آدرس پست الکترونيک [email protected]









دوشنبه، 14 اردیبهشت ماه 1394 = 04-05 2015

نوری زاد: کشف نوبرانه یکی از آخوندهای درباری

این است راز صلابت خون های نا بحق. که از آن میان، یکی که پوست و استخوانی بیش نیست، می شود گوهر عشقی. و همین مادر پوست و استخوانی با پرچم کردن خون پسرش، راه نفس تان را بند می آورد.
****


محمد نوری زاد
چهارده اردیبهشت نود و چهار - تهران

یک: یکی از آخوندهای درباری نتوانسته از کشف نوبرانه خود در پوست بگنجد. وی همین چند روز پیش به مناسبت روز کارگر گفته: از بزرگترین افتخارات قشر کارگر، منطبق شدن روز کارگر با شب ولادت امیرالمومنین علی(ع) است. می پرسم: شما در این سخن آیا ذره ای شعور، حتی شعور اسلامی مشاهده می کنید؟

کارگری که مطلقاً در این سالهای اسلامی اجازه پیدا نکرده سری به انتقاد و اعتراض برآورد، و تا چشم گشوده شاهد تعطیلی و مذلت کارخانه ها و کارگاهها و واحدهای تولیدی بوده، و هر روز بیش از پیش نگران مختصر مزد روزانه ی خود است، چرا باید از این انطباق در پوست نگنجد؟

این آخوند درباری اگر می دانست روز کارگر را (روز اول ماه می – یازده اردیبهشت) کمونیست های شوروی علم کردند، احتمالاً بادی به غبغب می انداخت و به پاهای اسب حضرت دست التجاء می کشید و می فرمود: فروپاشی شوروی نیز به انطباق روز کارگر با روز تولدِ صفدر دولدل سوار ربطِ وثیق دارد بلاتردید.


آنجا که موشک های شهاب هیچ می شوند!

دو: صبح زود یک شنبه سیزده اردیبهشت رفتم درِ منزل دکتر ملکی. هوا هنوز تاریک روشن بود که زدیم به جاده و در رباط کریم، جلوی کوچه ی یک متری ای که خانه ی ستار بهشتی در انتهای آن است، پیاده شدیم. زنگ در خانه را که به صدا در آوردیم، گوهر بانوی عشقی صدا زد: ای زنده باد برادرم. گوهر بانو چشم به راه من بود. نمی دانست دکتر ملکی نیز همراه من است. پرچمبانوی ما، سیاهپوش، مهیای حرکت بود. وقتی دانست صبحانه نخورده ایم، سماورش را روشن کرد.

گوهر عشقی به نرگس محمدی و سرنوشت وی بسیار غلیظ تر از خود ما حساس است. نرگس را دختر خوانده ی خود می داند و وی و سحر بهشتی را وصیِ آنچه که ندارد و دارد تعیین کرده است. با اطمینان می گویم: قاضیِ بی اراده ای چون صلواتی و مأموران اطلاعات و سپاه از همین اکنون برای آن روزی که نرگس محمدی به زندان می رود عزا گرفته اند. در آن روز، این شیربانوی ریز نقش، نعره ها خواهد کشید و پرچم خونین پسرش را به اهتزاز در خواهد آورد و تا نرگس را رها نکنند، از دم در زندان تکان نمی خورد شب و روز.

سه: از رباط کریم آمدیم تهران و رفتیم جلوی دادگاه انقلاب. کم کم دوستان دیگر نیز آمدند. خود نرگس نیز سر رسید. نامه ای نوشتم و دادم دست نرگس. در این نامه، به قاضی صلواتی هشدار دادم که ما لگامی ها در هر جرم نرگس محمدی سهیمیم. نامه را با دوستان لگامی امضاء کردیم. گوهر عشقی هم امضاء کرد. قرار شد نرگس آن را خود به دست صلواتی بدهد.

چهار: نرگس را با کف زدن های غریبانه روانه کردیم و خود در همان اطراف به انتظار نشستیم. گوهر عشقی خیال داشت تا هروقت که نرگس نیامده همانجا به اعتراض بماند. حتی داروهایش را نیز با خود آورده بود یک کیسه.

