- کارشناس داخلی: بازی خطرناک در کنار ونزوئلا برای فروش نفت تحریمی ایران
- روزی که اعدام محسن مرز میان سرکوب بازدارنده و سرکوب زاینده را جابهجا کرد - روز دانشجو؛ هشدار درباره پدیدهای به اسم "دانشجویان سهمیهای"+فیلم - چرا انتظار پایان فیلترینگ در نظام سانسور و سرکوب واقعی نیست؟ - ایران؛ رسانه آمریکایی: نسل شیک پاسارگادی فضای عمومی را از نو میسازد - سخنان اخیر روحانی تصویری از یک رژیم گرفتار در بحرانی ناعلاج است - اعتراف وزیر اطلاعات خامنهای؛ چرا رژیم ولایت فقیه از مردم میترسد؟ - اجرای این طرح بجای زمین زدن پزشکیان به فروپاشی نظام منجر خواهد شد - مذاکره با ترامپ؛ خامنهای دست به دامن بنسلمان شد اما بازهم ناکام ماند - آیا ترامپ با واگذاری اوکراین به روسیه، ایران را بدست خواهد آورد!؟
- فیلم؛ هشدار ماموران گرسنه به خامنهای در باره سقوط نظام همچون رژیم اسد
- موساد: نبود اثر انگشت یعنی حمله تروریستی استرالیا کار رژیم ایران بوده - رکوردشکنی بیپایان قیمت ارز در ایران؛ قیمت ترسناک دلار در بازار آزاد - تلفن ۱۳۰۰ دلاری در دست خواهر رهبر در کشوری کمونیستی با حقوقهای ۳ دلاری - فیلم؛ با روشهای پاسداران خامنهای برای پیشبرد تروریسم در دنیا آشنا شوید - سالمندان ایران دارایی خود را میفروشند تا پول دوا و دکتر فراهم شود - قدیمی ترین قصه های شب یلدا؛ تولد میترا و قصه ننه سرما: ببینید - آتشبازی انیمیشن زوتوپیا ۲؛ گیشه جهانی تسخیر شد: ببینید با دوبله فارسی - ریههای زمین در آستانه نابودی؛ جنگل آمازون بهزودی گرفتار اقلیم فوقاستوایی
- قضاتی که در جمهوری اسلامی کارنامهای هولناک در سرکوب بهائیان دارند
- رسانهای شدن ماجرا جان این زن بیپناه بلوچ بیشناسنامه را نجات داد - مسدود شدن اینستاگرام بانوی هنرمند پس از زدن تودهنی به خامنهای+فیلم - قتل حکومتی وکیل؛ فیلم شعرخوانی: خسروی ما شده قربانی ضحاک زمان - سرکوب در ایران؛ نماینده پارلمان اروپا: خامنهای میترسد، پایه نظام میلرزد
- فیلم؛ هشدار ماموران گرسنه به خامنهای در باره سقوط نظام همچون رژیم اسد
- موساد: نبود اثر انگشت یعنی حمله تروریستی استرالیا کار رژیم ایران بوده - رکوردشکنی بیپایان قیمت ارز در ایران؛ قیمت ترسناک دلار در بازار آزاد - منبع اطلاعاتی: احتمال حمله اسرائیل به اهدافی در تهران پس از تیراندازی استرالیا - فیلم؛ حمله مرگبار به یهودیان استرالیا پس از تروریستی اعلام کردن سپاه پاسداران
- ریههای زمین در آستانه نابودی؛ جنگل آمازون بهزودی گرفتار اقلیم فوقاستوایی
- قدیمی ترین قصه های شب یلدا؛ تولد میترا و قصه ننه سرما: ببینید - آتشبازی انیمیشن زوتوپیا ۲؛ گیشه جهانی تسخیر شد: ببینید با دوبله فارسی - یک بانوی ایرانی در بین ده چهره برتر ۲۰۲۵ مجله نیچر در حوزه علم - تجربه یک راهکار غیرمنتظره برای خواب عمیق
- اینهم شب یلدای قسطی در حاکمیت سیاه ملایان؛ پایان شب سیه سیپد است
- فیلم؛ خواننده اپرا که مجذوب موسیقی محلی ایران بود: ویدئو را ببینید - نسخه بدون سانسور فیلمی که کارگردانان آن به اشاعه فساد متهم شدند - سرود "ای ایران ای مرز پر گهر" ۸۰ ساله شد؛ ویدئو با صدای بنان - نوبل ادبیات؛ نثر شاعرانهاش که شکنندگی زندگی انسان را آشکار میکند
- برادر بانوی ورزشکاری که حجاب را برداشت: بالهای خواهرم را چیدند!
