شنبه، 11 اردیبهشت ماه 1395 = 30-04 2016فروش یک کودک برای 150 هزار تومانروزنامه قانون: مریم در اتاقی 9 متری در زیر زمین ساختمانی در جنوب تهران همراه فرزندانش زندگی میکند. «محمد» فرزند بزرگ و هشتساله مریم، به اجبار پدر معتادش مدرسه نمیرود. پای او به شدت ورم کرده و عفونتی شدید دارد. حسن در چهار سالی که به دنیا آمده است، هیچ واکسنی نزده و زمینه ابتلا به هر بیماریای را دارد. پدر گفته رضا را فروخته؛ آن هم به قیمت «150 هزار تومان»! تا شاید پول چند وعده اعتیادش را درآورد. هنوز قصه پر غصه شکنجه «اعظم» و فرزندانش تیتر رسانهها و نقل محافل است که اینبار، جایی همین نزدیکی و لب خط آهن جنوب تهران، «مریم» و سه فرزندش با شکنجه و اعتیاد مرد خانواده، روزها را سپری میکنند. قصه مریم مشابه قصه اعظم است. مریم با تولد سومین فرزندش به مرکز خیریه مهرآفرین معرفی میشود و این مرکز مریم و سه فرزندش را تحت حمایت قرار میدهد. از آنجا که مریم معتاد به حشیش و شیشه بود، فرزندش «رضا» نیز با تاثیر از اعتیاد مادر به دنیا آمد که برای سمزدایی، چند وقتی رضا را در بیمارستان میگذارد. پس از بهبودی رضا، مادرش مریم او را به خانه میبرد که به خاطر شرایط نامناسب زندگی، مددکار خیریه مهرآفرین نیز همراهش رفته و متوجه قصه غمانگیز زندگی مریم میشود. شکنجههایی که مریم و پسرانش دیدند مددکار خیریه متوجه میشود محمد قبلا تصادف کرده و در پایش پلاتین گذاشتهاند اما به خاطر شرایط بد زندگی، مدت زیادی از زمان درآوردن پلاتینها گذشته و پای راست او به شدت متورم شده است. مددکار به سختی رضایت پدر را گرفته و محمد را به بیمارستان میبرد. پزشکان معترض میشوند که چرا اینقدر دیر او را به بیمارستان آوردهاند، چراکه ممکن بود پای محمد قطع شود. با این حال، محمد به سرعت عمل شده و بعد از چند روز مرخص میشود. مددکار میگوید یک روز ساعت 5 صبح تلفنش زنگ می خورد و صاحبخانه مریم با استرس میگوید زود خودتان را برسانید، پدر محمد را دارد خفه میکند. مددکار وقتی میرسد، صاحبخانه محمد را از دستان پدر توهم زده شیشهای نجات داده است. مددکار وضعیت خانواده را بسیار مخاطرهآمیز گزارش میکند. پس از آن، سرپرست مددکاری مؤسسه مهرآفرین گزارشی تنظیم و به بهزیستی و نماینده دادستان ارائه میکند. گزارشی جدا هم برای نیروی انتظامی ارسال میشود. بعد از دو هفته مددکاران اورژانس اجتماعی با در دست داشتن حکم قضایی به خانه مریم میروند، ولی والدین معتاد از دادن کودکان سر باز میزنند و این امر منجربه بازگشت مددکاران اورژانس اجتماعی میشود. میگویند بالاجبار نمیتوان کودکان را گرفت، در حکم کلمه اجبار به کار نرفته است و ما به زور نمیتوانیم کودکان را بگیریم. تا اینکه چهار ماه از ماجرا میگذرد و مددکار ما هر هفته به منزل آنها رفته و کمکهایش را به کودکان میرساند. داستان حسن چهار ساله جستوجوی حقی که از دست رفته است مجلس، قانون حمایتی تصویب کند وی با اشاره به خشونتهایی که علیه زنان میشود، مریم را مصداقی دیگر از خشونت به زنان میداند و میافزاید: مریم، در بدترین شرایط ممکن زندگی میکند که خودش نقشی در آن نداشته است. او به اجبار همسرش معتاد شده و شکنجههای بسیاری را تحمل کرده است. وی با تاکید بر اینکه مسئولان و قانونگذاران باید توجه جدی به رشد آسیبها در جامعه داشته باشند، تاکید میکند: آیا بعد از این همه قربانی وقت آن نرسیده است که 280 نماینده مجلس فکری به حال قانون حمایت از زنان و کودکان به ویژه کودکان بدسرپرست کنند؟ آیا وقت آن نرسیده نهادهای حمایتی در را به روی زنان و کودکان بدسرپرست باز کنند که به موقع بتوان از وقوع جرم پیشگیری کرد؟ آیا وقت آن نرسیده قضات تخصصیتر و مسئولانهتر بابت این کودکان حکم دهند؟ و آیا وقت آن نرسیده قدرت مداخله در موقع بحران به مددکاران اورژانس اجتماعی داده شود؟ چند قربانی دیگر لازم است؟ |