سرطانی هم که هستی، دريايی باش
خراسان - مي شود در را به روي خود قفل کرد، مي شود گوشه اي از اتاق نشست و زار زار گريه کرد، گريه کرد براي آرزوهايي که از دست مي روند! ناله کرد براي تمام روزهايي که درد تا سر حد جنون پيش مي رود، مي شود از نگاه هاي تلخ جامعه فرار کرد، از همه آن هايي که در خيابان، در دانشگاه و در اتوبوس زل مي زنند به موهاي نداشته، خيره مي شوند به چهره بي رمق و زير لب آهي از سر ترحم سر مي دهند، مي شود از همه اين آدم ها فرار کرد و گوشه اي از اتاق نشست و براي يک عمر گريه کرد.
اما مي توان ايستاد، مي توان در را گشود و ميان همين آدم ها رفت، مي توان نگاه ها را، ترحم ها را پاسخ داد، ميتوان چشمان نگران مادر و دستان خسته پدر را جاني دوباره داد، مي توان باز هم دويد، ورزش کرد، تفريح کرد، زيبايي ها را ديد، مي توان دوباره لبخند زد، مي توان دوباره زندگي کرد ... چون «سرطان هيچ وقت پاياني براي زندگي نبوده و نيست.»
شايد با خود بگوييد اين ها فقط حرف هاي يک روزنامه نگار است، يک مشت شعار تو خالي از زبان کسي که حتي براي يک لحظه هم نمي تواند خودش را جاي يک سرطاني بگذارد و دردهاي نهفته و آشکار او را با تمام وجود احساس کند. اما نه، اين ها حرف هاي من نيست، حرف هايي از جنس صحبت هاي «مهدي» است، همين مرد جواني که در عکس مي بينيد، مردي که زندگي سالم و شادي در کنار همسرش دارد بدون آن که رد پايي از سرطان در چهره اش ديده شود، سرطاني که 15 سال با او دست و پنجه نرم کرد، سرطاني که حتي پاي راستش را از او گرفت، اما مهدي اجازه نداد ضربه فني شود، او دريايي شد و جنگيد و جنگيد تا عاقبت پيروز شد.
اين پرونده تقديم مي شود به همه آن هايي که اين روزها کارشان شده است بالا و پايين رفتن از پله هاي ساختمان پزشکان، پاسکاري شدن از اين داروخانه به آن داروخانه و البته تقلا براي جور کردن هزينه هاي درمان.
اميدوارم آقايان مسئولي که بايد صداي شما را بشنوند، بشنوند و اقدامي کنند...