- کاریکاتور اسرائیلی؛ حزبالله در بخش مراقبتهای ویژه بستری شده است - کاریکاتور؛ هر موقع این عصا را دست آقا دیدید یعنی بدجوری ترسیده - کاریکاتور فعال ضد اسرائیلی: گنبد آهنین عربی برای حمایت از اسرائیل - کاریکاتور انتخاباتی؛ در جمهوری اسلامی جایی برای انتخاب نیست ایرانپرسنیوز به هیچ گروه سیاسی وابسته نیست و از هیچ کجا حمایت مالی دریافت نمیکند.
سه شنبه، 27 خرداد ماه 1393 = 17-06 2014وضعیت فاجعه بار زنان کارتنخواب در تهرانروزنامه شرق: خانم الف پایپ را برمیدارد و شروع به شیشهکشیدن میکند. رو به من عذر میخواهد که «اگه نکشم شب نمیتونم بیدار بمونم. هر شب میکشم بعد بیرون میرم. یکبار که نکشیده بودم خوابم برد و صبح وسط بیابون بیدار شدم با لباسهای پاره و پوره...» میخواهم یک خانم قابل اعتماد را معرفی کنند، یک شب تا صبح همراهم باشد برای سرزدن به پاتوقهای زنان کارتنخواب. خانم الف را معرفی میکنند. قرارمان ساعت 12شب حوالی دروازه غار. مانتوی مشکی پوشیده. سبزهرو است با تهلهجه جنوبی. شال رنگی به سردارد با آرایشی نهچندان غلیظ. چشمهای مشکی ریز، ابروهایی کمپشت و بینی گوشتی. قرار است او راوی داستان ما و راهنمایمان باشد. میآید مینشیند روی صندلی و تندتند حرف میزند که «باید بریم ستارخان، اتوبان ستاری، پارک شوش، پشت ترمینال جنوب و...» تند و تند حرف میزند. جنگزده که شدهاند آن سالهای جنگ به تهران آمدهاند. سه شماره موبایل میدهد. شمارههای خودش و بهار دخترش. قرار میگذاریم هشتشب از در خانهشان سوارش کنیم. من و او به پاتوقها برویم و راننده منتظرمان بماند. یکی از همکاران آقایمان با من همراه میشود. کمی دلشوره دارم. هر چه به هشتشب نزدیک میشویم دلشورهام بیشتر میشود از آنچه قرار است اتفاق بیفتد. 50هزار تومان میگیرد تا با ما همراه شود. خانهاش اتاقی هشتمتری است در حیاطی شبیه حیاط خانه قمرخانم در کوچهپسکوچههای دروازه غار. به زحمت پیدا میکنیم. ابوالفضل پسرکی سهساله در را باز میکند. با موهای بور پشت بلند. خاله و دایی صدایمان میکند و به خانم الف میگوید عمه. از هشت تا 10شب منتظر میمانیم تا هوا تاریک شود و زنان کارتنخواب بیواهمه گشتهای جمعآوری به پاتوقهایشان بیایند. با آبخوردن و تخمه از ما پذیرایی میکند؛ تنها چیزهایی که دارد. پایپ و جلدهای نوشمک خالی توجهم را جلب میکند. جلد نوشمک را برمیدارد. وسط جلد نوشمک را سوراخ کرده و لوله پایپ را کرده تو. کنار دستش نعلبکی است با دستمالکاغذیهای خیس. در میزنند و دختر خانم الف «بهار» و دوستش «مرضیه» میآیند داخل. هر دو زیبا هستند و جوان. ابوالفضل با خانم الف صمیمی است. خانم الف برایش تخمه مغز میکند. ابوالفضل میگوید: «عمه چرا دیشب در را باز نکردی اومدم شببخیر بگم؟» خانم الف میگوید: «شبها که ما نیستیم ابوالفضل میاد شببخیر بگه میگیم ما خواب بودیم.» بعد اشاره میکند به ابوالفضل و میگوید: «مادرش ایدز داشته مرده، بهش گفتن بیمارستانه. پدرش هم دزده، شبا میره