یکشنبه، 4 دی ماه 1401 = 25-12 2022فروش لباس شخصی برای تأمین مخارج زندگی در حکومت ملایانفروش لباسهای شخصی برای تأمین مخارج زندگی؛ این خلاصه ماجرای مردمی است که با فروشندگان گاراژ باغچه سروکار دارند. گاراژی در انتهای کوچه امینالدوله خیابان مولوی تهران که درواقع عمدهفروشی لباسهای کهنه است. به گزارش شرق، لباسهایی که از مردم فقیر با نرخ نازل خریده شده یا از سطلهای زباله آمدهاند، بعضی هم از دیوار مهربانی و به اسم خیرات جمع شدهاند و البته دزدی از طنابهای رخت خانهها. مشتریان لباسها هم آدمهای فقیر هستند. آدمهایی که تا چند سال پیش مشتری لباسهای خارجی دستدوم یا همان تاناکورا بودند، اما حالا با جهش خیرهکننده قیمت دلار، خرید لباس خارجی دستدوم هم برای عده زیادی مشکل شده است. بساط خردهفروشهای لباس کهنه ایرانی را این روزها میشود در پیادهروها، صندوقعقب خودروهایی که کنار خیابان ایستادهاند و خطوط متروی تهران به چشم دید. بازار مولوی را که تا میانه بروید، یک دوراهی است که سمت راست آن به دالان مغازههای فروش لباس دست دوم خارجی میرسد. دالانی باریک که به حیاطی نهچندان بزرگ ختم میشود با تلی از لباسهای تاناکورا که وسط حیاط روی میز بزرگی ریخته شده و دور تا دورش با مغازههای دستدوم فروشی پوشاک احاطه شده است. ارزانترین لباسهای اینجا رو کجا میتونم پیدا کنم؟ به من گفتن اینجا میتونم با ۱۰، ۱۵ هزار تومن هم لباس پیدا کنم....نه خانم. از اینا ارزونتر دیگه اینجا نیست، احتمالا باغچه رو به شما گفتن. از اینجا برید بیرون و یکم جلوتر بگید کوچه امینالدوله را میخواید، نشونشتون میدن... چند قدمی با مغازههای تاناکورا بیشتر فاصله ندارد، اما از زمین تا رنگ آسمان بالای سرشان هم با هم فرق دارد. «باغچه» گاراژی است ته کوچه بلند و باریک امینالدوله که به قول اهالی بازار انگار ته دنیاست و هیچ شباهتی به دالان تاناکوراها ندارد؛ نه خبری از مغازه و لباسهای آویزان و اتوشده وارداتی است، نه میزی که تل لباسها را به آغوش بکشد و نه دیگر حتی بوی خاص لباسهای تاناکورا. اینجا در همان بدو ورود بوی چرک و کهنگی لباسها زیر دماغت میخورد. جلوی در ورودی مردی با پیراهن مشکی و شکم بزرگ روی زمین نشسته و بساطش را پهن کرده است؛ دو جفت کفش، تل نهچندان بزرگی از لباسهای کهنه در هم گرهخورده، چند نوار کاست قدیمی، یک اتوی نارنجیرنگ، بیش از ۱۰ ساعت مردانه. «دو تا تیکه میخوای بخری، همه بساط من رو به گند میکشی...»؛ این جمله را با عصبانیت درحالیکه انگشتش را میان چند اسکناس در حال شمارش گذاشته، به زنی میگوید که در حال زیر وروکردن لباسهاست. چند قدم جلوتر، درست در مرکز گاراژ حدود هفت، هشت مرد که میخورد همگی بیش از ۴۰ سال داشته باشند، در فاصله چندسانتیمتری یکدیگر بساط کردهاند. اطرافشان حدود۱۰ فروشنده از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را میفروشند. پرده، کیفپول، عطر، ساعت، لوازم آشپزخانه، کفش و... ازجمله کالاهایی است که در پشت باغچه یافت میشود، اما وزن اصلی خرید و فروش را همان هسته مرکزی لباسهای کهنه تشکیل میدهد؛ لباسهایی که عمومشان رنگورو رفته، لکهدار و سوراخ هستند... تنها در همان خیابان بیش از ۱۰ دستفروش لباس دستدوم هم که بیشترشان زنان سرپرست خانواده هستند، بساط میکنند. تقریبا تمام آنها میگویند که آنچه میفروشند لباسهای استفادهشده خودشان یا اقوام و دوستانشان است که به قصد کمک به جای سطل زباله سر از بار آنان درآورده است. به گفته خودشان با کمترشدن قدرت خرید مردم در ماههای اخیر بازارشان خوب شده و هرچه هم نتوانند در جای ثابتشان بفروشند، به مترو میبرند تا در عرض چند ساعت فروخته شود. بار یکی از این فروشندهها که پیرزنی حدودا ۷۰ساله است، شامل یک کیفدستی زنانه، دو قاب گوشی که به گفته خودش متعلق به پسرش بوده، چهار پیراهن و یک ساعت کوکی است. «اینا مال خودمه همشو از خونه آوردم حتی این کیف هم مال خودمه، تمیز تمیزه. یه وقت بدت نیاد. شوهر ندارم، بچههام هرکدوم سر زندگی خودشونن، اینا رو نفروشم نون شب ندارم، یه وقت فکر نکنی دزدیهها... از خونه آوردم. بردار هر چقدر میخوای بده، حلالت».
به اشتراک بگذارید:
|