلیل ماهیت متفاوت گفتمانی حاکم، نظام اداری و سیاسی متفاوتی رقم خورد. ما در این دوره با ظهور کارگزاران روبهرو هستیم. کسانی که بیشتر به رشد و توسعه فکر میکنند تا ارزشهای دینی و فرهنگی. به این لحاظ هم هست که تقویت کارخانه و دانشگاه و صنعت در اولویت برنامههای دولت بازسازی و سازندگی قرار گرفت و هرجا که رییس دولت و کارگزاران اصلی حاضر میشدند افتتاحی در کار بوده است.
در این دوره هم جامعهشناسی هم افتتاح مجدد دارد و هم شیوه و نگرش جدیدی در تدریس و مدیریت و پژوهش پیدا کرده است. در این دوره جامعهشناسی سرنوشتی متفاوت از دو دهه قبل پیدا کرد. به دلیل سلطه سیاست بازسازی و توسعهای با مرکزیت سازمان برنامه و بودجه و اهمیت یافتن نظام اداری و کارشناسی، جامعهشناسی وارد دوره جدیدی شد. در ظهور این وضعیت شرایط بسیاری موثرند که اصلیترین آن بحران در گفتمان قبلی و سرایت این بحران به رابطه جامعهشناسی با جامعه و فرهنگ بود. این وضعیت موجب شد تا در گرایش دینی و سیاسی جامعهشناسی قبل افت جدی صورت گیرد و بیاعتنایی نانوشته به جامعهشناسی اسلامی دیده شود. جامعهشناسی اسلامی اهمیت دوران انقلاب اسلامی را از دست داد و اکثر کسانی که برای سروساماندادن به این فضا به دانشگاه و حوزه آمده بودند متاثر از قدرت و اهمیت فضاهای جدید در جامعهشناسی (اعم از نوگرایانه یا سنتی) رغبت کمتری به تامل در این زمینه داشتند و در نتیجه این بحث به حاشیه رانده شد. از طرف دیگر، به دلیل ضرورت در بازسازی کشور بعد از شرایط جنگ، میل به جامعهشناسی همراه با دولت و نظام اداری و سیاسی ظهور کرد. این نوع جامعهشناسی بیشتر از طریق سازمان برنامه و بودجه و مراکز تحقیقاتی که در ادارات دولتی شکل گرفته بود، مدیریت میشد. مرکز این گفتمان، توسعه بعد از دوره طولانی انقلاب و جنگ بود. برنامهریزان، مدیران، اقتصاددانان، و سیاستمداران نیروهای مرکزی این گفتمان بودند و آنها با طرح مسایل و مناقشههای جدیدی جامعهشناسان را به همکاری دعوت میکردند. جامعهشناسی ایران در این دوره با محوریت حوزه «جامعهشناسی توسعه روستایی و شهری و سیاسی، و صنعتی» محوریت یافت و مجلات علوم اجتماعی نیز این راه را دنبال کردند. بیشترین مقالههای چاپشده در مورد ابعاد گوناگون توسعه بود. پرخوانندهترین مجلات این دوره مناقشه شرایط بعد از جنگ و نتایج مترتب بر برنامههای توسعهای دولت سازندگی را دنبال میکرد. رابطه بین دولت و مردم، فقر و نابرابری، توسعه در ابعاد گوناگون، تکنولوژی و توسعه، دین و توسعه و... موضوعات اصلی بودند. افزون بر سوگیری توسعهای مجلات، بیشتر کتابهای تالیفی و ترجمهای و رسالههای دانشجویی در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری بر موضوعات و مباحث و مسایل توسعهای متمرکز شده بودند.
در این فضا، مطالعات توسعه، جامعهشناسی توسعه، جامعهشناسی شهری و روستایی، جامعهشناسی سیاسی، جامعهشناسی نابرابری و... در مجموع دروس و مباحث دانشگاهی این رشته جان گرفتند. در این فضاست که با توسعه فراگیر آموزشعالی در ایران و رقابتی که بین دانشگاه آزاد و دانشگاههای دولتی صورت گرفت، رشته جامعهشناسی هم به لحاظ مقطع تحصیلی و هم به لحاظ مراکز و مناطق در فرایند رشد و توسعه فراگیر قرار گرفت. در این موقعیت است که تدریس و تالیف و تحقیق در این رشته و به واسطه استادان و محققان و مدرسان به یک کار و فضای عمده تبدیل شد. کمتر دانشگاهی را در کشور میتوان دید که رشته جامعهشناسی در آن وجود نداشته باشد. در هر گوشه و کنار کشور، تدریس و تحقیق و بحث و بررسی تحت عنوان جامعهشناسی جاری بود. در نتیجه حجم انبوه نیروی انسانی به عنوان دانشجو و استاد و محقق مرتبط با جامعهشناسی تولید و بسیاری از آنها توانسته بودند وارد بازار کار شوند. میزان اشتغال به کار فارغالتحصیلان این رشته در مقایسه با دیگر رشتهها در ایران در این دوران و حتی دهه بعد بسیار کم بود.