سرقت. خلافش سنگینه سرقت مسلحانه و انبار خالیکردن و اینا.» نگاهم میافتد روی تبلت دست بهار. کمی مینشینند و میروند. موبایلهایشان دایما زنگ میخورد. از خانم الف درباره بهار و مرضیه میپرسم. میگوید: «مرضیه دوست بهار 21سالشه. هشتماهیه بچهاش به دنیا اومده اما پدرش فراریه. دخترم بهار دوبار شوور کرده. شوور دومیش زندونه به جرمه حمل موادمخدر. الان یه سال پاکی داره. سه تا بچه داره. اولی پیش شوور اولشه، دومیرو شوور دومش فروخت، سومیرو هم دادیم بهزیستی.» دو پک میزند. بعد پایپ را با دستمالکاغذیها خنک میکند و از نو. ساعت از 10 میگذرد و میرویم برای شام. تا خیابانها باز هم خلوتتر شود. در را قفل میکند و کلید را میگذارد برای دخترش توی جاکفشی. میرویم سمت ماشین و چند دقیقهای غیب میشود. وقتی میآید با تخمه و نوشمک و بستنی میآید. میگوید: «بیتنقلات نمیگذره» ضبط را که روشن میکنیم خوشحال میشود. راه میافتیم. زنان و مردان گروهگروه در خیابان مولوی مشغول پهنکردن رختخوابهایشان هستند؛ کنار پیادهرو خیابان اصلی. خانم الف میگوید: «معمولا هر کدوم از زنها با یک گروه سه، چهارنفره مردان همراه میشه یا دوتادوتا، تک نمیافتن. اینطوری اگر گشت بیاد، میگن زنوشووریم و آدرس یه خونه را هم حفظ میکنن که بدن تا دربرن.» میپرسم «چی میل دارین؟» میگوید: «من فقط اروندکنار و البرز و هانی میرم.» مسیر دروازه غار تا ولیعصر را بالا میرویم تا به رستوران برسیم. تلویزیون رستوران ویژهبرنامه جامجهانی دارد. اطلاعات خانم الف از فوتبال دقیق است و به روز: «قرعهمون خوب افتاده فقط آرژانتینش سخته. دیدین برنامه 90 نشون داد تیم جوانان 20میلیون پول قلیونش را نداده است؟ من نمیدونم اینا چه ورزشکارایین که آنقدر قلیون میکشن.» شام چلو جوجهای به قیمت 70هزارتومن سفارش میدهد ولی نصف غذایش را نمیخورد. ظرف میگیریم که ببرد خانه. میگوید «شبها تا صبح بیدارم گرسنهام میشود. شبهایی هم که ستارخان میروم از سوپرمارکت شبانهروزی کنار پمپ بنزین، ساندویچ و کلاپ میخرم». راه میافتیم... میپرسم چطور میروی ستارخان؟ توضیح میدهد که «هرشب حدودای 12 سوار بیآرتی خاوران به آزادی میشم بعد از اونجا میرم ستارخان.» پاتوقش آنجاست. از پشتسرم صدای چلیکچلیک پایپ خانم الف میآید. از توی آینه عقب را نگاه میکنم دارد شیشه میکشد. «خیلی از کارتنخوابها شب تا صبحرو تو همین اتوبوسهای خاوران- آزادی صبح میکنن.» در ستارخان هنوز خبری نیست. راهی اتوبان ستاری میشویم. به گلفروشهای زن و دختر اشاره میکند و میگوید: «اینها کارشون پوشش برا کارای دیگهست.» میگوید: «جنگل و پارک حاشیه اتوبان ستاری پاتوق موادفروشای زن و مرد است.» با چراغ قوه میزنیم به دل محدوده درختکاریشده حاشیه اتوبان اما خبری نیست. زنی آنسوتر میدود و از دید پنهان میشود. میگوید: «حتما ماموربازار شده من خیلی شبا میام اینجا برا تهیه مواد.» گشت نیروی انتظامی را که میبینیم، میگوید: «گفتم چرا اینقدر خلوته ماموربازاره.» میرویم