آدرس پست الکترونيک [email protected]









چهارشنبه، 20 بهمن ماه 1395 = 08-02 2017

افشاگری زیباکلام در باره جنایات جلاد خمینی

زیباکلام: خلخالی می‌خواست مرا اعدام کند

سایت عصر ایران: صادق زیباکلام گفت: من با این اتفاق که به دست خلخالی اعدام شوم تار مویی فاصله نداشتم. آقای خلخالی شهریور 58 یک دفعه و ناگهانی به مهاباد آمد حال آنکه من حضور او را در کردستان ممنوع کرده بودم، خلخالی جز مصیبت هیچ کار دیگری در کردستان انجام نداد. خلخالی به مهاباد آمد و در بدو ورود سه نفر را به جرم همجنس بازی، چند نفر را به جرم مواد مخدر و چند نفر را به جرم همکاری با خلق کُرد اعدام کرد. من اصلا شوکه شده بودم که این همه کار کردم خلخالی به کردستان نیاید چه طور او بلند شد به مهاباد آمد و در بدو ورودش هم 10 نفر را اعدام کرد. من در اتاق سرهنگ آذری فرمانده پادگان تخت داشتم و زندگی می کردم و اصلا با سپاه کاری نداشتم. یکی از مواردی که به خلخالی گفته بودند این بود که زیباکلام از عمد به پادگان رفته تا از آمار نظامی اطلاع پیدا کند و آن آمار را به گروه کومله و حزب دموکرات بدهد در حالیکه من فرق تفنگ و فشنگ را نمی دانستم چه رسد به اینکه بخواهم آمار نظامی در بیاورم. آن روز خلخالی وارد دفتر فرمانده پادگان شد، من، سرهنگ آذری و خلخالی به همراه 10 نفر از تفنگچی هایش -که صورت هایشان را بسته بودند- در اتاق بودیم خطاب به من شروع به صحبت کرد و من نمی دانستم در حال محاکمه شدن هستم؛ خلخالی به تفنگچی های خود گفت "بروید پرونده زیباکلام را بیاورید" پیش خودم گفتم "من نماینده تام الاختیار نخست وزیر هستم و می روم تهران گزارش می دهم چه پرونده ای؟". یک پوشه قرمز رنگ آوردند و به دستش دادند، مطمئن هستم که آن پوشه قلابی بود. خلخالی شروع به ورق زدن برگه های داخل پوشه کرد و می گفت "عجب" در واقع می خواست بگوید زیباکلام چه کارهایی کردی. یک دفعه پرونده را بست به این معنا که محرز و مسلم است که زیباکلام به خاطر کارهایش باید اعدام شود. یکی از مسائلی که بعدها به من گفتند این بود که متهم بودم خانه های امن سپاه را به کومله گزارش می دادم. در حالیکه خود سپاه می دانست اگر هم می خواستم چنین کاری کنم نمی توانستم چون با آنها ارتباطی نداشتم. همان لحظه ای که خلخالی پرونده را بست بی سیم پادگان پیچ کرد و سرهنگ آذری فرمانده پادگان گوشی را برداشت و گفت بله حاج آقا اینجا تشریف دارند، بی سیم را پیش آقای خلخالی بردند و دیگر نمی دانم آن طرف چه کسی بود، خلخالی در جواب او گفت "بله بله الان حرکت کردم" گوشی بی سیم را سرجایش گذاشت، بلند شد و همراه 10 تفنگچی اش سوار هلی کوپتر شد و رفت. وقتی دو هلی کوپتر حامل خلخالی و همراهان او از زمین بلند شدند، هنوز نمی دانستم چه بلایی قرار بود به سرم بیاید و چه طور بغل به بغل رد کردم. جالب است سرهنگ آذری هم نمی دانست با من چه کار کند. البته من فوق العاده ترسیدم اما هرچه بیشتر می گذشت بیشتر متوجه قضیه می شدم چون خلخالی بقیه افرادی را هم که اعدام کرد محاکمه شان همین طوری بود. کافی بود به دلش بیفتد که طرف مجرم است تمام بود به همین راحتی طرف را اعدام می کرد.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: