زلزله؛ حرفهای مردی که ۹ عزیزش را دفن کرد
زلزله کرمانشاه؛.... اگر کمک زودتر میرسید
به گزارش ایلنا، در روستای بزمیرآباد یک خانه فروریخته است که بیشتر از دیگر ویرانهها جلب توجه میکند، پارچه سیاهی که به یک دیوار نصب شده که روی آن به ترتیب نام کشتهشدگان نوشته شده است؛ 9 نفر که توسط خانواده خود از آوار بیرون کشیده شدهاند؛ یا همان لحظه از دنیا رفتند و یا به بیمارستان رسیدهاند؛ اما بدلیل اینکه تنها بیمارستان سرپلذهاب در زلزله ویران شد، بدون مداوا چشم از دنیایی بستند که کمترین حقشان را به آنها نداد؛ سازههای محکم برای مراکز درمانی.
زنی به آوارها اشاره میکند، در دوطرف صورتش بیشتر از رد اشک، زخمهایی جلب توجه میکند؛ مثل رد ناخن، عمیق و خون آلود. خیلی وحشتناکه، تو بیمارستان سرپلذهاب رو دیدی؟ اگر خراب نشده بود،... کی میدونه، کی میدونه اگر خراب نمیشد؛ چند تا آدم زنده میموندن.»
این را میگوید و به سمت زنهایی میرود که ناخن بر صورت میکشند و آوایی مثل هو را پشت هم تکرار میکنند؛ زنها به ترتیب او را در آغوش میکشند و بعد برای ادامه عزاداری به داخل چادر میروند.
مرد پشت سر زنها به داخل چادر میرود و با یک قاب عکس باز میگردد. «دو روز بعد برای امداد رسیدن، اصلا انگار ما اینجا وجود نداشتیم، خانوادهام مردن، دیگه خسارت میخوام چیکار؟ هرچی زندگی بود خراب شد.» مرد دستش را به قاب عکس میکشد و بعد قاب عکس را به دستان دخترکی میدهد که از همان ابتدا در گوشهای ایستاده است، دخترک گریه نمیکند، اما وقتی حرف میزند صدایش میلرزد. «این سه چادر را به ما دادهاند، اما زمستان چطور باید در این چادرها زندگی کنیم؟ شبا تو این چادرها دوازده نفر میخوابن؛ اصلا جا برای خواب نیست؛ اینجا سرمای وحشتناکی داره، اینجا یک متر برف میاد، مسیر جادهها یک هفته قطع میشه، یخبندان میشه، غذایی که مردم برامون آوردن رو ذخیره کردیم.» و در ادامه با انتقاد از دولت میگوید؛ «فقط مردم میان کمک میکنن و میرن.»
اگر کمک زودتر میرسید...
«تا ساعت یک نصفه شب طول کشید، میلرزیدیم، از سرما از بیپناهی از بی کسی، هیچ کسی نیومد برای کمک خودمون بودیم؛ تنها بودیم.» مرد سیاه پوشیده است ته ریش سفیدی دارد که کمی سنش را بیشتر نشان میدهد، اما صاف نمی ایستد، اصراری هم ندارد که هق هق گریههایش را بین حرفهایش وقتی آن شب را بخاطر میآورد پنهان کند، مرد میتواند ساعتها راجع به آن شب حرف بزند؛ درست برخلاف مرد دیگری که با دستانی زخمی روی یکی از صندلیها نشسته است و هر وقت کسی میآید از جای خود بلند میشود، اما سرش را بالا نمیآورد فقط با همان حالت به گفتن یک ممنون بسنده میکند.
"اگر کمک زودتر میرسید" جملهای است که تکرار میشود از سرپلذهاب تا روستاها هر جا که باشی این جمله را میشنوی و بعد یا شانهای می لرزد یا صورتی خیس میشود. مرد با ته ریش سفید به دستانش زل میزند و میگوید:«با همین دستا آوردمشون بیرون با همین دستا بردمش بیمارستان با همین دستام خاکو ریختم روشون.»