سمت تختطاووس و فاطمی، هنوز خبری نیست. پارک ساعی هم خبری نیست. زیر پل کریمخان میرویم. ساعت نزدیکیهای دو است. دخترکی خوشپوش و جوان از ماشینی پیاده میشود و سوار ماشینی دیگر میشود. مقصد بعدیمان پارک مشرف به اتوبان شیخ فضلالله همت است؛ بالای تپه. دوستم میگوید: «اینجا همان جایی است که علی سنتوری را فیلمبرداری کردهاند.» اینجا پاکسازی شده است؛ این را نگهبان بوستان میگوید. خانم الف را صدا میکنم که چهکار کنیم؟ کجا برویم؟ جواب نمیدهد. رو برمیگردانم. خوابش برده. حوالی فلسطین که میرسیم بیدار میشود. زنگ میزند 118 میگوید: «شماره ستارخان را میخوام نه ببخشید داروخانه... . در ستارخان رو.» بعد به داروخانه زنگ میزند. جواب نمیدهند. میپرسم برای چی؟ میگوید: «آمار بگیرم چه خبر بوده جواب نمیدن.» میرویم سمت شوش. در پارک محلهای شوش زن جوانی با پسر و پیرمردی نشستهاند. از چهرهشان مشخص است که اعتیاد دارند. ساعت چهارصبح است. وقتی میپرسم «کارتونخوابید؟» به انکار میگویند: «نه ما خانهمان همینجاست. اومدیم اینجا هوایی بخوریم. کارتنخوابها دور میدان مینشینن.» تمام نیمکتهای پارک و ایستگاه تاکسی پر از کارتنخوابهای خواب است. میرویم سمت میدان. زن موهایش بور است که ریشه سیاهش درآمده. مانتو و شال سنتی به سر دارد. روی سکوی دور میدان شوش نشسته به همراه دو مرد. کمی آنسوتر ردیف آدمها تا میانه خیابان نشستهاند مواد میکشند. انگار که دارند آب میخورند یا ساندویچ. بیهیچ ترسی. شما کارتنخوابید؟ الان اومدی دنبال مواد؟ الان اینجا چیکار میکنی؟ اشاره میکنم به آقای کنار دستش و میپرسم اینجا نشستی نمیترسی؟ ردیف مردها نشستهاند به چرخیدن پایپها، کشیدن هرویین. یکیشان رو به من میگوید: «بفرمایید شیشه.» ساعت چهارصبح دور میدان شوش. دنیای شبانهاش با دنیای روزهایش فرق دارد. با شبهای دیگر نقاط تهران هم. این حوالی پاتوق حکمرانی معتادان کارتنخواب است. کلاه به سر دارد. ریزنقش است. دستمالگردن بسته. ظاهرش با تمام زنان اینجا فرق دارد. چشمهای عسلی دارد. حدودا 40ساله. حتی با وجود گونههای تورفته و ردیف ریخته دندانهایش هم زیباست. پسر جوانی همراهش است. میایستد به صحبت. اعتیاد داری؟ چی مصرف میکنی؟ اینجا دنبال موادی؟ پس چیکار میکنی؟ کارت چیه؟ کار دیگهای نداری؟ این آقا کیه؟ عسل میگوید: «من از ترسم دارم راه میرم چون به محض اینکه بخوام یه جایی بایستم و استراحت کنم خفتم میکنند.» کارتنخوابی؟ چه مشکلاتی داره؟ این شوهر من «هی یه دود بگیر یه دود بگیر خستگیات درمیره» مام هی یه دود بگیر، یه دود بگیر معتاد شدم. شیشه میکشیدم چرتم رو بپرونه. سرهنگ فهمید کارتمرو سوراخ کردن. دیگه اجازه کار بهم ندادن. رفتم پرستار سالمندان شدم. اونجام بالاخره بعد پنجسال فهمیدن مواد مصرف میکنم. دیپورتم کردن. حالا ضایعات جمع میکنم. اگه هم با بچههای این سنی میپرم چون احساس میکنم پسر خودم همرامه. اینها همه بهم میگن ننهعسل یا مهربونجون. زنهای دیگه چون کار خلاف دارن من نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم.» یه 24 ساعتترو تعریف میکنی که چیکار میکنی؟ میرویم سمت ایستگاه بیآرتی. فوج فوج جمعیت معتادان نشستهاند به مصرف. روبهرویشان معتادانی دیگر بساط کردهاند. بساطهای کوچک؛ کفش دستهدو، دمپایی، شارژر، گوشی، کیف میهمانی، لباسهای دسته دو و... . دود فضا را گرفته است. خانم الف مردی میانسال با پیراهن چهارخانه را نشان میدهد و میگوید: «این موادفروش عمده است، یککیلو، دوکیلو.» دختران و زنهای کارتنخواب را از ردیف آدمها نشان میکنم برای مصاحبه. دختر موهای فر دارد. چشمهای درشت. روسری گلگلی. مینشینم کنارش و میگویم: «میشود چندتا سوالم را جواب بدهی؟» پسر جوان کنار دستش در حال لولهکردن دستمال کاغذی برای آتش زدن زیر زرورق هرویین است. میگوید: «لازم نکرده بفرمایید بفرمایید.» پسر یک جفت کفش میگذارد جلو دختر و میگوید: بیا. دختر دمپاییهای پاره و پوره را درمیآورد و کفشهای کتانی دستهدو را میپوشد. میگویم: میگویم: میپرسم: شیشه، هرویین، کراک؟ چرا؟ پسر جوانی پایپ به دست رد میشود و میگوید: «بیبیسی نیوز، سیانان.» مردان معتاد صدایم میزنند که بیا با ما حرف بزن. پسرکی کیف میهمانی را نشانم میدهد که بیا این را بخر. آن یکی میگوید: سیدی شاد میخوای؟ خانم الف میآید جلو میگوید: «دو تومن به من میدهی یک سیدی بخرم؟» در اینگیرودار دخترک جوان به سراغم میآید و میگوید: «بیا اینجا حرف بزنیم» میرویم آنسوی خیابان کنار در بسته گاراژی مینشینیم به صحبتکردن. - میگوید: دنبال چی هستی؟ - که چی شود؟ یعنی جمعمان کنند؟ میگوید: باور میکنی من الان موندم واسه شناسنامهام که دست مادرمه. نمیدونم کجا زندگی میکنه که. خواهر و برادر بزرگم میدونن. سر اینکه وکالت نمیدم بهشون سر ارث و ورثه بابام به من نمیگن. الان نمیدونم موسسه اصلی یارانه که ثبتنام میکنن کجاست. چون شناسنامهام دست مادرمه. صدایش گرفته انگار که ساعتها گریه کرده باشد. چشمهایش هم غم دارند. خیلی. چند سالته؟ چند وقته اعتیاد داری؟ من یه هاچبک قسطی برداشته بودم. چند وقت بعدش که منو انداخت بیرون شنیدم زنه مخ بابائهرو به کار گرفته و خونهرو به اسم زنه کرده. بابائهرو میندازه بیرون. آخرسرم میره خونه بهبودی شهرک کاروان میخوابه. بعد هفت، هشتماه که قسط ماشینرو میدادم با صاحبکارم میخواستیم یکسری کار و بار ببریم نیشابور بفروشیم. دوماهی طول کشید که جمعوجور کنیم. چون شناسنامه دست ننه بود و میخواستیم بریم خونه بگیریم به اسم بابائه زدیم ماشینو. آخرسر یکقرون از پول ماشینمو نداد که نداد.» حرف ماشینش را که میزند حسی مانند غرور در چهرهاش میدود. الان چیکار میکنی؟ چند وقته؟ چه سختیهایی داری؟ یه 24 ساعترو تعریف میکنی چهکار میکنی؟ اینجا امن هست؟ کسی هست حمایتت کند؟ آرزوت چیه؟ چندسالته؟ اعتیاد به چی داری؟ یه 24 ساعترو تعریف میکنی؟ شبها اینجایی؟ تو پاتوق؟ الان چی میخوایی از زندگی؟ مطمئنی نفروخته؟ مرکز گذری کاهش آسیب زنان |