گفتمان اصلاحات و جامعه مدنی
گفتمان اصلاحات که مدعی دموکراسی اجتماعی و تحقق جامعه مدنی بود، نه سر جنگ و ستیز با کسی داشت و نه اصرار بر رشد و توسعه فراگیر میکرد. این گفتمان قصد استقرار اجتماعی تا سیاسی و دینی داشت. به این لحاظ اصلیترین عناصر و ابزارهایش علم و دانش بود تا سیاست و اقتصاد. جامعهشناسی با گذرکردن از دو دوره ایدئولوژیک و توسعهای با محوریت نیروهای انقلابی برای اولی و بوروکراتها در قالب سازمان برنامه و بودجه برای دومی، به جامعهشناسی قدوقامتی مهم داده بود. البته اتفاقی که در دوره اول بعد از انقلاب برای ارتباط و پیوند بین جامعهشناسی و جامعهشناسان با روشنفکری و روشنفکران و سیاستمداران برقرار شده بود در کنار ارتباطی که بین جامعهشناسی با مدیران و برنامهریزان ایجاد شده بود، موجب شد تا ما با پدیدهای تحت عنوان «نقد اجتماعی» روبهرو شویم. این حوزه بسیار متفاوت از جامعهبینی اسلامی و برنامهریزی اجتماعی است. حوزه نقد اجتماعی با ظهور دوره اصلاحات و اهمیتیافتن جامعه مدنی همراه شد و مدعیان جدیدی برای پیوند بین جامعهشناسی و اصلاحات و جامعه مدنی، مدعی اثرگذاری شدند. این افراد که بیشتر در حوزه مطبوعات و نظام سیاسی بودند به ضرورت جامعهشناسی که سروساماندهنده جامعه مدنی و دموکراسی و حوزه عمومی باشد، اشاره کردند. فرقی که این دوره با دوره قبلی داشت، عدم حضور آنها در درون سازمان جامعهشناسی بود. البته فضای دانشجویی علوم اجتماعی و جامعهشناسی تلاش در اصلاحاتیشدن این فضاها داشتند که بیشتر در حد مناقشه نسبت به دانشگاه و علم باقی میماند. در حالی که در دوره اول و دوم، نسل انقلابی مدعی جامعهشناسی اسلامی و نسل جنگ و بازسازی مدعی جامعهشناسی توسعهای در درون دانشگاه و سازمان جامعهشناسی حاضر بودند. همین وضعیت موجب شد تا جامعهشناسی هم مانند دیگر حوزهها، دوگانه جدیدی پیدا کند. این دوگانه جدید (اصلاحاتی و غیراصلاحاتی) در کنار دوگانههای دیگری چون توسعهای و دینی، علمی و کاربردی، مارکسی و اثباتی و... منشا شکلگیری آشوبی عمده شدند.
گفتمان اصولگرایی و بازگشت به اصل با شعار عدالت عامه
ایران اسلامی با کسب تجربههای مهمی در حوزه سیاسی و مدیریتی، شرایط بازنگری جدی را پیدا کرده بود. زیرا دوره طولانی در جهت تغییرات بنیادی گذرانده بود و بعد از آن بازسازی و توسعه و در نهایت اصلاحطلبی را طی کرده بود. در این فضا ضرورت بازنگری مجدد فراهم شده بود. از گوشه و کنار جامعه صدای نقد درونی بلندتر از نقد بیرونی بود. نسلی ظهور کرده بود که بیمحابا بزرگان و سیاستمداران سه دوره قبلی را مورد نقد و اعتراض قرار میداد.
به این لحاظ جامعه احساس خوشی در شکلگیری یک تغییر بنیادی جدید با کارگزاران خودی و معتقد و آماده تغییر پیدا کرد. به این لحاظ بود که جامعه و سیاست با چرخش عمدهای روبهرو شد و بهسرعت صدای گفتمان و نظام برنامهریزی جدیدی به گوش رسید و سرنوشت بسیاری از عناصر این نظام در مسیر تغییرات عمدهای قرار گرفت.
در این دوره که دارای ویژگیهای خاصی بود جامعهشناسی بهطور همهجانبه مورد نقدوبررسی و در بعضی از جاها مورد اعتراض قرار گرفت. همه اشکال جامعهشناسی ایرانی مورد چالش قرار گرفت. هم جامعهشناسی انتقادی هم جامعهشناسی علمی و هم جامعهشناسی دینی و اسلامی. از یک طرف میتوان مدعی شد قصد مدیران و سیاستگذاران علمی در بازگشت به دوره آغازین جامعهشناسی (دوره انقلاب) بود زیرا نقد همهجانبه علم و علوم انسانی و جامعهشناسی در دستور کار قرار گرفت و از طرف دیگر، به دلیل اشاره به جامعهشناسی بومی و اسلامی واردشدن به دوره جدید این رشته دیده میشود. هم میتوان نوعی بازگشت به دوره ایدئولوژیکی علم و جامعهشناسی را دید و هم ضرورت واردشدن به دوره جدید با توجه به تجربههای ایجادشده در ایران و جهان. میگویم بازگشت به دوره انقلاب است زیرا همان مطالبی که در آن دوره گفته میشد و همه منابعی که مورد استفاده قرار گرفت و افرادی که در آن دوره کار شروع کرده را ناتمام گذاشته بودند یا اینکه نتوانسته بودند تمام کنند، دوباره به میدان آمده بودند. از طرف دیگر، عدهای هم معطوف به جهتگیریها و مناقشههای ایجادشده در جهان اندیشه غربی از قبیل اندیشه فرااثباتگرایی، فرامدرنیته، فمینیسیم، و فرااستعماری شدند و از ضرورت جهشی در نظام علمی و دستیابی به علوم و معارف جدید سخن گفتند. دستیابی به علوم و معارف جدید بدون پیشینه سازمانی و نظری و روشی در ایران ممکن دانسته شد.
در این دوره جامعهشناسی مارکسی و اثباتی و توسعهای و برنامهای در راستای طرح و دستيابي جامعهشناسی اسلامی و جامعهشناسی بومی مورد نقادی و اعتراض قرار گرفت. با وجود این تحقق این دو خواسته به سادگی دنبال نشد. زیرا به دلیل قدرتی که جریانهای رقیب جامعهشناسی اسلامی و جامعهشناسی بومی در سازمان جامعهشناسی داشتند، هر نوع عملی و اقدامی به سادگی نمیتوانست صورت گیرد. اولین گام، مقاومتی بود که در ورود این دو نیاز در درون سازمان رسمی جامعهشناسی شکل گرفت. مقاومت در اشکال گوناگون ظهور کرد. مقاومت به برخورد و حذف و چندپارگی درونی جامعهشناسی به لحاظ مفهومی انجامید. وضعیت آشفته و چندپاره جامعهشناسی با محوریت کنشگران سیاسی و مدعیان اصلاح دانش و دانشگاه استمرار یافت. این وضعیت راه ورود مدیران و کارمندان و نیروهای کمتجربه و ناآزموده را در سطح مدیریتی و علمی در تغییر جهت جامعهشناسی و دیگر علوم انسانی رقم زد. در مقطع دوم بعد از مقاومت که از آن مقطع درگیری و حذف و تعارض تا توافق و سازگاری یاد شد، جای علم و دانش را اداره و نگاه حزبی و سیاسی گرفت. در یک اقدام همهجانبه ضمن به کارگیری نیروی انبوه به عنوان دانشجو و استاد، بازنگری مباحث و کتابها اصل شناخته شد و بسیاری ناآزموده در این راه قدم گذاشتند که در نهایت برای دانشگاه و علم در ایران حاصلی در پی نداشته است.
امروز جامعهشناسی
جامعهشناسی در طی چهار دهه گذشته در کل متعامل با ظهور و افول گفتمانهای چهارگانه دچار تغییر شده است. تغییرات ایجادشده در هر دوره، بستگی به نوع ادعا و حساسیت کارگزاران هر گفتمان نسبت به آن دارد. شاید در دوره بازسازی جامعهشناسی فرصت فربهی بیشتری يافت در حالی که در سه مقطع مرتبط با سه گفتمان دیگر، جامعهشناسی بیشتر مورد نقد و اعتراض قرار گرفته است. در این وضعیت است که سازمان جامعهشناسی مورد مداخلهگری بیشتری قرار داشته و حاصل کار جامعهشناسی نیز ایده و اندیشه تا برنامه بوده است. در حالی که در دوره سازندگی حاصل تعامل بین جامعهشناسی و گفتمان سازندگی، برنامه بوده است.
هر نوع مداخله و تصمیمگیری در مورد جامعهشناسی به عنوان یکی از عناصر نظام علمی در ایران بدون توجه به تاریخ تطوری آن در قبل و بعد از انقلاب اسلامی بیمعنی خواهد بود. قطعا راه حل سروساماندادن جامعهشناسی بازگشت هیچیک از فضاهای حاکم بر این علم با توجه به گفتمانهای چهارگانه نیست. زیرا جامعهشناسی ایرانی در بردارنده تجربه هریک از این شرایط را دارد. باید راهی جدید برای سروساماندادن به مشکلات این علم پیشه کرد. اما اینکه سوگیریها چه خواهند بود و راهها و روشهای دستیابی به این سوگیریها کدامند، نیاز به بحث و بررسی دقیقتری دارد. به طور قطع ضرورت دارد تا افرادی که بدون توان و شناخت و صلاحیت، در مقام سیاستگذاری قرار گرفتهاند به کنار رفته و اصل را بر توان و تخصص و تجربه قرار دهیم و ضمن توجه به شرایط بومی جامعه و فرهنگمان و نیز به تحولاتی که این علم در سطح جهانی دچار شده است برنامهریزی جدید صورت گیرد.