پنج: نرگس محمدی که به داخل رفت، لبانش متبسم بود اما من خبر دارم که با همان لبان متبسم، به سالهای بی دلیلِ زندان سلام می گفت. سال گذشته با صد نفر زن و مرد رفتیم جلوی مجلس در اعتراض به اسید پاشی. از آن میان، تنها به ما دو نفر بند کردند. مرا همانجا جلوی چشم همه بر زمین کوفتند و سوار بر اتومبیل پلیس به کلانتری بردند. برای نرگس نیز به اسم شرکت در اغتشاش پرونده ساختند که اکنون به همین خاطر به دادگاه می رفت.

یا در لگام، ما ده نفریم. برادران اطلاعات از ما ده نفر تنها نرگس محمدی را به اسم شرکت در تأسیس یک تشکل غیر اسلامی و عضویت در آن، به سه سال و دوسال زندان سفارش داده اند پیشاپیش. یا در زمستان سال گذشته من و نرگس رفتیم جلوی زندان رجایی شهر برای دلجویی از مادران و پدران کُردی که قرار بود ساعت چهار صبح فرزندانشان اعدام شوند. همان حضور دلجویانه را پرونده کرده اند برای نرگس. یا باز برایش پرونده ساخته اند برای فعالیت در کانون مدافعان حقوق بشر.

من راز دام گستری مأموران اطلاعات به پرو پای این بانوی نیک اندیش را در تنهایی وی می دانم. این بانو اکنون تنهاست. همسرش در دور دست هاست و وی با دو کودکش شب و روز می گذراند. مهمتر این که وی: مادر است. گمان اطلاعاتی ها بر این است که یک مادر را با فراغ فرزندانش ای بسا بشود شکست. و اطلاعات، چه عطشناکِ شکستن نرگس است. بی آن که بداند: نرگس شکستنی نیست. راز دیگر این همه بندی که به دست و پای این بانو تنیده اند، ملاقات وی و گوهر عشقی با کاترین اشتون است. این رنج سوزنده ی اطلاعاتی ها را می شود از رفتار نامتجانس شان دریافت.

شش: بانو نسرین ستوده هم آمد و خود را به جمع ما رساند. شاید یک ساعت نگذشته بود که نرگس از دادگاه انقلاب بیرون آمد. او پیشتر به ما گفته بود که رسمیت دادگاه را نخواهد پذیرفت. چرا که قاضی صلواتی به وکلای وی اجازه نداده پرونده ی قطور نرگس را مطالعه کنند. من چند روز پیش به صلواتی گرا داده بودم که با دکتر محمد ملکی و گوهر عشقی و لگامی ها و دوستان دیگر به حمایت از نرگس محمدی خواهیم آمد. صلواتی، هر که را که قلدر مآبانه سر به زیر کند، با جان بر کفانی چون دکتر ملکی و گوهر عشقی و نوری زاد چه می کند؟ اجازه داده بود وکلای نرگس هفته ی بعد بیایند و پرونده ی نرگس را مطالعه کنند. و این یعنی به تعویق افتادن دادگاه تا یکی دو ماه آینده.

به اطلاعاتی ها و سپاهی ها و بیت رهبری می گویم: این است راز صلابت خون های نا بحق. که از آن میان، یکی که پوست و استخوانی بیش نیست، می شود گوهر عشقی. و همین مادر پوست و استخوانی با پرچم کردن خون پسرش، راه نفس تان را بند می آورد. موشک های شهاب و دلارهای نفتی و پستوهای انفرادی دارید؟ بسم الله.



epsilon May 4, 2015 07:13 PM

درود بر شما
خواندن مطالب شما جناب نورى زاد بسيار انرژى بخش است, خيلى زياد درود بر شما احساس همواره همراه شما بودن و شما هارا احساس کردن چه زيباست لگام همراهان بيشمارى دارد

گزارش یا اعتراض به این نظر


Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: